Tuesday, December 06, 2005
خداحافظی
بعد هم من دارم این وبلاگ رو میبندم. دلایلش خیلی شخصیه. دلم میخواد از همه همتون که به اینجا سر می زدید نهایت تشکر رو بکنم. نظرات تک تکتون برام مهم بوده و حضورتون همیشه مایه دلگرمی. ممنونم که همراهم بودین. این وبلاگ با حضور شماها کامل بوده. ممنونم.
پ.ن. من ممکنه خود وبلاگ رو هم تصمیم بگیرم حذف کنم. اگه بخوام این کار رو بکنم راهی هست که بتونم نوشته های این مدت رو نگه دارم؟ ممنون از کمکتون.
Wednesday, November 30, 2005
Tuesday, November 29, 2005
روزانه
الانم مثل سگ مریضم. گلوم حسابی درد میکنه و دچار تناقض عجیبی شده ام. از گرسنگی دارم به حال تهوع می افتم اما میل به خوردن هیچ کدوم از غذاهای دورم رو هم ندارم. 24 ساعته نون و چایی خورده ام همش. خوب که شدم میام مینویسم دوباره.
کتاب آموزش فارسی خوب سراغ دارین؟
Sunday, November 20, 2005
فارسی شکر است
پ.ن. سه شنبه صبح یه امتحان مهم دارم. بعدش قراره بشم یه آدم نرمال دوباره.
پ.ن.2: برای اونایی که گفتن چی یادش دادی...
پرادیپ: How do you say "I want"
میخوام
miikaam?
exactly...you see, it is M I K H A M...that sound is kh not k.
(شروع به تمرین جمله سازی میکنه) چایی میکام. نان میکام.
It's خ. you see...خخخخخخخ
(تاکید روی خ حالا بیش از حده ) چایی میخخخام. نان میخخخخام...(حالا تمام صبحونه ای رو که من میخورم نام برده به جز تخم مرغ) How do you say eggs?
تخم مرغ. Tokhm is the egg in general. Morgh is the bird...hen...
موورگی؟
No, مرغ. M O R G H.
AAAh. morgh! we have morgh in Hindi. it means bird...شروع میکنه شعر هندی خوندن
تخم. [اینجا من ترسیدم بره یه روز به یه آدم محترمی بگه من صبحونه تخم میخوام]
(میخنده) so I can't say it in front of your mom?
NO! then there is Tokhmeh. It is the same but with an E H at the end. it's the part of the nuts. like pumpkin seeds or sun flower seeds that people eat. and the last, any birds egg is the name of that bird with the word TOKHM...TOKHM E MORGH.
تخم مرغ میخوام. نان میخوام. پنیر میخوام. چای میخوام
sure joon! (حالا همه اینا پای تلفنه و وقتم نصفه شب)
مرسی, جون
خواهش میکنم.
خواهش مییییکووونم. خواااهش میکنم...Did I say it right?
....
[و خلاصه به همین منوال]
Tuesday, November 15, 2005
Sunday, November 13, 2005
Friday, November 11, 2005
Tuesday, November 08, 2005
الان اومدم اینجا بنویسم برای اینکه مغزم تقریبا ایست کامل کرده گفتم با شماها یه ذره حرف بزنم دلم باز بشه. گاهی وقتا فکر میکنم زندگی چه اتفاق عجیبیه ها. من همیشه میگفتم دوتا ملیت رو اصلا طرفشون نمیرم..هندی ها و چینی ها. از آدم کچل و آدم سیبیلو هم خوشم نمیاد. اما حالا با پرادیپ آرامشی رو دارم که تو هیچ کدوم رابطه های قبلی ام نداشته ام. خود خودمم و هیچ وقت هم نیازی نیست نقش بازی کنم یا یه آدم دیگه باشم. همین موجود شلخته و صدا بلند و طرفدار حقوق زنان و زود عصبی بشو و تپلی که هستم خیلی هم خوبه و کافیه. من اینو هیچ وقت نداشته ام...تازه قبلنا از این لاغرتر بودم و راجع به حقوق زنان کمتر میدونستم و برای طرفداری از زنا با همه کل کل نمیکردم و اصلا اصلا انقدر صریح و روراست با آدمها در ابراز عقایدم نبودم. البته خودم یه تئوری دارم و اونم اینه که خودم بزرگ شده ام. چون خودم به خودم اجازه میدم (حد اقل تو اکثر موارد) که خودم باشم و همینی که هستم رو قبول دارم برای همین هم ظرفیت و دید اینو پیدا کرده ام که با کسی باشم که اونم با خودش و دنیای اطرافش همین سطح از پذیرش رو داره. یعنی قبلا اگر حتی آدمی با این سطح از پذیرش هم در مسیرم قرار میگرفت من ظرفیت درک و جذبش رو نداشتم.
حالا خلاصه به قول دوستی نهی نکنید که به سرتون میاد. من که دیگه نمیگم این بده اون بده. میترسم آخرش زن یه چینی سیبیلوی شکم گنده بشم و عاشقانه 6 تا بچه هم داشته باشم ازش!
Friday, November 04, 2005
1. دیه به انگلیسی ترجمه اش چی میشه؟ کسی میدونه حدودا دیه مرد الان چقدره؟
2. اینو مهندسای عمران یا حتی دانشجو ها باید بدونن: توی استاندارد 2800 اون زلزله استاندارد که براش سازه ها رو طراحی میکنیم مشخصاتش چیه؟ مخصوصا میخوام Peak Ground Acceleration_PGA اش رو بدونم.
قربون شما
Thursday, November 03, 2005
عیدتون مبارک
Wednesday, November 02, 2005
تاثیر پذیر، برونگرا، واقع گرا، متفکر
تو یه تیپ "مدیر" هستی. دقیق و منظم و هدفمند. با اینکه تو یک فرد برون گرا هستی، اما خصوصیات تهاجمی آدم های کنه و مردم آزار را نداری یعنی در کل با وجود اینکه پشت کار داری، برای رسیدن به اهدافت مخ مردم رو نمی زنی! خیلی عالیه! اگرچه احتمالا دوست داری در امور دیگران یک کمی هم دخالت کنی، ولی بعضی وقتها بهتر است اجازه دهی امور همانطوری که هستند پیش بروند و خودت را نخود هر آش نکنی!
به هر حال، تو هم برای خودت و هم برای دیگران مدیر عالیی هستی. و این دقیقاً به این خاطر است که تو ترجیح می دهی بیشتر سودمند فکر کنی، تا خلّاق؛ و بجای پیروی کردن از قلبت از عقل و منطقت کمک می گیری. معمولاً مردم هم به این طرز فکر، احترام می گذارند؛ ولی وقتی درخواستهای عشق و محبتشان به گوشهایی کاملا کر برخورد می کند، می تواند آنها را دیوانه کند.
به هر حال، سعی کن گاهی هم قلب داشته باشی!
شما هم میتونین برین اینجا. البته اگه تا حالا نرفتین.
Friday, October 28, 2005
Sunday, October 23, 2005
Saturday, October 15, 2005
از آرشیو
...دوباره خوندن اینا هم خیلی چسبید:
خیلی خیلی سخته وقتی که تا مغز استخونت حس میکنی که قوانین رقابت تو این دنیای کار رو اصلا اصلا یاد نگرفتی اما با واقعا دلت میخواد برای خودت کسی بشی. خیلی سخته که ذهنا یاد بگیری و ایمان بیاری که تو هم میتونی برای خودت آدمی بشی. یاد بگیری که خیال بافی کنی. هدف بچینی. برای رسیدن به هدفات برنامه ریزی کنی و یاد بگیری که اگر هم شکست خوردی مال این نبوده که زنی. مال اینه که آدمی و آدمها اشتباه میکنند[متن کامل]
وقتي به زندگي افراد موفق و خاص نگاه مي کنم ، مي بينم که کلمه اي به نام شانس چقدر بي اهميت و فاقد ماهيت است . آدم فقط وقتي از اين کلمه استفاده مي کند که دچار ضعف مي شود و خودش را در مقابله با مسائل ناتوان مي يابد [متن کامل]
Friday, October 14, 2005
شهر نوش پارسی پور
Thursday, October 13, 2005
معرفی یک کتاب
جواب یک پرسش
روی پرسش و ایرادت خیلی فکر کردم. برای اینکه چرا از خود ارضایی، سو استفاده از کودکان، قرص ضد حاملگی، و موضوعهایی از این دست مینوسم دلایلی دارم که وظیفه ام برای انتقال اطلاعات به عنوان یک محقق زن از اهم آنهاست. اما در خصوص موضوع بکارت...عقیده ام را نوشتم چون اعتقاد دارم که بیشترین موضوع دست و پاگیر فرهنگمان خود سانسوریست. سئوالی شد که من جوابش را نه که میدانستم که بخشی از زندگیم بود...خواستم تجربه زندگیم را با صراحت و صداقت تقسیم کنم. گفته ای که اگر فلان دختر شهرستانی بعد از خواندن نوشته من با دوچرخه ساز محل بخوابد مسولیتش با من است. من از تو میپرسم که فلان دختر دانشجو که بر سر دوراهی فکریست و نیاز به تغذیه فکری دارد تا از بین دو مسیری که از او دو فرد مختلف و احتمالا دو مادر مختلف میسازد چه؟ ایا من به عنوان کسی که در ایران بزرگ شده ام وظیفه ندارم در حد همین وبلاگ نشان بدهم که میشود بدون گناه هم کسی را دوست داشت؟ که آزاد تر فکر کرد بدون درگیری؟ نکته دیگر اینکه در نهایت هرکسی مسئولیت زندگی خود را به تنهایی به دوش میکشد. من تنها عقیده ام را که درونا به آن رسیده ام بیان میکنم. نه روش زندگی من مستقیم زندگی کسی را تحت تاثیر قرار میدهد و نه کلام من قدرت اجرایی در زندگی کسی دارد. با استدلال تو کتاب هم نباید چاپ کرد..فیلم هم نباید ساخت...شعر هم نباید گفت.
اما اینکه چرا آناتومی بکارت را نوشتم...دلیلم خیلی ساده است...چطور به عنوان یک زن میتوانی به خدایی اعتقاد داشته باشی که از بدنت برایت زندانی ساخته باشد؟ به عدالتش شک نمیکنی اگر ببینی که از بدنت به عنوان سلاح بر علیه تو استفاده کرده؟ خواستم این برداشت را زیر سئوال ببرم. که اگر عضوی هست که نه برای خدمت به مرد که تنها برای خدمت به همان بدن ساخته شده. خواستم هر زنی که وبلاگم را خواند بداند که بدنش متحد اوست و خدایش بر علیه او نیست. حد اقل در این مورد.
Sunday, October 09, 2005
*آناتومي پرده بكارت
http://www.coolnurse.com/hymen.htm
http://www.goaskalice.columbia.edu/1825.html
*اين ترجمه چيزيه كه من خونده ام و منبعش رو هم ذكر كرده ام. در عين حال نظر رضا هم به نظر منطقي مياد. سعي ميكنم در اسرع وقت بيشتر بخونم و اگه تونستم مطلب كاملتري بنويسم. اينو گفتم كه رعابت امانت مطلب شده باشه.
Tuesday, October 04, 2005
*آيا به بكارت در هنگام ازدواج اعتقادی دارید يا نه؟!
این بود انشای ما در مورد مضرات بکارت.
*فکر کردم بدیهیه اما ظاهرا باید مشخصا بگم. این پست اعتقاد شخصی منه با توجه به تجربیات خودم از زندگی. اون چیزایی که دیدم و تجربه کردم و بهشون رسیدم. این نسخه منه فقط برای زندگی خودم. به قولی شما هم همه اقوال رو بشنوید و بهترین ها رو انتخاب کنید و نسخه خودتون رو بپیچید. هرکسی مسئول زندگی خودشه. سئوالی شده. من جواب دادم با ذکر دلایل. توقع از من نداشته باشید که خود سانسوری کنم یا جواب دلخواه شما رو بدم.
غرغر
کار غلطیه شلوار تنگ پوشیدن. من خوب اضافه وزن دارم و خودم هم میفهمم که یه شبه به وجود نیومده که یه روز بخواد بره. با این برنامه شلوغ سال آخرم هم نمیتونم اصلا به رژیم فکر کنم...به اندازه کافی استرس دارم. برنامه دویدن و کار وزنه ام سرجاشه و مرتب میرم. خودم حس میکنم که ماهیچه ها کم کم دارن جواب میدن. خر خوری هم نمیکنم...معمولا هم وقتایی که اینجوری ورزشم منظمه با خودم خوبم...اما امروز گفتم این شلوار مخمل کبریتیه قشنگه بپوشمش...تا آخر روز دیگه حالم از خودم و همه زندگی داشت به هم میخورد. احساس میکردم جثه ام قد فیله. فکر کنم مغزم هم تو کمرمه چون اونم از کار افتاده بود. ساعت 6 به این نتیجه رسیدم اگه فوری نیام خونه و از توی اون شلوار فرار نکنم ممکنه هر آن از دکترا انصراف بدم از بس که احساس خنگی و گندگی و بی خاصیتی میکردم. نتیجه اخلاقی: دیگه لباسی که توش هی مجبور باشم به لباس تنم فکر کنم نمیپوشم.
Friday, September 30, 2005
Wednesday, September 28, 2005
قرص روز بعد
1)قرص ضد بارداری: همین قرصهای ضد حاملگی معمولیه که بسته هاش یا 28 تایی هستند که سرتاسر ماه باید مصرف بشند و یا 21 تایی که بعد از پایان هر بسته فرد پریود میشه و 7 روز بعد بسته جدید شروع میشه. این قرصها تو اینجا با نسخه پزشک خریداری میشه. به این معنی که نمیتونید برید داروخانه و همینجوری بی نسخه بگیرید. نحوه کارکرد این قرصها به طور خلاصه به این صورت هست که شامل دو هورمون استروژن و پروژستین هستند. هورمون استروژن انقدر کافی هست که از عمل تخمک ریزی جلوگیری میکنه و بنا بر این جلوی حاملگی رو میگیره. علت اینکه با وجود عدم تخمک ریزی هم هنوز پریود میشیم اینه که دیواره رحم اون دیواره نازک سلولی رو میسازه و هر ماه اون دیواره میریزه. این قرصها هر روز و تقریبا سر ساعت مشخص (مثلا هرشب قبل از خواب) باید مصرف بشند تا بیشترین اثر رو داشته باشند. اگه سه روز پشت هم یادتون بره قرصها رو بخورید عملا برای اون ماه(سیکل اون بسته) در مقابل حاملگی حفاظت شده نیستید. کاری که قاعدتا باید بکنید اینه که قرصها رو نخورید تا پریود بشید و بعد بسته جدید رو شروع کنید. نکته مهم اینه که وقتی تازه قرص رو شروع کرده اید یا وقتی یه چند تایی رو یادتون رفته بخورید به دلیل اینکه بدن هنوز به سیستم جدید عادت نکرده یا میزان هورمون به هم خورده برای پیشگیری از حاملگی باید از یه سیستم پشتیبانی مثل کاندوم هم استفاده کنید. مساله دیگه هم اینه که بعضی دواها مثل انواع آنتی بیوتیک ها اثر قرص رو کم میکنند یا اگر اسهال و استفراغ داشته باشید...اگر هرکدوم این شرایط براتون پیش اومد باید برای تمام اون ماه تا پریود بعدی از سیستم پشتیبانی استفاده کنید...یعنی هم قرص و هم مثلا کاندوم. اگه یه قرص یادتون بره باید به محض اینکه یادتون میاد بخورینش و تا 7 روز هم سیستم پشتیبانی استفاده کنید. اگه دوتا قرص یادتون رفت دوتا قرص به محض اینکه یادتون اومد بخورین و دوتا قرص هم فرداش رو وقت معمول و بعد بقیه ماه رو به نرم عادی و تا 7 روز هم سیستم پشتیبانی (1).
2) قرص روز بعد: "مهم است که فرق بین پیشگری از حاملگی اورژانس(Emergency Contraception) را از داروهایی که یک حاملگی تشخیص داده شده را پایان میدهند بفهمیم. قرص روز بعد معمولا با قرص سقط جنینRU-486 اشتباه میشود. مکانیزم عملکرد این دو دارو کاملا متفاوت است"..."قرص روز بعد از کاشته شدن(implantation) تخمک بارور شده در دیواره رحم جلوگیری میکند اما در روند حاملگی ای که اتفاق افتاده خللی ایجاد نمیکند" ..."زمان بندی نقش کلیدی در تاثیر قرص دارد. مطالعات نشان میدهد که یک نسبت تقریبا خطی معکوس بین فاصله زمانی مصرف قرص و سکس و میزان حاملگی وجود دارد. قرص بهترین اثر را زمانی دارد که درست بعد از سکس حفاظت نشده(یعنی سکسی که از وسائل پیشگری مثل قرص ضد حاملگی یا کاندوم استفاده نکرده ایم) مصرف شود. آزمایشی که به وسیله سازمان بهداشت جهانی انجام شد نشان داد که تاثیر قرص تقریبا 95 درصد است اگر در 24 ساعت اول بعد از سکس مصرف شود. این تاثیر به 86 درصد در 48 ساعت و 58 درصد در 72 ساعت اولیه بعد از سکس کاهش میابد." (2)
پس میبینین که زمان خیلی رل مهمی رو تو پیشگیری از حاملگی ایفا میکنه. این قرص یه درمان اورژانسیه و جایگزین روشهای معمول پیشگیری نباید بشه. اما برداشت من اینه که اورژانس یعنی اینکه به صورت ضرب الاجل بشه فراهمش کرد. در شرایطی که راه معمول پیشگیری در دسترس نبوده یا عمل نکرده...مثلا قرصی فراموش شده ...کاندومی پاره شده یا تجاوزی صورت گرفته یا هر شرایط اورژانس دیگه ای...حالا قسمت مقاله راجع به مباحث اجتماعی پیرامون قرص:
" بزرگترین مشکل اجتماعی پیرامون قرص این است که آیا این قرص یک قرص سقط جنینی است. اگرچه تعریف مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق از حاملگی از زمان کاشت تا زایمان است، بسیاری از مردم اعتقاد دارند که زندگی از زمان لقاح شروع میشود که نتیجه آن اعتراضات اخلاقی و معنوی برای تجویز داروست. در حالی که بسیاری از افراد از تجویز مستقیم دارو بدون نیاز به نسخه حمایت کرده اند تا دسترسی آسان تر برای مریض فراهم شود اما این حرکت با موانع زیادی روبرو شده است.
در حالیکه FDA Nonprescription Drugs Advisory Committe در سال 2003 اعلام کرد که قرص "امن" است کمبود اطلاعات کافی در مورد مصرف نوجوانان از این قرص به عنوان یک ریسک عنوان شد. از موارد دیگر نگرانی حذف مراجعه (منظم-پانته آ) به متخصصین و کافی نبودن طبقه بندی (labeling) محصول عنوان شد. با وجود این کمیته مذکور توصیه به مطالعه بعد از بازاریابی دارو کرد و اجازه تجویز دارو بدون نسخه پزشک را صادر کرد. با این وجود FDA این درخواست را در ماه می 2004 رد کرد و دلیل آن را اطلاعات ناکافی در مورد مصرف آن در بین زنان زیر 16 سال عنوان کرد.
در جولای 2004 FDA در خواست جدیدی دریافت کرد که بر مبنای آن زنان بالای 16 سال اجازه دریافت دارو بدون نسخه پزشک را داشته باشند اما زنان جوانتر باید با نسخه پزشک مراجه کنند. در جولای 2005 FDA اعلام کرد که تقاضای جدید را تا سپنامبر 2005 عملی خواهد کرد اما در 26 آگوست FDA این تصمیم را به تاخیر انداخته و منوط به نظر خواهی از عموم کرده است"(2)
خلاصه این بخش دوم یعنی اینکه سازمانی که مسول کنترل غذا و دارو در آمریکاست به جای اینکه در تصمیم گیری اینکه دارویی میتونه بدون نسخه پزشک دریافت بشه از تصمیم کمیته متخصص پیروی کنه این مورد رو به نظر خواهی عمومی گذاشته. چیزی که معمولا در مسائل اجتماعی یا سیاست گذاری های سیاسی اجرا میشه و ربطی به چنین مساله تخصصی نداره.
به نظر شخصی من دکتر دارو ساز مستقر در داروخانه صلاحیت تجویز چنین دارویی رو داره. دارو اگر قراره حکم اورژانس داشته باشه و با توجه به اینکه زمان دریافتش نقش مهمی رو بازی میکنه باید به راحتی در دسترس باشه. علاج اینکه مردم به راحتی بخواهند به جای پیشگیری اصلی ازش استفاده کنند سخت کردن دسترسی بهش نیست بلکه بالا بردن سطح آگاهی زنهاست. بعلاوه هزار و یک اتفاق ممکنه باعث بشه که پیشگیری نرمال جواب نده. حتی اونایی که فکر میکنن این کار کشتن یه زندگیه بهتره یه لحظه از خودشون بپرسن که وقتی من این اختیار تصمیم گیری به موقع و کم خطر رو از زن میگیرم در واقع دارم یه حاملگی ناخواسته رو بهش تحمیل میکنم... اما آیا واقعا دارم از کشته شدن اون نطفه ای که بعد قراره جنین بشه جلوگیری میکنم یا فقط کشته شدنش(به فرض اینکه کشتن باشه) به تاخیر میندازم؟ بهتر نیست در همین ابتدای امر به زن قدرت انتخاب بدیم و از عوارض روحی و جسمی سقط جنین هم اجتناب کنیم؟
پ.ن. لازم میدونم ذکر کنم که هیچ کدوم از روشهای بالا از ابتلا به امراض مقاربتی شامل ایذز جلوگیری نمیکنند. اگر به سلامت شریک جنسیتون صد در صد اطمینان ندارید یا با بیش از یک نفر رابطه جنسی دارید یا به هر دلیلی احتمال ابتلا میدهید باید از کاندوم استفاده کنید. در ضمن اینجا تمام زنهای بالای 18 سال باید سالانه برای تست پیش دکتر زنان برن تا اگر خدای نکرده سلولی داره از فرم خارج میشه و سرطانی میشه یا مشکلی داره پیش میاد حتما جلوگیری بشه و در ضمن اگر قراره نسخه ای برای قرص یا چیز دیگه نوشته بشه تحت نظر دکتر متخصص باشه. من نمیدونم این مساله تو ایران چقدر جا افتاده اما برای سلامتی خودتون هم که شده باید حتما سالی یک بار چک آپ بشین. گفتم بگم که مطلب کامل باشه
(1) اینا رو لغت به لغت از بروشور دانشگاه ترجمه کرده ام. اگر بخواهید میتونید بگید تا اثرات و عوارض و بقیه بروشور رو هم ترجمه کنم.
(2)Stranson, Derek, Evans, E. Plan B: The Facts Behind the Controversy, U.S. Pharmacist, September 2005, pp 41-46
.
Tuesday, September 27, 2005
از زندگی
به داروخانه چی میگم آقا این قرص روز بعد قراره تو موقعیت اورژانس به درد آدم بخوره...در اسرع وقت هم باید بخوری که اثر کنه. اونوقت چه جوریه که من حتما باید نسخه پزشک داشته باشم تا بهم بدین؟ آخه فرض کن جمعه شب "موقعیت اورژانس" پیش بیاد من اونوقت شب دکترم رو از کجا پیدا کنم؟ اگه بخوام تا دوشنبه هم وایسم که 72 ساعت گذشته و قرص به دردم نمیخوره. میگه والا ممنوعه...دکتر دارو ساز اجازه تجویز نداره...میگم دلیلش؟ میگه به دلایلی اخلاقی دولت تجویزش رو آزاد نکرده برای ما...دلایل اخلاقی هم عبارت از این میباشد که قرص روز بعد تخمکی رو که آزاد شده از کار میندازه...تخمکی که میتونه پتانسیلی بچه بشه*...همین روزهاست که برای دست به آب رفتن هم باید توجیه "اخلاقی" داشته باشیم. دولت بوش اگر روش میشد تا حالا جمهوری مسیحی رو راه انداخته بود.
*در همین راستاست مخالفت با حق سقط جنین و تبلیغ "خالص" ماندن قبل از ازدواج...آشنا نیست به نظرتون این حرفها؟
مصاحبه خوب شد. من اصلا انتظار نداشتم مصاحبه بگیرم چون رفته بودم ببینم این کمپانی ها که میان فضا چه جوریه. من یه سال دیگه هنوز درس دارم و هنوز زوده بخوام دنبال کار بگردم....تا همین جا هم خوشحالم که یه تمرینی هم شد برای مصاحبه. اگر به دور بعدی کشید خبرتون میکنم حتما. از نصیحت ها هم کلی ممنون.
Wednesday, September 21, 2005
Tuesday, September 20, 2005
اینجا رو خیلی دوست دارم
Friday, September 16, 2005
گزارش
اونایی که افسردگی رو تجربه کرده اند میدونند که وقتی تموم میشه آدم انگار از خواب پاشده. انگار همه کارهایی که توی اون دوره افسردگی کردی تو خواب کردی. یه خاطره محوی ازشون داری اما واقعا نه چیز دندون گیری یادت مونده و نه میتونی بگی دقیقا چرا یه سری اتقاقها افتاده. واضح تر بگم...من سال دوم دکترا و قسمتی از سال سوم رو افسرده بودم. از بخت بد تمام کلاسهای اقتصادم رو هم مجبور شدم همون دوره بردارم. دقیقا یادمه که اصلا هیچی(به این قبله ژست هم نمیگیرم!) درس نخوندم. اصلا توانایی درس خوندن نداشتم. اونایی که افسردگی رو تجربه کرده اند میدونند من دقیقا چی میگم. آدم به یه جایی میرسه که توانایی ساده ترین کارهای روزمره اش رو نداره چه برسه به درس و امتحان. صبح از خواب پاشدن برای آدم میشه پروژه. خلاصه توی همون دوره من این کلاسها رو برداشتم و فقط پاسشون کردم. به جایی رسیده بودم که داشتم به این نتیجه میرسیدم که علی رغم علاقه ام به اقتصاد عملا بی استعدادم و بهتره وقتم رو تلف نکنم. حالا که افسردگیم خوب شده مغزم هم دوباره کار افتاده. رفته ام یه کلاس راجع به اقتصاد توسعه(Development Economics) برداشته ام که پیش نیازش همون کلاسهاییه که گفتم. اینجوری برام مطالبش زنده میشه و خودم رو هم مجبور میکنم که بشینم و دوره شون کنم. اما خوب این عملا یعنی اینکه یه عالمه کار اضافی برای خودم درست کرده ام. در نهایت رضایتم از خودم و درسی که خونده ام خیلی بالا میره اما کارم هم زیادتر شده. اون داده هایی هم که میگفتم بالاخره از خود ژاپنی ها گرفتم. البته استادی هم که تو ایران دارم باهاش کار میکنم داره کمکم میکنه که از طریق ایران هم یه نسخه اش رو بگیرم اما ظاهرا کار اداریش بیشتر طول میکشه. این یعنی اینکه کار تحقیقم هم که یه مدت عملا ایست کامل بود حالا راه افتاده و باید حسابی روش کار کنم . یه سری هم که کار داوطلبی ترجمه قبول کرده ام با تریبون فمینیستی که اونها هم وقت میگیره.
یه کار دیگه هم خیلی بهش مفتخرم اینه که اسمم رو کلاس دویدن نوشتم. خنده ام نداره! بهش به عنوان یه ورزش جدید نگاه میکنم. هدف کلاس اینه که ما بتونیم تا آخر 12 هفته سه مایل که میشه نزدیک 5 کیلومتر رو توی 30 دقیقه بدویم. الان من میتونم دقیقا دو مایل بدوم. حالا داستان این دویدن رو هم یه دفعه براتون میگم. کلاس کار با وزنه برای خانومها هم اسم نوشتم که مربیش همچین سخت گیره انگار سربازخونه اداره میکنه. ما رو میبره اون اتاق باشگاه که پره از این دستگاههای گنده وزنه است و معمولا میزان هورمون مردونه اتاق خیلی بالاست. روز اول حسابی باهامون طی کرد که شلوار بلند و تیشرت راحت بپوشیم و خلاصه حجاب اسلامی رو رعایت کنیم که اعصاب نداره و اگه ببینه یکی از دخترها به خاطر شورت کوتاه معذبه حسابی آتیشی میشه.
خلاصه همه اینها رو گفتم که نگین چرا اینجا فقط لینک میزاری. دائم به وبلاگها سر میزنم اما پست نوشتن وقت میگیره. به بزرگی خودتون ببخشید اگه دیر به دیره یا خیلی مطلب دندون گیری نیست.
1 mile = 1.609344 kilometer
Thursday, September 15, 2005
Saturday, September 10, 2005
Tuesday, September 06, 2005
چرخه معیوب
استادم پرسید خوب حالا چه جوری میشه این مشکل رو حل کرد؟ والا نمیدونم...این دور باطل رو باید از کجا شکست؟ کسی میدونه؟
پ.ن. اینجا مرتب میرین سر بزنین؟ سایت مربوط به مشاغله تو بخشهای مختلف سازمان ملل متحد تو ایران. مرتب به روز میکننش. الان نگاه کردم چهار تا جای خالی دارند. دوتا توی UNDP و دوتا توی UNHCR. اگه انگلیسیتون متوسط هم هست یه تقاضا بدین چیزی از دست نمیدین که! تازه اگه هر موقعی هم اگر قصد مهاجرت داشته باشین برای سابفه کارتون خوبه.
Monday, August 29, 2005
منطق ایرانی
در واقع سئوال منصفانه اینه که اگر فکر میکنیم به خاطر فتوحات نادرشاه ما از لحاظ تاریخی بر هندی ها ارجحیت داریم آیا مفهومش اینه که اعراب و مغول ها و یونانی ها هم از ما برترند؟
Friday, August 19, 2005
کار تو سازمان ملل +ترکها هکمون کرده اند
اینم از شاهکار همسایگان ترک: سایت UNDP تو ایران رو هک کرده اند. توجه دارید که اون پایین نوشته: ایران=عرب حرومزاده! یکی نیست بگه برادر من برو جغرافیت رو خوب کن...بعدش هم نوشته ما دشمنشونیم...آخرین جنگ ایران و ترکیه کی بوده؟
Thursday, August 18, 2005
دوباره کاری
Monday, August 15, 2005
بفرمایید کیک
امروز 27 سالم شد. خیلی دلم میخواست میتونستم در وصف احساساتم داستان سرایی کنم اما نمیشه چون خودم هم نمیتونم تصمیم بگیرم که خوشحالم یا ناراحت. به هر حال شما بفرمایید کیک. منم امشب با دوستان میرم این مغازه هه که دسر هاش خیلی خوشمزه است و یه دلی از عزا در میارم.
یادم رفت بگم...فردا درست 4 ساله که اومده ام آمریکا. درست چهار ساله که بابام رو ندیده ام. تو این چهار سال کلی راجع به خودم چیزها یاد گرفته ام...بزرگ شده ام...فکرم باز شده. از اون طرف مامان یه دفعه سرطان سینه گرفت و خوشبختانه به خیر گذشت. یه عمه ام هم همینطور. اون یکی همین الان تحت شیمی درمانیه...میخوایی اصلا ولش کن . مامان اینا برای تولدم زنگ نزدند. یادم باشه به سنت بابا خودم زنگ بزنم و میلاد با سعادتم رو تبریک بگم بهشون.
من چهار ساله دلم کتلت میخواد...از اون کتلت های سوپر امیر بعلاوه چلو کباب واقعی و خورشت بادمجون حسابی.
Thursday, August 11, 2005
من باید تا آخر ماه اوت یه امتحان مهم رو پاس کنم...دنبال کار باید بگردم. ...راستش اصلا احساس آمادگی برای هیچ کدومش نمیکنم. موضوع تحقیقم یه قسمت عمده اش یه مدل ریاضیه برای اینکه فرض بفرمایید شما که تصمیم گیرنده ای در باره بودجه تخصیص یافته به یه منطقه زلزله خیز...حالا چقدر این پول رو بزاری وقتی زلزله اومد خرج تعمیر کنی و چقدرش رو قبلا خرج تقویت...با توجه به اینکه خوب زلزله هه ممکنه اصلا تو دوره ای که تو براش داری برنامه میریزی (مثلا سی سال) نیاد...من و استادم تصمیم گرفته ایم مثالش رو روی تهران اجرا کنیم...بری همین هم دنبال آدرس شهرداری میگشتم...ظاهرا ژاپنی ها دو تا پروژه خوب در مورد تهران انجام داده اند که من داده هاشون رو میخواستم...حرف این شد بنده از پشت همین تریبون اعلام کنم که تمام کسایی که من چه از طریق ایمیل یا تلفن باهاشون در جریان این تحقیقم طی این یک ماه در تماس بوده ام خیلی خیلی خوش برخورد بودند و همه شون خیلی کمکم کردند و انگلیسی های همشون هم خوب بود(لازم نبود من به فارسی بهشون ایمیل بزنم) واقعا دمشون گرم.
Wednesday, August 10, 2005
Thursday, August 04, 2005
شاگرد بنگاهی مردی بود با موهای نارنجی و چشمای زل آبی. دندونای جلوش هم به اندازه یه دندون با هم فاصله داشتن. حتی اون روزی هم که با سرور رفته بودیم من سعی میکردم بهش نگاه نکنم چون حالتهاش یه جورایی شبیه نمکی فیلم فخیم زاده بود.دیروز که
میخواستم خونه رو دوباره ببینم سرور گفت نمیتونه بیاد و بنابراین مفتخر شدم در معیت آقای نمکی برم خونه رو ببینم. طبقه اول رو که گذروندیم آسانسور ایستاد. بعد هم دو سه بار رفت بالا اومد پایین و آخرشم بین دو طبقه گیر کرد. آقای نمکی اول دو سه تا مشت زد و چون دید خبری نیست شروع به داد زدن کرد و کمک خواست. بعد از دوسه دقیقه دو تا آقا رسیدن و آسانسور رو راه انداختن. در که باز شد آقای نمکی بلافاصله پرید بیرون و با عصبانیت به مردا گفت چرا نمینویسین آسانسور خرابه. فکر نمیکنین آدم با یه زن غریبه چه بلایی سرش میاد؟! آقایون محترم یک کم به هم نگاه کردن و بعدم به من نگاه کردن و چون مورد مشکوکی ندیدن جوابی ندادن ولی آقای نمکی ول کن معامله نبود و دوباره به یکیشون گفت نه آقا شما بگو اگه من با این زن غریبه هزار تا بلا سرم می اومد کی باید جواب میداد؟! بعدشم من رو که عین بز اخفش _ از نوع بهت زده _ نگاهش میکردم ول کرد و رفت.
به سه نفر از کسانی که بتونن بگن من چه بلایی سر این لعبت میتونستم بیارم به قید قرعه جوایز نفیسی اهدا میشود
Wednesday, August 03, 2005
ادامه گفتگوی تمدنها
چه فیلمی توصیه میکنید نشون پرادیپ بدم؟ خیلی پز داده ام که فیلمهای ما مثل فیلم های هندی نیست و بد جور عمق داره. یه چیزی بهم بگین که هم جذاب باشه و هم فیلم خوبی باشه.
Monday, August 01, 2005
گفتگوی تمدنها
اومدم برای بار چندم وضعیت گنجی رو برای پرادیپ(دوست پسر مکرم هندی) توضیح بدم دیدم نمیدونم شرح وظایف وزیر دادگستری چیه و رییس قوه قضاییه چه کاره است و ما با این همه دم و دستگاه عریض و طویل چرا نهاد موازی لازم داریم...حکم حکومتی چیه...تنها چیزی که خوب میتونم توضیح بدم اینه که گنجی چرا زندانه.
بعد از این که کلی توضیح دادم پرسید: "خوب حالا ایران مردم حسابی دارن اعتراض میکنند؟ " چی بگم والا؟ جامعه جهانی داره اعتراض میکنه اما به نظرم مردم ایران نه! فکر کنم مشکل هم از همین جاست. خسته ترو دلمرده تر از این حرفهاییم...از 18 تیر براش بگم یا مهاباد یا اهواز یا اون چندین سال پبش که کلی رو تو قزوین کشتن؟
پ.ن. منم تمام این سئوالها برام پیش اومده. کسی چوابی داره؟
Tuesday, July 26, 2005
نمیتونم تیتر پیدا کنم
Monday, July 25, 2005
آهنگ هندی های محبوب من
این یکی آهنگ مال اون موقع است که تازه ماهواره همه گیر شده بود و به جای MTV کانال [V] رو میگرفتیم. یادمه دختره یه لباس سفید تنش بود و من و خواهر کوچیکه انقدر از این کلیپ خوشمون میامد که تا پخشش میکردند میدویدیم جلوی تلویزیون و د قر بده! اونایی که همسن من هستین شاید یادتون بیاد...برین توی این صفحه و Tu Cheez Badi Hai Mast Mast رو انتخاب کنین.
Thursday, July 21, 2005
Zeitoon Archives - July 2005,
من لینکت رو برداشتم. اگه نظر خواهی داشتی برای خودت مینوشتم. اما مجبورم اینجا بنویسم: get a life! احتمالا ترجمه فارسیش میشه : عزیز دل برادر! زندگی خودتو بچسب !
منظورم به شماره های 4 تا 6 هست.
Wednesday, July 20, 2005
انعکاس جهانی اعدام دو نوجوان در مشهد
!"
Monday, July 18, 2005
Ghavanin.com : بانک قوانین ایران
Friday, July 15, 2005
آمار
365 مرد و 390 زن بدون همسر بر اثر فوت همسر،
367 مرد و 377 زن بدون همسر بر اثر طلاق
و 2106 مرد و 6272 زن ازدواج کرده داشته ایم.
جمعیت بین 10 تا 14 سال سن مد نظره. به نظر من معادله اش اینجوری حل میشه: مردهای بین 10 تا 14 سال احتمالا با همسن خودشون ازدواج کرده اند اما دختر 10 ساله رو ممکنه شوهر داده اند به مرد 50 ساله.
جمعیت کل مردان
---------------------
چمعیت کل مرد: 4581900
دارای همسر: 2436321
بی همسر بر اثر فوت همسر:43380
بی همسر بر اثر طلاق: 18502
هرگز ازدواج نکرده:2068009
اظهار نکرده: 15688
جمعیت کل زنان
---------------------
جمعیت کل زن: 4314086
دارای همسر: 2409476
بی همسر بر اثر فوت همسر:257229
بی همسر بر اثر طلاق: 33706
هرگز ازدواج نکرده:2068009
اظهار نکرده:1580300
-------------------
کل جمعیت مرد 10 تا 14 سال:791701
کل جمعیت زن 10 تا 14 سال: 762975
نحوه دیدن اصل جدول:
سازمان آمار ایران-->فهرست نشریات-->نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1375--->استان تهران--->جمعیت 10 ساله و بیشتر بر حسب سن، جنس و وضع زناشویی
Thursday, July 14, 2005
من نمیفهمم ما کی میخواهیم یاد بگیریم که با به لجن کشیدن دیگری ما بزرگ نمیشیم؟ من واقعا نمیدونم منظور زیتون از همچین متنی چیه. زیتون جان نوشتی نوشی ممکنه روانی باشه...هزار عیب و ایراد داشته باشه...آره خوب ممکنه داشته باشه. اما چرا فکر میکنی حرفهای تو در موردش باید بیشتر از اون اعتبار داشته باشه؟ اون که لا اقل کتابش در اومد...صداش رو ما تو بی بی سی شنیدیم...اسم واقعیش رو میدونیم...از تو چی میدونیم؟ فکر میکنی اعتبار اسم زیتون تا کجاست که انقدر با تکیه بهش راحت به اینهمه آدم توهین میکنی؟ من نوشی رو نمیشناسم. تو رو هم نمیشناسم. اما از زندگی 27 ساله ام یه چیزهایی یاد گرفته ام...یاد گرفته ام که آدمی که به جای انتقاد سالم و سازنده توهین و افترا رو در پبش میگیره احتمالا یه جای کارش داره میلنگه.یا حرفی نداره که بزنه یا حرف زدن درست رو بلد نیست. همینطور یاد گرفته ام که آدمی که در موقع ناتوانی به جای اینکه دستی رو بگیره یا لااقل ساکت یه جا بشینه خنجر بر میداره و زخمهای گذشته رو باز میکنه یا خودشم سعی میکنه یکی بزنه تو سر اونی که خم شده...این آدم قابل احترام نیست. قابل اعتماد هم نیست.
مساله گنجی منافاتی با مساله نوشی نداره.من میتونم هم نگران گنجی باشم و هم نگران نوشی. ممکته بگی تو لوگوی گنجی رو نذاشتی اما لوگوی نوشی اینجاست...باور کن اگر من مطمئن بودم لوگو گذاشتن من دردی از گنجی دوا میکنه یا حد اقل تسکینی برای دلشه..یا حد اقل فکر میکردم که نیم درصد ممکنه ببینتش براش میذاشتم اینجا. من لوگو نذاشتم که پیش تو یا کس دیگه بخوام جوابگو باشم . کاری رو که فکر میکنم هیچ فایده ای نداره نمیکنم. اگر بحث اطلاع رسانی هم باشه که از من مهم تر هاش دارند میکنند...اما مورد نوشی فرق میکنه. نوشی این وبلاگ رو میخونه. نوشی عضوی از اینجاست. این لوگو براش معنی داره. شاید پر معنی ترین لوگوی وبلاگستان همین لوگوی نوشی باشه. حد اقل اونی که مخاطبشه میبینتش...از دیدنش خوشحال میشه.
مساله نوشی با گنجی یه فرق دیگه هم داره. تو مساله نوشی دوتا بچه مطرحند. این دو تا بچه اند. گنجی یه آدم بزرگه. گنجی با علم و آگاهی به نتایج کاری که داره میکنه راهش رو انتخاب کرده. این دوتا بچه انتخابی ندارند. نوشی هم زن ایرانیه. از حقوق برابر برخوردار نیست. من اگر مطمئن بودم اونجا داره عدالت اجرا میشه و نوشی و امثال نوشی زیر چتر عدالت و قانون هستند اینجا لوگو نمیذاشتم. اما وقتی سیستم خرابه اونوقته که همین دلداری های کوچیک ممکنه به درد یه نفر بخورن.
نکته بعدی هم اینه که بحث اصلا سر شخصیت نوشی نیست. بحث سر نگرانی یک مادره و قانونی که درست اجرا نمیشه. بگذریم که حتی خود اون قانون محل بحث داره. هیچ کس تو این وبلاکستان نه از شخصیت نوشی تجلیل کرد و نه شخصیت شوهرش رو زیر سئوال برد. عمل زشتی با سو استفاده از قانون انجام شده و موضوع این اتفاقه و بس!
حرف آخر، من در پستت هیچ چیزی ندیدم چز تهمت و توهین. صورت مساله رو لوث کردی...به خیلی ها توهین کردی و به جای انتقاد افراد رو ترور شخصیت کردی...هیچ کدوم اینا از نظر من قابل قبول نیست و حرف آدمی که چنین منطقی رو بکار میبره اصلا قابل اعتماد نیست.
پ.ن. موضوع این متنم هم متن پست است و هم نظرهایی که زیتون در جواب خواننده ها گذاشته.
تکمیل: یه حرف خوبی اینجا زده شد که من دوبار تکرارش میکنم: نجیب بودن یک زن از مادر بودنش مهم تر نیست. اینم از خودم اضافه میکنم: همدردی من با نوشی به معنای زیر سئوال بردن مهر و عاطفه پدری بابای بچه ها نیست. این دو موضوع تناقضی با هم ندارند. من قضاوتی نمیکنم که کی در کل جریان زندگی بر حق بوده. اصلا در جایگاهی نیستم که بخوام به خودم چنین اجازه ای بدم. من دلیلی نمیبینم اتهامات زیتون و سایرین رو بیشتر از حرفهای نوشی باور کنم و همینطور که گفتم بر فرض صحیح بودنشون نه به موضوع ربطی دارند و نه از حق مادری نوشی کم میکنند.
Tuesday, July 12, 2005
من هیچی به عقلم نمیرسه مگر اینکه بشینم و کاری که مدتهای پیش شروع کرده بودم و مدتیست داره خاک میخوره رو تموم کنم که لااقل صدای مشکلاتمون رو به به جایی هرچقدر کوچیک رسونده باشم. تو رو خدا اگر هر کدومتون کمکی از دستتون بر میاد دریغ نکنید.
Sunday, July 10, 2005
Friday, July 08, 2005
--------
چند ساعت بعد: بازم باختم! اون حوضی که بابا طاهر پرید توش و باسواد شد کجاست؟ به شدت مورد نیاز است...کسی میدونه برای بخش زبانهای خارجی، اقتصاد توسعه و یک عدد پایان نامه دکترا هم میشه ازش استفاده کرد یا نه؟
یه حوضی نیست آدم بپره توش و بدهی هاش صاف بشه؟
Wednesday, July 06, 2005
یه مقادیری هم به خودم فحش دادم که چشمت کور! دفعه دیگه میاد از خواب ناز بیدارت کنه بلند شو ببین چی کار داره...شاید بچه شکار رفته میخواد نشون بده...بهتر از اینه که بلند بشی ببینی رو بالشتت با محبت تمام یه موش فکل زده گذاشتن که!
پ.ن. موشه البته سالم بود...ظاهرا بچه ازسر شکم سیری موش میگیره. فقط نصف دمش نبود که خوب تو پروسه جابجایی لابد خورده شده...اما اون نصفه اش که مونده بود بد جوری سیخ شده بود و تو ذوق میزد!
Monday, July 04, 2005
توی مرکز بهداشت که میری همه جاش پره از سبد هایی که توش کاندوم مجانی گذاشته اند. یه عالمه هم برشور اطلاعاتی هست راجع به هرچی که بخواهی بدونی.
دیشب داشتم فکر میکردم اگه یکی تو ایران برشور اطلاعاتی راجع به ایدز با کاندوم مجانی پخش کنه میگیرنش؟ برای پخش کاندوم مجوز لازم داریم؟
--------------------
فرق گذاردن با گزاردن چیه؟
مداد رو روی میز میگذاری یا میگزاری؟
به پدر و مادر احترام میگذاری یا میگزاری؟
من میزارم گربه ام تو تختم بخوابه یا میذارم؟
Sunday, July 03, 2005
یه موقع فکر کردم مال اینه که ژوژ کله سحر بیدارم میکنه که "بیا بازی کنیم"...اما الان حتی زمانی که خونه هم نیستم خوب نمیخوابم. تازه ژوژ این یه هفته دیگه کله سحر هم بیدارم نکرده...کسی در این مورد تجربه نداره؟
Thursday, June 30, 2005
در مورد پست پایینی، فکر کردم بعد از چهار سال ندیدن بابام حالا که میتونم از آمریکا برم بیرون فکر خوبیه دوتایی بریم تیم ایران رو سال دیگه تشویق کنیم...که یعنی اگر جبر زمان از کمیت دیدار ها کم کرده ما به کیفیت بیفزاییم! البته اصل فکرش مال کوزه بود...حالا نمیدونم اصلا بلیط گیر بیاد یا نه!
نمردیم و تو وبلاگستان جایزه گرفتیم!ویولت جونم دستت درد نکنه. خانواده رو کجا بفرستم مدال رو نقد کنند؟
من چهار سال آزگار قزوین دانشگاه رفتم (نخند بچه! خوب هرکی یه مشکلی داره!) از این خبرا نبود...این جوانان رعنای قزوینی اگه این همه عرضه داشتن چرا ما هیچی ندیدیم؟ فقط شما تصور کنین اون دلبر قزوینی اسم کاندولیزا جون رو با اون ک گفتن غلیظ قزوینی چه جوری تلفظ میکرده....استغفرالله از دروغ شاخدار به خدا!
Sunday, June 26, 2005
زنگ زدم بیمارستان حیوانات...گفتن اگه اورژانس بخواهی بیاریش فقط ویزیتش میشه 115 دلار!!تازه لابد بعدش هم دوا و عکس برداری و ... کی از این پولها داره؟* باید تا فردا وایسم که همه جا باز بشه و ببرمش پیش دامپزشک خودش....هی هی هی...جیگرم کباب میشه اینجوری میبینمش و نمیتونم ببرمش همین الان دکتر.
* برای اطلاع شما، یه ساندویچ 5 دلاره، اجاره خونه حدود 700 دلاره و یه پیتزای خانواده بزرگ 20 دلار. قبض تلفن هم ماهی 50 دلار. گفتم که قیمتها دستتون بیاد...منم ماهی دوتا چک 800 دلاری(هر دو هفته یه بار) میگیرم.
Saturday, June 25, 2005
من تا اطلاع ثانوی نه تز سیاسی میدم نه اینجا سیاسی مینویسم. مجازا و حقیقتا رژیم سیاست میگیرم...تو را دو گوش و یک زبان داده اند پس دو چندان که میگویی می شنو. بهم ثابت شد که هیچی از مملکتم نمیدونم و اگه جسارت نباشه با همین نمونه آماری کوچیک وبلاگها و آدمهای دورم به این نتیجه رسیدم که هرچی آدمها بیشتر از مملکت دور بوده اند بیشتر هم تحلیل های آبکی میکنند. خوب البته استثنا همه جا هست. برای اینکه حد اقل خودم پیش خودم ضایع نشم بهتره سنگین حفظ کنم و حرف نزنم.
Thursday, June 23, 2005
Wednesday, June 22, 2005
اینجا هم که اومده ام تقریبا تمام پولم صرف خوردن میشه. اول ماه با غذای وعده ای 10 دلار شروع میکنم و آخر ماه به ساندویچ 4-5 دلاری ختم. اگر هم پول کم بیاد رژیم میگیریم و یه وعده کمتر میخوریم. خیلی باید بهم فشار مالی بیاد که برم سر گاز.از سر اجبار تنها زندگی کردن انقدر چیزی بلدم که از گشنگی نمیرم اما با هنر من مهمون نمیشه دعوت کرد. کته بلدم(که خوب میتونی توش رب یا شوید یا از اینا بریزی که تنوع داشته باشه) و نیمرو و املت(انواع و اقسام) و استیک(اگه دستگاهش باشه که خوب البته هنری نیست) و رست بیف و مرغ هم بلدم بپزم. تازگی ها هم کوزه جون برنج دم کردن یادم داده...اهان پاستا هم بلدم(ماکارونی دم کردنی نه ها!) ...کلا شانسی که آورده ام اینه که هر دوست پسری اینجا داشتم خودش کلی اهل پخت و پز و خانه داری بود و توقعی از من نداشت. منم اون گوشه یه غذایی میخوردم و ظرفاش رو میشستم و همه شادیم.
حالا چرا یاد همه اینا افتادم؟ امروز موندم خونه که از خونه کار کنم و پیش ژوژ هم باشم. ظهریه گشنه شدم...اون رستورانه که غذاش خوبه تابستونا ظهرها میبنده و نمیتونستم غذا سفارش بدم...حوصله بیرون رفتن هم نداشتم. گفتم یه کته با نیمرو نباید خیلی کار سختی باشه. یه ذره هم با رب درستش میکنم که مزه بگیره و بشه پلو قرمز با نیمرو. کلی هم نقشه ریختم که نیمرو رو با کره درست میکنم که خوشمزه بشه...سرتون رو درد نیارم...برنجش با اینکه کلی شسته بودمش هنوز مزه گونی میداد، تخم مرغها همه خراب شده بود و ماست هم کپک زده بود. نتیجه این شد که پلوقرمز خورم با تن ماهی. وحشتناک نشد اما به جز خودم هم به کس دیگه روم نمیشه این آشغالهایی که درست میکنم رو بدم بخوره.
Tuesday, June 21, 2005
من انقدر این چند روزه خبر خونده ام که چشمام دائم داره میسوزه.
هرکاری میکنم میبینم نمیشه یه جوری برنامه رو بچینم که پنجشنبه شب خونه باشم و جمعه برم نیویورک رای بدم و جمعه حد اکثر تا ساعت 5 هم دوباره خونه باشم. اگه نتونم اتوبوس گیر بیارم شاید مجبور بشم از یکی بخوام جای من رای بده...اما کی رو نمیدونم.
این چند تا پست من لحنش نسبتا تند بوده. ناراحت شدید؟ به نظرم منظور کیخسرو رو بد فهمیده بودم. معذرت میخوام اگه زیاد بهت توپیدم:)
شنیدین به مرگ میگیرن که به تب راضی بشی؟ شده داستان ما.
Friday, June 17, 2005
Iran Elections on Yahoo! News Photos
ابن عکس رو که همه ديديم اما من عاشق اون هويت زن قاليبافم: Not available!
Thursday, June 16, 2005
2. من حالم از خود سانسوری به هم میخوره. از اینکه بخوام یه چیزی رو که فکر میکنم باید بگم عوض کنم یا نگم به هم میخوره. من کماکان خود سانسوری میکنم و مواقعی هم که نمیکنم دائم عین اسپند روی آتیش توی دلم جز جز میکنه که آیا کارم درست بوده یا غلط .
من اگه اون تیکه مربوط به سقط جنین رو حذف کنم حالم از خودم به هم میخوره که تسلیم فرهنگ خود سانسوری و قانون " بکن اما نگو" شده ام و اگه حذف نکنم حالم به هم میخوره که یه ایل و تبار آدمی که میدونم آشنان و اینجا رو میخونن چی فکر میکنند.
دوستی که این کامنتو گذاشتی: یه چند تا نکته هست که باید بشنوی. نوشتی که قراره ایرانی-آمریکایی بشم...من بخوام هم نمیتونم بشم. ایرانی آمریکایی ها اونایی هستند که آمریکا دنیا اومده اند اما پدر و مادر ایرانی دارند. اما اونی که گفتم ایرانی هایی هستند که ذوب ولایت عمو سام شده اند. خودشون رو آمریکایی حساب میکنند. گفتم میتونم بشم. اما اینکه میخوام بشم رو هنوز تصمیم نگرفته ام. حتی شهروند آمریکا شدن هم الزاما مفهومش اون خودباختگی ای که من ازش حرف زدم نیست. اما اگر زمانی تصمیم گرفتم قلبا آمریکایی بشم( نه یه ایرانی که به آمریکا مهاجرت کرده) مطمئن باش انقدر از خودم مطمئن هستم که بیام اینجا بگم. نوشتی بعد از این که ایرانی-آمریکایی شدم و با یه "خارجی" ازدواج کردم بهتره خاطرات ایران رو پاک کنم که ناراحتم نکنه...چطور به خودت اجازه میدی اینطوری حکم صادر کنی؟ چقدر راحت به خودت افتخار میکنی که برگشتی و امثال منو زیر سئوال میبری...تازه برای تکمیل پبشنهادت میگی انتخابات هم شرکت نکنم چون مملکتم نیازی به رای من نداره. بزار برات یه چیزی تعریف کنم:
[...حذف شد!]...به من میگی مبدا رو فراموش کنم چون سخته که ببینم قدمهاش یواشه...فکر میکنی الان آسونه و بعدا قراره سخت بشه؟ تو فکر میکنی الان آسونه وقتی میگی از ایرانی و بعد یه سکوتی میشه برای اینکه یارو نمیدونه چی کار کنه هم از تعجب اینکه یه زن عادی داره میبینه که سر تا پاش زیر پارچه نیست یا اینکه نگران مغازه_اتوبوس_کافی شاپش باشه که من تروریست نترکونمش. فکر میکنی من کورم و اینا رو الان نمیبینم و بعدا که با یه خارجی ازدواج کردم قراره چشم بصیرتم باز بشه؟
میگی ایران رو فراموش کنم؟ من بهت میگم ایران خیلی وقته منو فراموش کرده. این واقعیتیه که وقتی به یه خارجی دل بستم مثل سیلی خورد تو صورتم. من هیچ وقت حقی نداشتم که بخوام از امثال تو براش منتی بکشم. وقتی به جرم دل بستن به یک خارجی بچه هام دیگه ایرونی نمیتونند باشند...ازدواجم رو نمیتونم ثبت کنم مگر اینکه با یه خارجی مسلمون ازدواج کنم و ارث و امثال اون هم اصلا بحث نداره...وقتی میبینم که اکه تازه ازدواجم رو میتونستم هم ثبت کنم _در مقایسه با این بلاد کفر_ عملا عین اینه که طوق بندگی دور گردنم انداخته باشم...وقتی میبینم که به عنوان یک زن،دختر و مادر حقی ندارم ...تو اونوقت برای مثل منی تعیین تکلیف میکنی که رای بدم یا نه؟ بزار بگم برات: رای هر زن ایرونی هرکجای دنیا منتیه به اون آب و خاک. ماها قرضی به اون مملکت نداریم. اونایی که میخوان برن اما به دلایلی نمیشه که هیچی...اما اونایی که میمونن و برای پیشرفت اونجا مبارزه میکنند آدمهای شجاعی هستند که لطف به فرهنگ اونجا میکنند و تازه میبینی که به جای قدر دانی با لگد ازشون پذیرایی میشه. اونایی هم که مثل من خونه شون رو جمع میکنند...توانایی هاشون رو چند برابر میکنند و با همه تو سری هایی که به عنوان یه نصف آدم تو سر اعتماد به نفسشون خورده بازم این لنگه دنیا برای خودشون زندگی میسازن...برای امثال ماها تو نمیتونی قضاوت کنی. وطن پرستی رو تو نمیتونی به من یاد بدی. برگشتی؟ باریکلا! حتما حساب و کتابهات رو کرده ای و دیدی اونجا راحت تری...تو موقعیت من نبودی پس برای من نسخه نپیچ.
و یه نکته آخر، من هیچ کس و هیچ خاطره ای رو فراموش نمیکنم. ایران بخشی از منه و همیشه هم خواهد بود. همینطور که آمریکا و هر مملکتی که من بعد از این بخوام توش بساطم رو پهن کنم.
Saturday, June 11, 2005
پریشب خواب دیدم که توی گردهمایی شرکت کرده ام. هروقت به این سرود گوش میدم بغضم میگیره. خیلی شاده. توش دست میزنند...آهنگ همه چیزهاییست که باید باشیم... حقمونه که باشیم. قوی، مستقل، خوشفکر و شاد. قدمهایتان محکم و صدایتان پر طنین. موفق باشید.
Saturday, June 04, 2005
پ.ن. این نظر خواهی enetation داره حال منو به هم میزنه انقدر که هر روز خراب میشه. کسی سایت بهتری سراغ نداره؟ الان هم خراب شده و نمی دونم چشه. اگه یه نجات دهنده ای پیدا بشه من ممنون میشم.
Monday, May 23, 2005
من دیدن فیلم کینزی رو به همه توصیه میکنم. بازیگری فیلم بسیار خوبه. در روایت داستان امانت به کار رفته و مطمئنم سوالهای زیادی رو براتون مطرح میکنه.
موسسه تحقیقاتی کینزی هم در مورد فیلم یک سری سوال و جواب داره که خوندنش جالبه.
Monday, May 16, 2005
عشق های مثلثی یا خیانت؟
واقعا فکر میکنید شریکتون چقدر ذهنن، روحا و از لحاظ فیزیکی به شما وفاداره؟ مرز این وفاداری رو چی تعیین میکنه؟ آیا برای اون همونقدر حق قائل هستید که برای خودتون؟ آیا برای خودتون همونقدر حق قائل هستید که برای اون؟ جنسیت شما/ اون چقدر برای حقی که برای هرکدومتون قائل هستید نقش ایفا میکنه؟ در تعیین مرز رفتارهای مجاز با خیانت معیارتون چیه؟ دین؟ تعلیمات خانواده؟ حرف مردم؟ عقل؟ احساس؟
این سئوالها بر اثر این پست کیوان برام پیش اومد و تجربه های خودم و یه برنامه تلویزیون راجع به خیانت در زناشویی که توش مجری برنامه سرزدن به سایت های سکسی رو خیانت سایبر خطاب میکرد. من این پست رو کامل میکنم اما خواستم اول سئوالها رو بگذارم ببینم شما چی فکر میکنید.
Sunday, May 01, 2005
Friday, April 29, 2005
بگذارید کودکانمان برقصند و بدون شک صلح به دنبالش از راه خواهد رسید."
من به مناسبت این روز دارم میرم اجرای سالانه گروه رقص عربی دانشگاه. ( بیشتر حالت رقص شکم که اینجا خیلی طرفدار داره). شما ها هم اگه از رقصیدن خوشتون میاد یا تماشا کردن رقص رو دوست دارید حد اقل یک نوار شاد بگذارید و به افتخار خودتون یه قری بدین. ایشالا سال دیگه همه تو نیویورک داریم باله تماشا میکنیم. روز رقص مبارک.
Thursday, April 28, 2005
پ.ن. خوب شد که یاد آوری شد. اولین لینک این وبلاگ رو من به کوزه دادم. اولین کسی که تو دنیای وبلاگستان منو آدم حساب کرد و بهم لینک داد پژمان بود که لینکش به اسم پژمان وب هنوز اون بغله اما کار نمیکنه. اگه اینجا رو نگه داشتم خیلیش به خاطر دل گرمی هایی بود که اون اولا این دوست خوب بهم داد. اینم گفتم بگم که در تاریخ این وبلاگ ثبت بشه.
Friday, April 22, 2005
پ.ن. استثتا این مطلب رو تو وبلاگ انگلیسیم هم( البته طولانی تر) پست کردم. اگه تکراری شد شما ببخشین.
پ.ن. میشه اهل فن برای من توضیح بدن چرا فیلم های ایران رو رو این ویدیو سی دی های پیزوری میذارن؟ مگه دی وی دی درست کردن چقدر کار مشکلیه؟
Wednesday, April 20, 2005
-اوهوم
-میتونن دکتر بشن، حقوق دان بشن؟
- والا من مهندسم، مامانم هم که شما اون دفعه دیدی کارگزار بورسه. میتونن
-بزرگترین شهرتون چیه؟ اتوبوس دارین توش؟-
- ببینم تو ایران همه پسرها طوری تربیت میشن که بعدا از آمریک متنفر باشن و برن جهاد کنن؟
- شماها تئاتر میتونین برین؟ ارکستر موسیقی دارین؟ رستوران دارین؟
-...
- آهااااان! ایران همون پرشیاست که شاه توش بود و الان ملکه اش تو پاریسه و ولیعهد خوش تیپش تو کالیفرنیا ؟
- ؟!!!؟؟!
این خانومه خیلی خیلی پیره و من هر روز تو اتوبوس میبینمش. مونده بود حالا که یه زن ایرونی نرمال جلوش میبینه چه جوری اینو با چیزهایی که از ایران شنیده مطابق کنه. آخرش هم به این نتیجه رسید که شاید من پرنسس مخفی هستم...داشتم پیاده میشدم فکر کنم ترسید از سئوالهاش عصبانی شده باشم و دفعه بعد بزنم اتوبوس رو بترکونم...برگشت گفت: Please love America بابا آی دو . مشکل این نیست که مادر من!
Monday, April 18, 2005
اتاق خوابم رو باید مرتب کنم. اینجا دوتا اتاق داره. من لباس ها رو بالا گذاشته ام و خودم پایین میخوابم. الان یه چند وقته هرچی دم دستم اومده که نمیدونستم چه بلایی سرش بیارم گذاشته ام گوشه و کنار اتاق پایین...آدم خیال میکنه وسط انباری خوابیده...بلا نسبت به همه چیز شبیه الا اتاق خواب یه خانوم!
Tuesday, April 12, 2005
Monday, April 11, 2005
Sunday, April 10, 2005
من نظر خودم رو نوشتم...اگر شما هم جزو اونایی هستید که وقتی از حقوق زنان دفاع میکنید حتما تاکید میکنید:" البته من نمیگم فمینیستم ها!" یا مثل من وقتی دارید حرف میزنید و بهتون میگن " یه پا فمینیستی!" مجبورید دفاع کنید که حرفاتون ربطی به فمینیست بودن یا نبودن نداره ...حتما برید و دلایل تون رو بنویسید. اگر هم فمینیست دو آتیشه هستید برید و بگین که چرا فکر میکنید بقیه راحت نیستن که بگن فمینیستن...فکر میکنم این بحثیه که خیلی وقت بود که باید مطرح میشد...من از فرناز به خاطر شروعش ممنونم.
Tuesday, April 05, 2005
Monday, April 04, 2005
دانشجوی 22 ساله هستم. از 5 سال پیش با خانومی که 3 سال از من بزرگتر هستند آشنا شده ام. در طی 3 سال اخیر به بررسی و مطالعه مقالات کتاب هاو...در زمینه ازدواج پرداخته ام و مسائلی را که باید در ازدواج مورد توجه قرار داد به همراه ایشان بررسی کرده ام ( معیارهای اصلی مثل داشتن باورهای متناسب، اعتقادات دینی یکسان، ...و معیارهای فرعی مثل سطح تحصیلات و...)اما در هیچ کدام از این بررسی هاهیچ وقت به طور مستقیم و صریح به این موضوع که اختلاف سن من از ایشان چه اثراتی میتواند داشته باشد برخورد نکرده ام. با مشاوران مختلفی مشورت کرده ام و ایشان گفته اند که این موشوع سن جزو تناسب ازدواج -معیارهای فرعی - است.(مرد از زن بزرگتر، بلند قد تر و و از نظر مالی و تحصیلی دارای مقام بالاتر باشد.) با افراد معمولی هم که مشورت کرده اماکثرا این موضوع را مطرح کرده اند که این نوع اختلاف سن باعث میشود که در آینده در ارتباط های جنسی خود دچار مشکل شویم- یک نوع دل زدگی من از خانم را مطرح کردند که به وجود خواهد آمد-.....
پ.ن. این لینک احتمالا کمک خوبی به این دوستمونه.
Wednesday, March 23, 2005
سیستم کامنت بلاگر رو فعال کردم. اگه عضو نیستید میتونید گزینه ناشناس رو اتخاب کنید و نظر بدید. اول باید اون پایین پست روی ساعت انتشار کلیک کنید تا لینک ثابت پست فعال بشه و بتونید لینک post a comment رو ببینید. ممنونم.
Sunday, March 20, 2005
سال نو مبارک
Wednesday, March 16, 2005
Tuesday, March 15, 2005
يابوی خانه چيست ؟
بانوی خانه
راهی ندارد .
با اخم اقا
پرتاب می شود
به شهر داگ ويل
اين است که
دستمال ابريشمی در دست
ازکله سحر تا ديروقت شب
می مالد و می مالد و
گردگيری ميکند
گرد خاطر اقا را ميگيرد
وگرد خاطر اشيا
چندين و چند سال گذشته است
و
اکنون
روزگار پادشاهی اوست
روزی فقط سه بار
می شنود :هش
روزی دوبار
انتر
ويک بار - بفهمی نفهمی - احمق
باقی روز
کنيز با وفايی است
که می تواند بعد از نهار
چرتی بزند
و در جواب نعره های اقا
ارام بگويد:
ای بابا ....
شعر بالا در وبلاگ خانوم منیرو روانی پور به مناسبت روز زن نوشته شده. به عقیده من شعر دو ایراد اصلی دارد. اول توهین مستقیم به "بانوان ایرانی" و دوم کلی گویی بیش از حد. من واقعا نمیفهمم با تزریق این همه انرژی منفی چطور قصد پیشبرد زن ایرانی را داریم؟ کجای دنیا کسی با ناسزا تشویق شده که این مورد دوم باشد؟ اولین برداشت من از این شعر ارتباط مستقیم کار خانه کردن و توسری خور بودن است...صرف اینکه چنین منطقی اساسا درست نیست هدف از چنین ارتباط دادنی چیست؟ با رواج این اندیشه که زن خانه دار توسری خور و کنیز است کاری نمیکنیم مگر رواج یک الگوی غلط ذهنی.
نکته ای که در اینجا اصلا به آن توجه نمیشود این است که افراد جامعه به طور مداوم از طرف جامعه الگو پذیری میکنند. به عنوان مثال اگر شما نگاهی به دور و اطرافتان بیاندازید میبینید که از هر پنج آدمی که صبح از جلوی شما رد میشوند و ظاهرا با غرور راه میروند و به خودشان اعتماد دارند اکثریتشان آدمهای لاغر و مطابق معیارهای زیبایی تبلیغ شده هستند. این به این خاطر نیست که آدمهای با اضافه وزن نمیتوانند خوشحال باشند بلکه به این علت که آدمهای چاق قبول کرده اند که نباید خوشحال باشند چون چاق هستند. مطالعات زیادی در باره اثر معیارهای کلیشه ای بر ارزیابی افراد از شخصیتشان شده. به عنوان مثال آزمون ریاضی بین دو گروه مخلوط از زن و مرد برگزار شده. از گروه اول خواسته شده تا جنسیتشان را در بالای برگه ذکر کنند و از گروه دوم هیچ تقاضایی نشده. هیچ توضیحی درباره هدف از آزمون به شرکت کنندگان داده نشده. در پایان، در گروه اول نمرات زنان و مردان تفاوت فاحشی داشته در صورتیکه در گروه دوم نمرات تفاوت چشمگیری نداشته. هدفم از مطرح کردن این مثالها بیان این نکته است که با مطرح کردن کلیشه های کار خانه=توسری خوربودن، زن خانه=کنیز، مرد=موجودسو استفاده چی سرکوبگر، تنها ممکن است به دو نتیجه برسیم. یا با جامعه ای از افراد باهوش طرفیم که با این کلیشه ها مقابله میکنند که به احتمال خیلی زیاد همین مقابله را به طرز فکر بسط دهنده این کلیشه ها هم نشان خواهند داد.( پرهیز خیلی از افراد روشن و فعال جامعه از واژه فمینیست فکر میکنم به همین علت باشد که بعضی از فعالان فمینیست از چینین کلیشه هایی استفاده میکنند.) در حالت دوم مخاطبان ما کلیشه های ما را به عنوان حقایق میپذیرند. نتیجه چنین امری مشخص است. تقویت بیش از پیش آنچه سعی در تغییرش داشته ایم.
چرا سعی نمیکنیم از جملات ، مثالها و الگوهای مثبت استفاده کنیم؟ چرا سعی نمیکنیم شرایط مشابه آنچه جامعه ایرانی امروز تجربه میکند را در تاریخ ملل پیشرفته تر بیابیم و شبیه سازی کنیم؟ چرا بر نقاط مثبت تمرکز نمیکنیم؟ چرا ما مثبت فکر کردن را خیلی سخت یاد میگیریم؟
Sunday, March 13, 2005
Saturday, March 12, 2005
Thursday, March 10, 2005
من تو این عکس کامپیوتر نمیبینم. کجاست؟
"هيچ وقت هم حق الوکاله هاي هزار تومني اي را فراموش نميکنم که از زنان ندار و بي بضاعت ميگرفت (و هميشه وقتي ميگفتم: ""خوب همين رو هم نگير" ميگفت: "آنطوري احساس ميکنند که نميخواهم کاري برايشان انجام دهم")متن کامل
Wednesday, March 09, 2005
چند ساعت بعد: میشه یه دیوار لطف کنید من سرم رو بزنم بهش؟ یه کار ساده رو یه روزه نمیتونم برنامه اش رو بنویسم. کارت هام پیدا شد. من دو دور شهر رو گشتم...به اداره پلیس و مهاجرت و بانک مجبور شدم زنگ بزنم که اطلاع بدم کارتها گم شده و آخرش یه ساعت پیش دیدم توجیب عقب شلوارمه!!! واقعا نمیفهمم چطور میشه که من 5 ساعت روی این ماتحت نشسته و درس میخوندم و *هیچی* حس نکرده بودم!پاشدم برم پیش ژوژ بی هوا دستم رو کردم توی جیبم که دیدم بعله... فکر کنم عصبهای کونم رو باید ببرم دکتر نشون بدم. فکر میکنین تو بیمه دانشجویی شامل بشه؟
Tuesday, March 08, 2005
میشه یکی به صورت دور از شما خر فهم به من بگه چه جوری باید با پالتاک کار کنم؟ چی لازم داره؟ راستش تنبلیم اومد برم گوگلش کنم گفتم بعضی از شما حتما میدونید. رفتم تو مسنجرش اسم نوشتم(بعد از نصب). بعدش باید چیکار کنم؟
وقتی ایمیل دست جمعی میدین ادرس ایمیل ها رو توی BCC بزنین و بعدش توی قسمت To آدرس خودتون رو. این نکته چند تا فایده داره:
1. احترام به حریم خصوصی افراده. همه دوست ندارند ایمیلشون رو تمام دنیا بفهمند.هرچی افراد توی لیست کمتر با هم آشنا باشن این نکته مهم تره. اینجا توی دانشگاه زمانی که من کمک استاد(TA) بودم به ما به همین دلیل این نکته رو تذکر داده بودند و اصولا یه جورهایی قانون بود.
2. ادب و فهم شما رو میرسونه.
3. در عصر اطلاعات آدم بیخودی اطلاعات اضافه به کسی نمیده. چرا همه توی اون لیست باید بدونن که شما به کی ها این ایمیل رو زدین؟ یه ذره مرموز بودن اصلا چیز خوبیه.
روز زن هم مبارک! بنده به افتخار روز زن میخوام برم غذای مجانی بخورم و رقص چینی تماشا کنم. شما هم سعی کنین مناسب جیبتون روز رو برگزار کنید .
خاطره های زنانگی ام در شهر شولوغ
Sunday, March 06, 2005
خواهر کوچیکتره داره دو هفته دیگه میاد. من الان سه سال و نیمه ندیدمش. با هم رفتیم نتیجه کنکورش رو گرفتیم و قبل از اینکه بره دانشگاه من اومدم اینجا. الان برای خودش خانومی شده حتما و لابد اصلا هیچ کدوم عقاید ما رو هم قبول نداره. مخصوصا که هنر هم میخونه! یادم باشه خیلی سئوال پیچش نکنم وقتی اومد.
من جمعه رفته بودم کلاس اسکیم. والا من ایران اسکی نمیکردم اما اونا که اسکی کارن میگن این پیست اینجا اصلا آبرو ریزیه از آسونی. به هرجهت ما رو دیروز از این پیست کوچولوهه که مال خیلی مبتدی هاست بردن رو پیست یخورده شیب دار تر و جاتون خالی من دو سه بار زمین اساسی خوردم. اما فکر کنم از اون بد تر موقعی بود که باید آدم از جاش پاشه.آدم از بیچارگی خودش خنده اش میگیره. نتیجه اش این شد که فکر کنم تو زمین خوردنها پام از نقطه زانو یه نمه پیچیده بود و موقع پا شدن هم به دستم و گردنم اساسی فشار آورده بودم. تمام دیروز از درد میشلیدم و تکون نمیتونستم بخورم. اما خداییش بهترین ورزشه. خیلی خیلی مفرحه.
Thursday, March 03, 2005
فوری! واجب! ضروری!
"In ancient Greece, Lysistrata initiated a sexual strike against men in order to end war" فکر کنم یه جورهایی آقایون از ترس ناموسشون جنگه رو تموم کرده اند. خدا به شما مردا رحم کنه چون موضوع مقاله تاریخ مبارزات زنان برای احقاق حقوقشونه! تو رو خدا اگه میدونین زود بگین.
Wednesday, March 02, 2005
همسایه های خوب
Tuesday, March 01, 2005
کمک
1. دسترسی به امکانات آموزشی
2. امکانات بهداشتی
3. برنامه ریزی خانواده
4. مشکلات جهیزیه و ازدواج
5. محدودیت های فرهنگی بر زنان و دختران
6. محدودیتهای دولتی بر زنان و دختران
7. امکان بستن قرارداد و تملک دارایی برای زنان
8. شرکت زنان در سیاست و پستهای دولتی
9. امکان اشتغال بیرون از خانه
10. سایر اشکال تبعیض بر علیه زنان و دختران
پروژه در اصل مال این سازمانه. من میخوام راجع به ایران بنویسم. نکته ای که هست این قراره یک مقاله تحقیقی باشه. در مقاله تحقیقی نمیشه به وبلاگ و وبسایت هر آدم یا حتی سازمانی مراجعه کرد. اگر آماری از جایی میاری باید آمار رسمی و متشر شده باشه. روی همین اصل نمیدونم مطالب وب سایتهایی مثل زنان ایران یا تریبون فمینیستی چقدر میتونه مورد استناد قرار بگیره. از طرفی این یک مقاله جامعه شناسیه.با توجه به این که رشته من نیست نمی دونم توی این جور مقاله ها دقیقا به چه چیزهایی میشه استناد کرد. حالا سئوالم اینه که هیچ کدوم وبسایتی میشناسین که دولتی باشه و آمار رسمی درش چاپ شده باشه؟ هیچ کدوم از این وبسایتهای زنان هست که مواد قانونی مربوط به حقوق زنان رو یک جا جمع کرده باشند؟ جایی هست که بتونم حد اقل راجع به مواد قانونی زنان مثل نفقه، طلاق، ارث، دیه و امثال اینها اطلاعات کسب کنم؟
Sunday, February 27, 2005
زن ایرانی اگر تنها برای شوهر چاق و لاغرمیشود، دماغ عمل میکند ، حتی ورزش و اسکی میکند و بعد از شوهر کردن عین مغازه ای که کرکره اش را پایین کشیده باشند یک شبه همه چیز را فراموش میکند به غریزه جنسی اش مشروعیت نداده. به خودش به عنوان یک ابزار و به مردش به عنوان یک سالار مشروعیت داده. من خوب میدانم که ریشه های نظام مرد سالار از همین تفاوتهای فیزیکی زن و مرد بود. اما اعتقاد ندارم که امروز که اندیشه به جای قدرت فیزیکی معیار برتری قرار میگیرد باید یکسره ابتدایی ترین خصوصیاتمان را هم انکار کنیم. در اینکه بسیاری از این معیارهای زیبایی ساخته رسانه های غربیست و به شدت تبلیغ میشود حرفی ندارم اما اگر زمانی این برنامه ها مقبولیتی پیدا کرده اند به این دلیل است که بستر غریزی پذیرش آنها در ادمها وجود داشته. من خود نفس این غریزه را گناه نمیبینم اما استقاده تجاری از آن و زن و مرد جامعه را به زیر یوغ مد و تجمل هر روز به سازی رقصاندن گناه میبینم. انکار این غرایز برای من مثل انکار حس مشترک اخلاق بشریست. همه ادیان اگر مشروعیتی پیدا کردند برای تطابق با این انسانیت مشترک بود اما بعد به بیراه رفتند. راه این نیست که وجود این حس مشترک را هم منکر شویم اگر از دین عصبانی هستیم.
حرف آخر اینکه زن بودن را به زیبا بودن تعریف نکردم. گفتم که بخشی از زن بودن تلاش برای پیدا کردن جفت است. گفتم که این تلاش هم معیارهای فیزیکی دارد و هم غیر فیزیکی. معیارهای فیزیکی نسبتا معلوم است و مشخص. معیارهای غیر فیزیکی اما میتواند از حساب بانکی طرف تا تعداد کتابهایی که خوانده تغییر کند. این بخش به فرهنگ جامعه بر میگردد و همین بخش است که در جامعه ایران ایراد اساسی دارد. هر دو بخش وجود دارند و به عقیده من باید به رسمیت شناخته شوند. میزان اهمیت هر بخش البته تصمیم شخصیست.
پ.ن. من سعی کردم همه حرفم را با مدرک و دلیل علمی بزنم. اینها که در پست قبل گفتم معیارهای من نیست. بحث هم شخصی نیست. تو و دوستانت هم صد البته برای من بسیار محترمید. اما از طرف خودت هم بگویی برای من بس است.
* هرجا در این پست از زن ایرانی حرف زده ام منظور زن دیگر جنسگرا بوده است.
Saturday, February 26, 2005
کشش جنسی
----------------------------------------------------------------------------
آسیه عزیز، نکته اساسی که میخواهم توجهت رو بهش جلب کنم اینه که بحث گرایش جنسی که آدمها رو به سه بخش دگر جنس گرا، همجنسگرا و دوجنسگرا تقسیم میکنه از بحث کشش جنسی (sexual attraction) جداست.
به طور کلی انگیزه هایی که رفتارهای جنسی آدمها رو هدایت میکنند ریشه دو گانه دارند: در دنیای خارج و در درون ما.بخشی از این موارد گرایش جنسی ما رو معلوم میکنند و بخشی از اونها برای ما جذاب بودن رو. من قبلا راجع به گرایش جنسی توضیح داده ام و این پست رو میخوام به جذابیت جنسی اختصاص بدم.
جذابیت جنسی برای انسانها تلفیقی است از عوامل فیزیکی و غیر فیزیکی. عوامل فیزیکی شامل ظاهر صورت و بدن فرد و عوامل غیر فیزیکی مثل رفتار، خصوصیات روانی و غیره. در مورد فاکتورهای فیزیکی که فکر میکنم مورد اصلی صحبت ما باشند بر خلاف تصور عمومی معیارهای زیبایی تنها ساخته جامعه نیست و بعضی از آنها ریشه درونی دارند. به عبارت دیگر با وجود اینکه زیبایی در نیویورک و قبایل دور افتاده آفریقا ممکن است ظاهرا متفاوت معنا شوند اما خصوصیاتی هستند که به نظر میرسد به طور جهانی برای نوع انسان جذاب باشند.
1- خصوصیات صورت
1-1-تقارن
هم حیوانات و هم انسانها در جفت خود به دنبال تقارن هستند. هرچه صورت فردی متقارن تر باشد در چشم دیگران جذاب تر، سکسی تر و سلامت تر به نظر میرسد. تئوری که علت این امر رو توضیح میده میگه اگر عدم تفارن های واضح بدن مانند وجود یک قلب رو به کنار بگذاریم اساسا یک پروسه ژنتیکی در تکامل هر دو بخش بدن فعال هستند. هرچه ژنهای فرد قویتر باشند و درمحیط بهتری فعالیت کرده باشند ارگانیزم های متقارن تری رو به وجود میارند و بر عکس. بنا براین تقارن در صورت و در بدن برای فرد جذابیت به همراه داره. تئوری دیگه ای هم که الزاما با این یکی تضاد نداره میگه که تقارن جذاب تره چون اطلاعات کمتری لازمه که پردازش بشند و به حافظه سپرده بشند. این تئوری با این واقعیت که ما تقارن رو نه تنها در انسانها بلکه درحیوانات، اجسام، موسیقی،و شعر نیز میپسندیم هماهنگی داره.
1-2-مردانه بودن و زنانه بودن Masculinity-femininity
قبل از اینکه ادامه این بخش رو بخونین بهتره به اینجا برین و اگر تونستید بگذارید فیلم دانلود بشه. بعد از دانلود شدن کافیه با دگمه های > و < یا << و >> سعی کنید صورتهای مختلف رو که تولید میشه ببینید و اونی که از نظر شما از همه جذاب تره رو انتخاب کنید.
اگر شما هم مثل خیلی از شرکت کنندگان در این آزمایش باشید احتمالا دو صورت مردانه و زنانه ای رو که به ترتیب در دو انتهای فیلم بوده اند انتخاب کرده اید. من این دو صورت و صورت وسط رو که به راحتی میتونه مرد یا زن باشه اینجا گذاشته ام.
تحقیقات نشون میدن که مردانه بودن و زنانه بودن صورت در جذابیتش موثر هستند. از نشانه ها میتوان پهنای استخوان فک(در مردها پهن تر بهتر است) ، اندازه چانه( بزرگتر در مردها) ، پهنای بینی و دهان( در مردها پهن تر) ، پر بودن لب ها(در زنها پر تر)، پر بودن ابروها(در مردها پر تر) و اندازه چشمان(در زنها بزرگتر) را نام برد. این تفاوت ها به طور عمده به دلیل تاثیر هورمونهای زنانه و مردانه در دوران بلوغ ایجاد میشوند. باور بر اینه که بخشی از جذاب بودن این تفاوتهابه این دلیل هست که نشانه بالغ شدن فرد و بارور بودن فرد هستند.
2- بدن
مانند صورت زنانه بودن یا مردانه بودن بدن در جذابیت آن موثر است. روی همین اصل قسمتهایی از بدن مانند دست و پا که نسبتا تفاوت کمتری بین زن و مرد دارند در جذابیت فرد هم نقش کمتری ایفا میکنند( چند نفرتون تا حالا اصلا به دستهای بد شکل کاترین زیتا جونز توجه کرده اید؟-پانته آ).
آزمایشهای دقیق علمی ثابت کرده اند که یکی از فاکتور های اساسی جذابیت جنسی نسبت کمر به باسن هست(waist-to-hip-ratio). به طور کلی بعد از سن بلوغ زنان بیشتر چربی بدنشون در قسمتهای باسن و کناره ران و خود رانها ذخیره میشه در حالیکه در مردها این چربی در قسمت بالاتنه و دور کمر یا بالا تر جمع میشه. مشاهدات تجربی نشون داده که برای زنها مردهایی که نسبت کمر به باسنشون 0.9 باشه بیشترین جذابیت رو دارند و برای مردها زنهایی که این نسبت رو بین 0.7 تا 0.8 دارند از همه جذاب ترند. این نتایج در محدوده وسیعی از فرهنگهای مختلف اثبات شده و فارغ از اینه که فرد چقدر چاق یا لاغره. علت این امر اینه که در هر دو جنس این نسبت نشانه ای از سلامتی تلقی میشه و مستندات علمی هم این فرض رو تایید میکنند.
از طرف دیگه چاقی یا لاغری بدن معیار جهانیی نیست.در جوامعی که فرهنگ غربی ندارند زنان چاق تر پسندیده ترند. چاقی زنان نشانه دسترسی آنها به غذا و انرژی و توانایی آنها برای باروری بیشتر است. اما در جوامعی که دسترسی به غذا از اهمیت چندانی برخوردار نیست چاق بودن مزیتی محسوب نمیشود. اما اینکه چرا امروزه لاغری مفرط معیار زیباییست امریست که توجیه آن مشکل میباشد و شاید تنها به این دلیل باشد که دستیابی به ان حد از لاغری هم بسیار مشکل است.
سینه خانومها واضحا عامل جذابیت جنسی هستند اما مطالعات نشون میدند که با وجود اینکه مردها سینه بزرگتر از عادی را جذاب میبینند اما اکثرا سینه های خیلی بزرگ را جذاب نمیدانند.
در مورد بدن مردها پهنای شانه ها و بزرگی ماهیچه های تخت سینه به عنوان نشانه ای از قدرت جذاب هستند.
قابل ذکره که زنان در زمان تخمک ریزی(که حد اکثر باروری را دارند) مردانی رو که خصوصیت های مردانه بیشتری دارند جذاب تر میبینند. علاوه بر اون عواملی مثل بوی بدن در مورد افراد متقارن موثر شناخته شده اند.
خصویات بالا خصوصیاتی جهانی و فارغ از گرایش جنسی بیننده هستند. در مورد گرایشهای جنسی مختلف اتفاقی که می افتد اینست که ابتدا فرد بیننده در مورد مرد یا زن بود طرف مقابل بر اساس آنچه میبیند تصمیم میگیرد. پس از اینکه تصمیم گرفته شد صورت و بدن طرف با معیار های جذابیت زنانه یا مردانه سنجیده میشود. بنا براین گرایش جنسی تضادی با این معیارها ندارد اما رفتار فرد ممکن است بر اساس گرایش جنسی اش متفاوت باشد. به طور کلی مردان بیشتر به خصوصیت های فیزیکی و زنان به خصوصیت های غیر فیزیکی توجه میکنند.
بنا بر این میبینی که بشر با تمام اندیشمند بودنش دارای غریزه است. این معیارهای جذاب بودن ربطی به گرایش جنسی ندارند. ربطی به متاهل یا مجرد بودن فرد هم ندارند. زن ازدواج کرده ای که سکسی بودن و زن بودن و هشیار بودنش به بدنش براش به خاطره ای دور تبدیل شده باید سلامت اون ازدواج رو زیر سئوال ببره. مفهوم تمایل برای جذاب بودن این نیست که میخواهیم هر روز شریک جنسی را عوض کنیم. مگر این همه هم که دوست پسر و دوست دختر هستند هر روز شریک عوض میکنند؟ یا تصمیم آگاهانه به محدود شدن به یک شریک مفهومش اتمام تمام رفتارهای جنسیتی است؟ به عقیده شخص من درست تر اینه که این غرایز رو به رسمیت بشناسیم و به عنوان بخشی از انسان بودنمون قبول کنیم و دوستشون داشته باشیم. زن بودن من بخشی از شخصیت منه. فارغ از گرایش جنسی من تمایل به جذب شریک جنسی یک میل غریزیست. اما اونجایی که این جنبه سایر جنبه های انسانی رو تحت الشعاع قرار میده باید مورد سئوال قرار بگیره. من هرگز نگفتم که لاغری به عنوان زیبایی یک امر طبیعی است. (اگرچه که از لغت طبیعی در تمام پستم اصلا استفاده نکردم) اما اعتقاد دارم که چه زن و چه مرد از یک بدن سالم و سلامت بیشتر لذت میبرند. شاید سئوالی که واقعا باید مطرح کنیم اینه که چرا مرد ایرونی خیلی راحت میتونه راجع به اینکه دوست داره بدن شریکش چه جوری باشه نظر بده اما زن ایرونی حتی چنین حقی رو در نهان ذهنش برای خودش تعریف نکرده. چرا زن ایرونی خیی راحت باورش شده که "قیافه مهم نیست!"؟ چرا زن ایرونی یاد نمیگیره که خواسته های زنانه اش برای زیبا بودن و زیبایی خواستن بخشی از خواسته های مشروعش به عنوان یک انسان هستند؟ حرف من اینه که زن به زنانگیش زیباست. زن باید زن باشه اما فقط زن نباشه. انسانی باشه که زن به دنیا اومده.
-------------------------------------------------
منبع: Simon LeVay, Sharon M.Valente; Human Sexuality, Sinauer Associates,Inc. Publishers, 2003