Tuesday, December 06, 2005

خداحافظی

اول اینکه من از صمیم قلب حادثه امروز رو به همه و مخصوصا دوستای خبرنگار تسلیت میگم. آدم واقعا متاسف میشه.

بعد هم من دارم این وبلاگ رو میبندم. دلایلش خیلی شخصیه. دلم میخواد از همه همتون که به اینجا سر می زدید نهایت تشکر رو بکنم. نظرات تک تکتون برام مهم بوده و حضورتون همیشه مایه دلگرمی. ممنونم که همراهم بودین. این وبلاگ با حضور شماها کامل بوده. ممنونم.

پ.ن. من ممکنه خود وبلاگ رو هم تصمیم بگیرم حذف کنم. اگه بخوام این کار رو بکنم راهی هست که بتونم نوشته های این مدت رو نگه دارم؟ ممنون از کمکتون.

Wednesday, November 30, 2005

خیلی نگرانم. ژوژ تمام دیروز رو زیر تخت خوابیده بود. فکر کردم همینجوری حوصله نداره. از طرفهای 7 عصر شروع کرد بالا آوردن. شب بد تر شد. نه چیزی میخورد و نه آب. دیگه فقط مایع بالا میاورد و کف. تا صبح یه هفت هشت دفعه ای بالا آورد. هشت صبح زنگ زدم دکترش. بردیمش بیمارستان و الان نگرش داشته اند تا فردا. بهش قراره داروی ضد تهوع تزریق کنند و اگه افاقه نکرد ازش عکس بگیرند ببینند چی تو معده اش میبینن و آزمایش خون بگیرن. جیگرم کباب شد از بس حال نداشت. موشی تپلیم جاش خالیه تو خونه.

Tuesday, November 29, 2005

روزانه

امتحانم پاس شد. این امتحانه مهمه چون توش باید برم از موضوع تحقیقم جلوی کمیته ام دفاع کنم. مشکل اصلیش هم اینه که از کار نکرده باید دفاع کنی. یعنی باید بری موضوع رو شرح بدی و نشون بدی که این تحقیق انقدر داره به جلو بردن علم و دانش بشری کمک میکنه که ارزش داره به خاطرش یه مدرک دکترا بدن دستت! معمولا یه مقداری از کار رو انجام دادی و بعد استادت میگه بیا امتحان بده...مال من یه ذره هول هولکی شد چون یکی از اعضای کمیته پا به ماهه و همین امروز و فرداست که به سلامتی یه آدم به آدمهای دنیا اضافه کنه. خلاصه اینجوری شد که ما در حضور چهار نفر و نصفی موضوع تحقیق رو ارائه کردیم. اولش از اتاق میندازنت بیرون و یه ذره پرونده ات رو زیر و رو میکنند...بعدش تو میایی یه مقادیری ارائه میکنی و دور از جون شما اونا یه مقادیری با سئوالات گوناگون قهوه ایت میکنند که فکر نکنی پخی هستی و حسابی به پوچی برسی که بعدا خوب کار کنی...بعدش از اتاق میندازنت بیرون و دوباره حرف میزنن که ببینن تو عرضه انجام دادن همه این کارهایی رو که گفتی میکنی داری یا نه..بعدش صدات میکنند و نتیجه اش رو بهت میگن...میتونی پاس کنی که آبجیتون اینجور شد یا اینکه مشروط پاس کنی یا اصلا بیفتی که این آخری احتمالش خیلی کمه مگر اینکه استاد راهنمات یا اعضای کمیته ات یه جای "کار گروهی" شون بلنگه.

الانم مثل سگ مریضم. گلوم حسابی درد میکنه و دچار تناقض عجیبی شده ام. از گرسنگی دارم به حال تهوع می افتم اما میل به خوردن هیچ کدوم از غذاهای دورم رو هم ندارم. 24 ساعته نون و چایی خورده ام همش. خوب که شدم میام مینویسم دوباره.

کتاب آموزش فارسی خوب سراغ دارین؟

Sunday, November 20, 2005

فارسی شکر است

من دیروز نیم ساعت وقت صرف کردم که به پرادیپ فرق تخم و تخمه و تخم مرغ رو یاد بدم.

پ.ن. سه شنبه صبح یه امتحان مهم دارم. بعدش قراره بشم یه آدم نرمال دوباره.

پ.ن.2: برای اونایی که گفتن چی یادش دادی...
پرادیپ: How do you say "I want"
میخوام
miikaam?
exactly...you see, it is M I K H A M...that sound is kh not k.
(شروع به تمرین جمله سازی میکنه) چایی میکام. نان میکام.
It's خ. you see...خخخخخخخ
(تاکید روی خ حالا بیش از حده ) چایی میخخخام. نان میخخخخام...(حالا تمام صبحونه ای رو که من میخورم نام برده به جز تخم مرغ) How do you say eggs?
تخم مرغ. Tokhm is the egg in general. Morgh is the bird...hen...
موورگی؟
No, مرغ. M O R G H.
AAAh. morgh! we have morgh in Hindi. it means bird...شروع میکنه شعر هندی خوندن
....what was the first word?
تخم. [اینجا من ترسیدم بره یه روز به یه آدم محترمی بگه من صبحونه تخم میخوام]
....You see there are three words. TOKHM, if alone is a bad bad bad word. it's the street word for men's ball. Never say that.
(میخنده) so I can't say it in front of your mom?
NO! then there is Tokhmeh. It is the same but with an E H at the end. it's the part of the nuts. like pumpkin seeds or sun flower seeds that people eat. and the last, any birds egg is the name of that bird with the word TOKHM...TOKHM E MORGH.

تخم مرغ میخوام. نان میخوام. پنیر میخوام. چای میخوام
sure joon! (حالا همه اینا پای تلفنه و وقتم نصفه شب)
مرسی, جون
خواهش میکنم.
خواهش مییییکووونم. خواااهش میکنم...Did I say it right?
....

[و خلاصه به همین منوال]

Friday, November 11, 2005

ببینم یعنی اگر یک زن تبعه خارج با یک مرد ایرونی ازدواج کنه چه بخواد و چه نخواد خودش وبچه هاش ایرونی محسوب میشند اما یک زن تبعه ایران اگر با یک مرد خارجی ازدواج بکنه حتی اگر بخواد هم بچه ها و همسرش نمیتونند ایرانی باشند؟ من فکر میکردم مرد ایرونی اجازه داره برای بچه هایی که از همسر خارجیش داره تقاضای پاسپورت ایرونی بکنه اما از زن ایرونی این حق سلب شده. حالا شما به من میگین ازدواج با مرد ایرونی خانواده رو اتوماتیک ایرونی میکنه. کسی ماده قانونیش رو میدونه که دقیقا چی میگه؟

Tuesday, November 08, 2005

گفتم بهتون که فیلم "بدون دخترم هرگز" رو نشستم و دیدم؟ یکی از این دفعه هایی که رفته بودم پیش پرادیپ رفتیم فیلم بگیریم و من چشمم افتاد به این فیلمه...گفتم الا و بلا که من اصلا وظیفه میهنیم هست که بشینم اینو ببینم. شرمنده که اگه نبینم اصلا پاسپورتم باطل میشه...نمیدونم شماها دیدنش یا نه...نمیشه گفت حقیقت نداره...من اینو به پرادیپ هم گفتم، طبق قوانین ایران مرد واقعا صاحب اختیار و مالک خانواده است بنا بر این اگه زن یه آدم عوضی بشی میشه که همه این بلاها سرت بیاد. داستانش اینه که شوهره زن و بچه اش رو میبره از آمریکا به ایران برای دیدن و قول میده یعنی به قرآن قسم میخوره برای یارو که زود برمیگردن. اونجا که میرسه میزنه زیرش و زنه رو وحشتناک تحت کنترل میگیره و دست بزن هم داشته. آخرش زنه با دخترش از مرز ترکیه قاچاقی فرار میکنه. اما جوری که اینا نشون دادند به بیننده القا میکرد که ایران یه پایگاه نظامی بزرگه و همه خانواده های ایرونی هم آدمهای آشغالی هستند...اصولا نقد اینجور فیلمها و کتابها که خارجی ها میسازن خیلی سخته. برای اینکه نمیشه دست روی هیچ جای بخصوصیش بذاری و بگی داره دروغ میگه(البته یکی دو جا اشتباه داشت مثل اینکه اگر زن یه ایرونی بشی اتوماتیک ایرونی میشی) اما وقتی نگاه میکنی میدونی که ایران انقدر سیاه نیست...نمیدونی از چی اما ایراد بگیری. مشکلش اینه که فقط سیاهی ها رو نشون میدن. نمیدونم والا. من این کتاب خانوم آذر نفیسی رو نخونده ام اما شنیده ام که اونم همینطوری فقط از بدیها میگه.

الان اومدم اینجا بنویسم برای اینکه مغزم تقریبا ایست کامل کرده گفتم با شماها یه ذره حرف بزنم دلم باز بشه. گاهی وقتا فکر میکنم زندگی چه اتفاق عجیبیه ها. من همیشه میگفتم دوتا ملیت رو اصلا طرفشون نمیرم..هندی ها و چینی ها. از آدم کچل و آدم سیبیلو هم خوشم نمیاد. اما حالا با پرادیپ آرامشی رو دارم که تو هیچ کدوم رابطه های قبلی ام نداشته ام. خود خودمم و هیچ وقت هم نیازی نیست نقش بازی کنم یا یه آدم دیگه باشم. همین موجود شلخته و صدا بلند و طرفدار حقوق زنان و زود عصبی بشو و تپلی که هستم خیلی هم خوبه و کافیه. من اینو هیچ وقت نداشته ام...تازه قبلنا از این لاغرتر بودم و راجع به حقوق زنان کمتر میدونستم و برای طرفداری از زنا با همه کل کل نمیکردم و اصلا اصلا انقدر صریح و روراست با آدمها در ابراز عقایدم نبودم. البته خودم یه تئوری دارم و اونم اینه که خودم بزرگ شده ام. چون خودم به خودم اجازه میدم (حد اقل تو اکثر موارد) که خودم باشم و همینی که هستم رو قبول دارم برای همین هم ظرفیت و دید اینو پیدا کرده ام که با کسی باشم که اونم با خودش و دنیای اطرافش همین سطح از پذیرش رو داره. یعنی قبلا اگر حتی آدمی با این سطح از پذیرش هم در مسیرم قرار میگرفت من ظرفیت درک و جذبش رو نداشتم.

حالا خلاصه به قول دوستی نهی نکنید که به سرتون میاد. من که دیگه نمیگم این بده اون بده. میترسم آخرش زن یه چینی سیبیلوی شکم گنده بشم و عاشقانه 6 تا بچه هم داشته باشم ازش!

Friday, November 04, 2005

دوتا سوال دارم. لطفا اگه جوابش رو میدونید بهم بگین:

1. دیه به انگلیسی ترجمه اش چی میشه؟ کسی میدونه حدودا دیه مرد الان چقدره؟
2. اینو مهندسای عمران یا حتی دانشجو ها باید بدونن: توی استاندارد 2800 اون زلزله استاندارد که براش سازه ها رو طراحی میکنیم مشخصاتش چیه؟ مخصوصا میخوام Peak Ground Acceleration_PGA اش رو بدونم.

قربون شما

Thursday, November 03, 2005

عیدتون مبارک

پرادیپ امروز به من تبریک عید گفت! خیلی با مزه هم میگه :" امروز عیده؟ عیدت مبارک!" من دیدم اگه انقدر گفتگوهای تمدنها بالاست که دوست پسر هندوی من انقدر توجه داره که الان عید مسلمونهاست تا به منی که حتی زبونی هم اسلام رو قبول ندارم و فقط مسلمون دنیا اومده ام(و خودش هم میدونه اینو) تبریک بگه اونوقت زشته من تو این بلاگستان که میدونم کلی هاتون روزه گرفتین تبریک نگم. عیدتون مبارک. هم از طرف من و هم از طرف یارم!

WFP

اینجا رو نگاه کنین. اون شماره بالا سمت راست. هر بار که زیاد مبشه یک نفر از گرسنگی مرده.

Wednesday, November 02, 2005

مدیر
تاثیر پذیر، برونگرا، واقع گرا، متفکر
تو یه تیپ "مدیر" هستی. دقیق و منظم و هدفمند. با اینکه تو یک فرد برون گرا هستی، اما خصوصیات تهاجمی آدم های کنه و مردم آزار را نداری یعنی در کل با وجود اینکه پشت کار داری، برای رسیدن به اهدافت مخ مردم رو نمی زنی! خیلی عالیه! اگرچه احتمالا دوست داری در امور دیگران یک کمی هم دخالت کنی، ولی بعضی وقتها بهتر است اجازه دهی امور همانطوری که هستند پیش بروند و خودت را نخود هر آش نکنی!
به هر حال، تو هم برای خودت و هم برای دیگران مدیر عالیی هستی. و این دقیقاً به این خاطر است که تو ترجیح می دهی بیشتر سودمند فکر کنی، تا خلّاق؛ و بجای پیروی کردن از قلبت از عقل و منطقت کمک می گیری. معمولاً مردم هم به این طرز فکر، احترام می گذارند؛ ولی وقتی درخواستهای عشق و محبتشان به گوشهایی کاملا کر برخورد می کند، می تواند آنها را دیوانه کند.
به هر حال، سعی کن گاهی هم قلب داشته باشی!

شما هم میتونین برین اینجا. البته اگه تا حالا نرفتین.

Friday, October 28, 2005

من درست سه هفته است که بی وقفه عین موتور کار کرده ام. آخر و وسط هفته هم نداشته. حالا این آخر هفته که کارمون سبک شده و گفتیم دوباره بار و بندیل (بخوانید لباس چرکها) رو ببندیم بریم دیدن دوست پسرمون از صبح دارم به طرز مشکوکی عطسه میکنم. آخه انصافه؟ خودم رو بسته ام به قرص و چایی و آب نمک. فردا هم برم آب پرتقال بخرم شاید از سرم رد بشه. سه هفته پیش با یه ساک لباس چرک رفتم...این دفعه با یه ساک لباس چرک و ویروس سرما خوردگی...خدا بعدیش رو به خیر کنه.

Sunday, October 23, 2005

پیاده رو

یه سری اینجا بزنین. اگر خواست خودش رو معرفی کنه حتما بهتر از من بلده. من فکر میکردم این آدم رو خوب میشناسم. وبلاگش نشونم داد که 10 سال میتونه برای شناختن یه آدم هیچی نباشه. من وقتی این قلم شروع به کار کرد ایران نبودم...مثل خیلی چیزهای دیگه که نبودم و ندیدم...

Saturday, October 15, 2005

از آرشیو

امروز داشتم آرشیوم رو نگاه میکردم به این برخوردم. دوباره مینویسم که برای خودم یاد آوری باشه: اکثر آدمها وقتی سایه ناتوانی هایشان را میبینند میترسند. در واقعیت نمیدانند که بلندی سایه چقدر است یا چقدر تا رسیدن به اصل محدودیت فاصله دارند...آنها فقط از ترس آن سایه می ایستند.

...دوباره خوندن اینا هم خیلی چسبید:

خیلی خیلی سخته وقتی که تا مغز استخونت حس میکنی که قوانین رقابت تو این دنیای کار رو اصلا اصلا یاد نگرفتی اما با واقعا دلت میخواد برای خودت کسی بشی. خیلی سخته که ذهنا یاد بگیری و ایمان بیاری که تو هم میتونی برای خودت آدمی بشی. یاد بگیری که خیال بافی کنی. هدف بچینی. برای رسیدن به هدفات برنامه ریزی کنی و یاد بگیری که اگر هم شکست خوردی مال این نبوده که زنی. مال اینه که آدمی و آدمها اشتباه میکنند[متن کامل]

وقتي به زندگي افراد موفق و خاص نگاه مي کنم ، مي بينم که کلمه اي به نام شانس چقدر بي اهميت و فاقد ماهيت است . آدم فقط وقتي از اين کلمه استفاده مي کند که دچار ضعف مي شود و خودش را در مقابله با مسائل ناتوان مي يابد [متن کامل]

Friday, October 14, 2005

شهر نوش پارسی پور

يك هفته قبل در نظرخواهي يك وبلاگ از بكارت نوشتم و شهرنوش پارسي‌پور. پس از آن نخست اين مطلب را ديدم و زان پس چند مطلب ديگر كه در وبلاگ‌ها درج شده بود. بحث‌هايي درباره‌ي بكارت. من اما نديدم از قوم فمينيست و غير فمينيست، كسي از شهرنوش پارسي‌پور يادي بكند. يك زن نويسنده‌ي ايراني. به راستي چرا از كتاب «زنان بدون مردان» شهرنوش نام برده نشد؟ كتابي كه شانزده سال قبل، به اين معضل زنان پرداخت. چند سطر از بكارت نوشت با رعايت كامل آن چه عفت كلام مي نامند. درنتيجه‌اش ناشر و نويسنده نابود شدند يك‌جورهايي. كسي توجه نكرد كه كتاب داراي اجازه‌ي انتشار بوده. شهرنوش به زندان رفت. نمي‌گويم چه بر سرش آمد. عاقلان خود دنبال كنند قضيه را! [متن کامل]

Thursday, October 13, 2005

معرفی یک کتاب

"دليل کاهش قابل توجه، بر خلاف انتظار و تدريجی ميزان جرم و جنايت در آمريکا از سال ۱۹۹۰ بدين سو نه افزايش نيروی پليس يا اصلاح قوانين جزايی يا شکوفايی اقتصادی و افزایش اشتغال و يا استفاده از روشهای نوين پليسی مبارزه با جرم، بلکه قانونی شدن سقط جنين در آمريکا در دهه ۷۰ بوده است"[متن کامل]

جواب یک پرسش

سیاه عزیز،

روی پرسش و ایرادت خیلی فکر کردم. برای اینکه چرا از خود ارضایی، سو استفاده از کودکان، قرص ضد حاملگی، و موضوعهایی از این دست مینوسم دلایلی دارم که وظیفه ام برای انتقال اطلاعات به عنوان یک محقق زن از اهم آنهاست. اما در خصوص موضوع بکارت...عقیده ام را نوشتم چون اعتقاد دارم که بیشترین موضوع دست و پاگیر فرهنگمان خود سانسوریست. سئوالی شد که من جوابش را نه که میدانستم که بخشی از زندگیم بود...خواستم تجربه زندگیم را با صراحت و صداقت تقسیم کنم. گفته ای که اگر فلان دختر شهرستانی بعد از خواندن نوشته من با دوچرخه ساز محل بخوابد مسولیتش با من است. من از تو میپرسم که فلان دختر دانشجو که بر سر دوراهی فکریست و نیاز به تغذیه فکری دارد تا از بین دو مسیری که از او دو فرد مختلف و احتمالا دو مادر مختلف میسازد چه؟ ایا من به عنوان کسی که در ایران بزرگ شده ام وظیفه ندارم در حد همین وبلاگ نشان بدهم که میشود بدون گناه هم کسی را دوست داشت؟ که آزاد تر فکر کرد بدون درگیری؟ نکته دیگر اینکه در نهایت هرکسی مسئولیت زندگی خود را به تنهایی به دوش میکشد. من تنها عقیده ام را که درونا به آن رسیده ام بیان میکنم. نه روش زندگی من مستقیم زندگی کسی را تحت تاثیر قرار میدهد و نه کلام من قدرت اجرایی در زندگی کسی دارد. با استدلال تو کتاب هم نباید چاپ کرد..فیلم هم نباید ساخت...شعر هم نباید گفت.
اما اینکه چرا آناتومی بکارت را نوشتم...دلیلم خیلی ساده است...چطور به عنوان یک زن میتوانی به خدایی اعتقاد داشته باشی که از بدنت برایت زندانی ساخته باشد؟ به عدالتش شک نمیکنی اگر ببینی که از بدنت به عنوان سلاح بر علیه تو استفاده کرده؟ خواستم این برداشت را زیر سئوال ببرم. که اگر عضوی هست که نه برای خدمت به مرد که تنها برای خدمت به همان بدن ساخته شده. خواستم هر زنی که وبلاگم را خواند بداند که بدنش متحد اوست و خدایش بر علیه او نیست. حد اقل در این مورد.

Sunday, October 09, 2005

*آناتومي پرده بكارت

من واقعا معذرت ميخوام اما براي بالا رفتن سطح اطلاع عموم عرض ميكنم. پرده بكارت يك لايه سلوليه كه در ابتداي ورودي واژن خانومها به وجود مياد. در دوران جنيني كاملابسته است و به مرور كه جنين به مرحله تولد ميرسه باز ميشه. در بعضي از زنها به قدر كافي باز نميشه و باعث پريود هاي دردناك ميشه و در بعضي ها هم كاملا باز ميشه كه ميشه اونايي كه پرده ندارند. كاربردش تنها به اين دليله كه در دوران نوزادي و كودكي از ورود عفونت به مجاري تناسلي و ادراري زنها جلوگيري كنه. به همين علت هم هست كه ميبينين خانومهايي كه از نظر جنسي فعال هستند مشكلات عفوني خيلي بيشتر از اونايي دارند كه هنوز سكس نداشته اند. پس كاربردش صرفا فيزيكي و براي بدن زن هست. نميدونم چرا بعضي از آقايون انقدر امر برشون مشتبه شده كه در اين كا ئنات بي حساب و كتاب كه اين همه جك و جونور صبح تا شب دارن توليد مثل ميكنند اين توليد مثل اينها انقدر مهم شده كه "خداوند منان" كار و زندگيش رو ول كرده براي زنهاي مهر و موم بزاره كه اينا بفهمن جنس آكينده! قكر نميكنين يه ذره زيادي خودتون رو تحويل ميگيريد؟

http://www.coolnurse.com/hymen.htm

http://www.goaskalice.columbia.edu/1825.html

*اين ترجمه چيزيه كه من خونده ام و منبعش رو هم ذكر كرده ام. در عين حال نظر رضا هم به نظر منطقي مياد. سعي ميكنم در اسرع وقت بيشتر بخونم و اگه تونستم مطلب كاملتري بنويسم. اينو گفتم كه رعابت امانت مطلب شده باشه.

Tuesday, October 04, 2005

*آيا به بكارت در هنگام ازدواج اعتقادی دارید يا نه؟!

من اونجا هم جواب دادم اما اینجا تکرار و کاملش میکنم. من به بکارت در هنگام ازدواج نه برای زن و نه برای مرد اعتقاد ندارم. اصولا اعتقاد دارم که دو طرف باید همه چیز رو با هم تجربه کنند و اگه هنوز با هم بودن رو دوست داشتند به فکر ازدواج بیفتند. به بکارت اعتقاد ندارم چون بعد از اولین تجربه سکس در جدیدی از نظر ذهنی برای آدم باز میشه و یه میلیون سئوال پیش میاد که بهتره آدم جواباشو پیدا کنه قبل از اینکه بخواد وارد مساله ای مثل ازدواج بشه. من اعتقاد دارم که سکس توی یه رابطه خیلی چیزها رو عوض میکنه و همون بهتر که این چیزها قبل از تعهد به ازدواج عوض بشه تا بعدش.من فکر میکنم یه آدم حسابی تو تخت خواب هم آدم حسابیه و اگر یکی توی تخت، توی خصوصی ترین لحظات آدم حسابی نبود اونوقت باید ازش ترسید. سکس جزو معدود تجربه هاییه که آدمهای عادی هم (که مدیتیشن یا امثالش رو نمیکنن) معمولا درحینش حضورشون کامله و واقعا خودشونن. شخصیت واقعی آدمها و اینکه چقدر حتی توی خصوصی ترین لحظه اول به فکر اون یکی هست اونجا معلوم میشه. یادمه یه جا خوندم اگه زندگی جنسی میزون باشه میشه 10 درصد خوشبختی در زندگی زناشویی اماا گه خراب باشه میشه 90 درصد مشکلات. من اعتقاد دارم که تمامیت فرد رو ببین و بگذار اون تو رو ببینه و بعد تصمیم بگیر. اگر سکس قبل از ازدواج بین دو تا آدم عاقل و بالغ برقرار باشه دیگه اسم کشش جنسی رو عشق نمیگذاریم و به اسم چنین عشقی خودمون و یه نفر دیگه رو اسیر نمیکنیم. و البته از ابتدایی ترین دلایل که نباید فراموش بشه اینه که هم مرد و هم زن حق مالکیت بر بدنشون دارند. من نه خودم رو ملزم میدونم که راجع به زندگی گذشته جنسیم و عاطفیم به دوست پسر یا شوهرم کوچکترین توضیحی بدم و نه به خودم اجازه میدم که سین جینش کنم و رزومه تمام دوست دخترهای سابق رو بکشم بیرون. حقیقتش رو بخواهید دستشون هم درد نکنه چون اگر به خاطر اونا نبود طرف اینی نمیشد که هست. خیلی هم ما از زحماتشون در همه ارکان ممنونیم.

این بود انشای ما در مورد مضرات بکارت.

*فکر کردم بدیهیه اما ظاهرا باید مشخصا بگم. این پست اعتقاد شخصی منه با توجه به تجربیات خودم از زندگی. اون چیزایی که دیدم و تجربه کردم و بهشون رسیدم. این نسخه منه فقط برای زندگی خودم. به قولی شما هم همه اقوال رو بشنوید و بهترین ها رو انتخاب کنید و نسخه خودتون رو بپیچید. هرکسی مسئول زندگی خودشه. سئوالی شده. من جواب دادم با ذکر دلایل. توقع از من نداشته باشید که خود سانسوری کنم یا جواب دلخواه شما رو بدم.

غرغر

اینجا توی خونه ماشین لباسشویی نداریم. باید لباسها رو کول کنی ببری یه جای عمومی که پر از ماشین لباسشویی و خشک کنه بشوری. من عملا هیچی ندارم فردا بپوشم. نقشه کشیده ام اصلی ها روبریزم تو چمدون پنجشنبه ببرم خونه پرادیپ اونجا بشورم. حالا نمیدونم اگه با یه چمدون لباس بو گندو از در برسم تو از احساسات رومانتیکش چی باقی بمونه.

کار غلطیه شلوار تنگ پوشیدن. من خوب اضافه وزن دارم و خودم هم میفهمم که یه شبه به وجود نیومده که یه روز بخواد بره. با این برنامه شلوغ سال آخرم هم نمیتونم اصلا به رژیم فکر کنم...به اندازه کافی استرس دارم. برنامه دویدن و کار وزنه ام سرجاشه و مرتب میرم. خودم حس میکنم که ماهیچه ها کم کم دارن جواب میدن. خر خوری هم نمیکنم...معمولا هم وقتایی که اینجوری ورزشم منظمه با خودم خوبم...اما امروز گفتم این شلوار مخمل کبریتیه قشنگه بپوشمش...تا آخر روز دیگه حالم از خودم و همه زندگی داشت به هم میخورد. احساس میکردم جثه ام قد فیله. فکر کنم مغزم هم تو کمرمه چون اونم از کار افتاده بود. ساعت 6 به این نتیجه رسیدم اگه فوری نیام خونه و از توی اون شلوار فرار نکنم ممکنه هر آن از دکترا انصراف بدم از بس که احساس خنگی و گندگی و بی خاصیتی میکردم. نتیجه اخلاقی: دیگه لباسی که توش هی مجبور باشم به لباس تنم فکر کنم نمیپوشم.

Wednesday, September 28, 2005

قرص روز بعد

من فکر کنم لازمه یه مقداری این مبحث پست قبلی رو واضح تر بگم. وقتی راجع به قرص برای جلوگیری از حامله شدن صحبت میکنیم دوجور قرص داریم:

1)قرص ضد بارداری: همین قرصهای ضد حاملگی معمولیه که بسته هاش یا 28 تایی هستند که سرتاسر ماه باید مصرف بشند و یا 21 تایی که بعد از پایان هر بسته فرد پریود میشه و 7 روز بعد بسته جدید شروع میشه. این قرصها تو اینجا با نسخه پزشک خریداری میشه. به این معنی که نمیتونید برید داروخانه و همینجوری بی نسخه بگیرید. نحوه کارکرد این قرصها به طور خلاصه به این صورت هست که شامل دو هورمون استروژن و پروژستین هستند. هورمون استروژن انقدر کافی هست که از عمل تخمک ریزی جلوگیری میکنه و بنا بر این جلوی حاملگی رو میگیره. علت اینکه با وجود عدم تخمک ریزی هم هنوز پریود میشیم اینه که دیواره رحم اون دیواره نازک سلولی رو میسازه و هر ماه اون دیواره میریزه. این قرصها هر روز و تقریبا سر ساعت مشخص (مثلا هرشب قبل از خواب) باید مصرف بشند تا بیشترین اثر رو داشته باشند. اگه سه روز پشت هم یادتون بره قرصها رو بخورید عملا برای اون ماه(سیکل اون بسته) در مقابل حاملگی حفاظت شده نیستید. کاری که قاعدتا باید بکنید اینه که قرصها رو نخورید تا پریود بشید و بعد بسته جدید رو شروع کنید. نکته مهم اینه که وقتی تازه قرص رو شروع کرده اید یا وقتی یه چند تایی رو یادتون رفته بخورید به دلیل اینکه بدن هنوز به سیستم جدید عادت نکرده یا میزان هورمون به هم خورده برای پیشگیری از حاملگی باید از یه سیستم پشتیبانی مثل کاندوم هم استفاده کنید. مساله دیگه هم اینه که بعضی دواها مثل انواع آنتی بیوتیک ها اثر قرص رو کم میکنند یا اگر اسهال و استفراغ داشته باشید...اگر هرکدوم این شرایط براتون پیش اومد باید برای تمام اون ماه تا پریود بعدی از سیستم پشتیبانی استفاده کنید...یعنی هم قرص و هم مثلا کاندوم. اگه یه قرص یادتون بره باید به محض اینکه یادتون میاد بخورینش و تا 7 روز هم سیستم پشتیبانی استفاده کنید. اگه دوتا قرص یادتون رفت دوتا قرص به محض اینکه یادتون اومد بخورین و دوتا قرص هم فرداش رو وقت معمول و بعد بقیه ماه رو به نرم عادی و تا 7 روز هم سیستم پشتیبانی (1).

2) قرص روز بعد: "مهم است که فرق بین پیشگری از حاملگی اورژانس(Emergency Contraception) را از داروهایی که یک حاملگی تشخیص داده شده را پایان میدهند بفهمیم. قرص روز بعد معمولا با قرص سقط جنینRU-486 اشتباه میشود. مکانیزم عملکرد این دو دارو کاملا متفاوت است"..."قرص روز بعد از کاشته شدن(implantation) تخمک بارور شده در دیواره رحم جلوگیری میکند اما در روند حاملگی ای که اتفاق افتاده خللی ایجاد نمیکند" ..."زمان بندی نقش کلیدی در تاثیر قرص دارد. مطالعات نشان میدهد که یک نسبت تقریبا خطی معکوس بین فاصله زمانی مصرف قرص و سکس و میزان حاملگی وجود دارد. قرص بهترین اثر را زمانی دارد که درست بعد از سکس حفاظت نشده(یعنی سکسی که از وسائل پیشگری مثل قرص ضد حاملگی یا کاندوم استفاده نکرده ایم) مصرف شود. آزمایشی که به وسیله سازمان بهداشت جهانی انجام شد نشان داد که تاثیر قرص تقریبا 95 درصد است اگر در 24 ساعت اول بعد از سکس مصرف شود. این تاثیر به 86 درصد در 48 ساعت و 58 درصد در 72 ساعت اولیه بعد از سکس کاهش میابد." (2)

پس میبینین که زمان خیلی رل مهمی رو تو پیشگیری از حاملگی ایفا میکنه. این قرص یه درمان اورژانسیه و جایگزین روشهای معمول پیشگیری نباید بشه. اما برداشت من اینه که اورژانس یعنی اینکه به صورت ضرب الاجل بشه فراهمش کرد. در شرایطی که راه معمول پیشگیری در دسترس نبوده یا عمل نکرده...مثلا قرصی فراموش شده ...کاندومی پاره شده یا تجاوزی صورت گرفته یا هر شرایط اورژانس دیگه ای...حالا قسمت مقاله راجع به مباحث اجتماعی پیرامون قرص:

" بزرگترین مشکل اجتماعی پیرامون قرص این است که آیا این قرص یک قرص سقط جنینی است. اگرچه تعریف مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق از حاملگی از زمان کاشت تا زایمان است، بسیاری از مردم اعتقاد دارند که زندگی از زمان لقاح شروع میشود که نتیجه آن اعتراضات اخلاقی و معنوی برای تجویز داروست. در حالی که بسیاری از افراد از تجویز مستقیم دارو بدون نیاز به نسخه حمایت کرده اند تا دسترسی آسان تر برای مریض فراهم شود اما این حرکت با موانع زیادی روبرو شده است.
در حالیکه FDA Nonprescription Drugs Advisory Committe در سال 2003 اعلام کرد که قرص "امن" است کمبود اطلاعات کافی در مورد مصرف نوجوانان از این قرص به عنوان یک ریسک عنوان شد. از موارد دیگر نگرانی حذف مراجعه (منظم-پانته آ) به متخصصین و کافی نبودن طبقه بندی (labeling) محصول عنوان شد. با وجود این کمیته مذکور توصیه به مطالعه بعد از بازاریابی دارو کرد و اجازه تجویز دارو بدون نسخه پزشک را صادر کرد. با این وجود FDA این درخواست را در ماه می 2004 رد کرد و دلیل آن را اطلاعات ناکافی در مورد مصرف آن در بین زنان زیر 16 سال عنوان کرد.
در جولای 2004 FDA در خواست جدیدی دریافت کرد که بر مبنای آن زنان بالای 16 سال اجازه دریافت دارو بدون نسخه پزشک را داشته باشند اما زنان جوانتر باید با نسخه پزشک مراجه کنند. در جولای 2005 FDA اعلام کرد که تقاضای جدید را تا سپنامبر 2005 عملی خواهد کرد اما در 26 آگوست FDA این تصمیم را به تاخیر انداخته و منوط به نظر خواهی از عموم کرده است"(2
)
خلاصه این بخش دوم یعنی اینکه سازمانی که مسول کنترل غذا و دارو در آمریکاست به جای اینکه در تصمیم گیری اینکه دارویی میتونه بدون نسخه پزشک دریافت بشه از تصمیم کمیته متخصص پیروی کنه این مورد رو به نظر خواهی عمومی گذاشته. چیزی که معمولا در مسائل اجتماعی یا سیاست گذاری های سیاسی اجرا میشه و ربطی به چنین مساله تخصصی نداره.

به نظر شخصی من دکتر دارو ساز مستقر در داروخانه صلاحیت تجویز چنین دارویی رو داره. دارو اگر قراره حکم اورژانس داشته باشه و با توجه به اینکه زمان دریافتش نقش مهمی رو بازی میکنه باید به راحتی در دسترس باشه. علاج اینکه مردم به راحتی بخواهند به جای پیشگیری اصلی ازش استفاده کنند سخت کردن دسترسی بهش نیست بلکه بالا بردن سطح آگاهی زنهاست. بعلاوه هزار و یک اتفاق ممکنه باعث بشه که پیشگیری نرمال جواب نده. حتی اونایی که فکر میکنن این کار کشتن یه زندگیه بهتره یه لحظه از خودشون بپرسن که وقتی من این اختیار تصمیم گیری به موقع و کم خطر رو از زن میگیرم در واقع دارم یه حاملگی ناخواسته رو بهش تحمیل میکنم... اما آیا واقعا دارم از کشته شدن اون نطفه ای که بعد قراره جنین بشه جلوگیری میکنم یا فقط کشته شدنش(به فرض اینکه کشتن باشه) به تاخیر میندازم؟ بهتر نیست در همین ابتدای امر به زن قدرت انتخاب بدیم و از عوارض روحی و جسمی سقط جنین هم اجتناب کنیم؟




پ.ن. لازم میدونم ذکر کنم که هیچ کدوم از روشهای بالا از ابتلا به امراض مقاربتی شامل ایذز جلوگیری نمیکنند. اگر به سلامت شریک جنسیتون صد در صد اطمینان ندارید یا با بیش از یک نفر رابطه جنسی دارید یا به هر دلیلی احتمال ابتلا میدهید باید از کاندوم استفاده کنید. در ضمن اینجا تمام زنهای بالای 18 سال باید سالانه برای تست پیش دکتر زنان برن تا اگر خدای نکرده سلولی داره از فرم خارج میشه و سرطانی میشه یا مشکلی داره پیش میاد حتما جلوگیری بشه و در ضمن اگر قراره نسخه ای برای قرص یا چیز دیگه نوشته بشه تحت نظر دکتر متخصص باشه. من نمیدونم این مساله تو ایران چقدر جا افتاده اما برای سلامتی خودتون هم که شده باید حتما سالی یک بار چک آپ بشین. گفتم بگم که مطلب کامل باشه

(1) اینا رو لغت به لغت از بروشور دانشگاه ترجمه کرده ام. اگر بخواهید میتونید بگید تا اثرات و عوارض و بقیه بروشور رو هم ترجمه کنم.
(2)Stranson, Derek, Evans, E. Plan B: The Facts Behind the Controversy, U.S. Pharmacist, September 2005, pp 41-46

.

Tuesday, September 27, 2005

از زندگی

امروز توی اتوبوس یهو یه خانومی بلند داد زد:" آلبانی! احمق..آلبانی! آلبانی!" تازه فهمیدم تمام این مدت که پشت سر من بود و فکر میکردم با تلفن بوده در واقع داشته با خودش حرف میزده. آلبانی اسم یه شهره. تمام مدت فکر کنم داشت سعی میکرد به اون احمق اسم و آدرس و شماره تلفنش رو حالی کنه. به کل تو عالم خودش بود.

به داروخانه چی میگم آقا این قرص روز بعد قراره تو موقعیت اورژانس به درد آدم بخوره...در اسرع وقت هم باید بخوری که اثر کنه. اونوقت چه جوریه که من حتما باید نسخه پزشک داشته باشم تا بهم بدین؟ آخه فرض کن جمعه شب "موقعیت اورژانس" پیش بیاد من اونوقت شب دکترم رو از کجا پیدا کنم؟ اگه بخوام تا دوشنبه هم وایسم که 72 ساعت گذشته و قرص به دردم نمیخوره. میگه والا ممنوعه...دکتر دارو ساز اجازه تجویز نداره...میگم دلیلش؟ میگه به دلایلی اخلاقی دولت تجویزش رو آزاد نکرده برای ما...دلایل اخلاقی هم عبارت از این میباشد که قرص روز بعد تخمکی رو که آزاد شده از کار میندازه...تخمکی که میتونه پتانسیلی بچه بشه*...همین روزهاست که برای دست به آب رفتن هم باید توجیه "اخلاقی" داشته باشیم. دولت بوش اگر روش میشد تا حالا جمهوری مسیحی رو راه انداخته بود.

*در همین راستاست مخالفت با حق سقط جنین و تبلیغ "خالص" ماندن قبل از ازدواج...آشنا نیست به نظرتون این حرفها؟

مصاحبه خوب شد. من اصلا انتظار نداشتم مصاحبه بگیرم چون رفته بودم ببینم این کمپانی ها که میان فضا چه جوریه. من یه سال دیگه هنوز درس دارم و هنوز زوده بخوام دنبال کار بگردم....تا همین جا هم خوشحالم که یه تمرینی هم شد برای مصاحبه. اگر به دور بعدی کشید خبرتون میکنم حتما. از نصیحت ها هم کلی ممنون.

Wednesday, September 21, 2005

نوبرونه

من فردا اولین مصاحبه کاری زندگیم رو دارم. نصیحتی ندارین؟ پندی؟ نکته کنکوری-تستی؟

Tuesday, September 20, 2005

اینجا رو خیلی دوست دارم

وبلاگ افشین رو نمیدونم چقدر میشناسید. من میدونم که خیلی دیر به دیر مینویسه. اما وقتی مینویسه معمولا داستان کوتاهی، نکته ای، چیزی نوشته که اولا به فکر ببرتتون و ثانیا انرژی و انگیزه مثبت ایجاد کنه. یه سری بزنین پشیمون نمیشین.

Friday, September 16, 2005

گزارش

فیلم لاکپشتها هم پرواز میکنند رو توی سینمای مدرسه دیدم. من تاریخم خوب نیست اما یادمه یه جا خوندم که وقتی محمود افغان به ایران حمله کرد یکی از شاهزاده خانومهای ایرونی که به عقدش در آمده بود ازش بچه دار میشه. وقتی محمود افغان می میره این شاهزاده خانوم انقدر از این بچه بدش میامده که میندازتش توی رودخونه. همش وقتی فیلم رو میدیدم که دختره میخواست بچه اش رو بکشه یاد این داستان بودم. واقعا میشه بچه ای رو که حاصل تجاوزه دوست داشت؟ آخه فکر کن هر دفعه بچه ات رو میبینی یاد چی میفتی...تازه همه اش هم لابد باید نگران باشی که کدوم ژنش به بابای متجاوزش رفته.

اونایی که افسردگی رو تجربه کرده اند میدونند که وقتی تموم میشه آدم انگار از خواب پاشده. انگار همه کارهایی که توی اون دوره افسردگی کردی تو خواب کردی. یه خاطره محوی ازشون داری اما واقعا نه چیز دندون گیری یادت مونده و نه میتونی بگی دقیقا چرا یه سری اتقاقها افتاده. واضح تر بگم...من سال دوم دکترا و قسمتی از سال سوم رو افسرده بودم. از بخت بد تمام کلاسهای اقتصادم رو هم مجبور شدم همون دوره بردارم. دقیقا یادمه که اصلا هیچی(به این قبله ژست هم نمیگیرم!) درس نخوندم. اصلا توانایی درس خوندن نداشتم. اونایی که افسردگی رو تجربه کرده اند میدونند من دقیقا چی میگم. آدم به یه جایی میرسه که توانایی ساده ترین کارهای روزمره اش رو نداره چه برسه به درس و امتحان. صبح از خواب پاشدن برای آدم میشه پروژه. خلاصه توی همون دوره من این کلاسها رو برداشتم و فقط پاسشون کردم. به جایی رسیده بودم که داشتم به این نتیجه میرسیدم که علی رغم علاقه ام به اقتصاد عملا بی استعدادم و بهتره وقتم رو تلف نکنم. حالا که افسردگیم خوب شده مغزم هم دوباره کار افتاده. رفته ام یه کلاس راجع به اقتصاد توسعه(Development Economics) برداشته ام که پیش نیازش همون کلاسهاییه که گفتم. اینجوری برام مطالبش زنده میشه و خودم رو هم مجبور میکنم که بشینم و دوره شون کنم. اما خوب این عملا یعنی اینکه یه عالمه کار اضافی برای خودم درست کرده ام. در نهایت رضایتم از خودم و درسی که خونده ام خیلی بالا میره اما کارم هم زیادتر شده. اون داده هایی هم که میگفتم بالاخره از خود ژاپنی ها گرفتم. البته استادی هم که تو ایران دارم باهاش کار میکنم داره کمکم میکنه که از طریق ایران هم یه نسخه اش رو بگیرم اما ظاهرا کار اداریش بیشتر طول میکشه. این یعنی اینکه کار تحقیقم هم که یه مدت عملا ایست کامل بود حالا راه افتاده و باید حسابی روش کار کنم . یه سری هم که کار داوطلبی ترجمه قبول کرده ام با تریبون فمینیستی که اونها هم وقت میگیره.

یه کار دیگه هم خیلی بهش مفتخرم اینه که اسمم رو کلاس دویدن نوشتم. خنده ام نداره! بهش به عنوان یه ورزش جدید نگاه میکنم. هدف کلاس اینه که ما بتونیم تا آخر 12 هفته سه مایل که میشه نزدیک 5 کیلومتر رو توی 30 دقیقه بدویم. الان من میتونم دقیقا دو مایل بدوم. حالا داستان این دویدن رو هم یه دفعه براتون میگم. کلاس کار با وزنه برای خانومها هم اسم نوشتم که مربیش همچین سخت گیره انگار سربازخونه اداره میکنه. ما رو میبره اون اتاق باشگاه که پره از این دستگاههای گنده وزنه است و معمولا میزان هورمون مردونه اتاق خیلی بالاست. روز اول حسابی باهامون طی کرد که شلوار بلند و تیشرت راحت بپوشیم و خلاصه حجاب اسلامی رو رعایت کنیم که اعصاب نداره و اگه ببینه یکی از دخترها به خاطر شورت کوتاه معذبه حسابی آتیشی میشه.

خلاصه همه اینها رو گفتم که نگین چرا اینجا فقط لینک میزاری. دائم به وبلاگها سر میزنم اما پست نوشتن وقت میگیره. به بزرگی خودتون ببخشید اگه دیر به دیره یا خیلی مطلب دندون گیری نیست.

1 mile = 1.609344 kilometer

Tuesday, September 06, 2005

چرخه معیوب

هرچیزی دلیلی داره. این که آمریکا میشه آمریکا و ژاپن میشه ژاپن و ایران هم میشه ایران رو باید تو رفتار روزمره آدمها دید. تو ایران ظاهرا همه چیز بر اساس رابطه است نه قانون. اگر معدود جاهایی هم باشند که بر اسا س قانون عمل کنند دیگه آدمها پیداشون نمیکنند. به نظرم میاد آدمها هم شرطی شده اند...برای هر مساله ای اولین راه حلی که به ذهنشون میرسه حل مشکل از طریق دوست و آشناست...برای انجام یه کار مشخص به عدد آدمهای مرتبط قانون های مختلف داریم که خوب انگار که قانون نداریم. میشه یه سیستم مریض...سیستم آدمها رو شرطی و مریض میکنه و آدمها سیستم رو تقویت میکنند.

استادم پرسید خوب حالا چه جوری میشه این مشکل رو حل کرد؟ والا نمیدونم...این دور باطل رو باید از کجا شکست؟ کسی میدونه؟

پ.ن. اینجا مرتب میرین سر بزنین؟ سایت مربوط به مشاغله تو بخشهای مختلف سازمان ملل متحد تو ایران. مرتب به روز میکننش. الان نگاه کردم چهار تا جای خالی دارند. دوتا توی UNDP و دوتا توی UNHCR. اگه انگلیسیتون متوسط هم هست یه تقاضا بدین چیزی از دست نمیدین که! تازه اگه هر موقعی هم اگر قصد مهاجرت داشته باشین برای سابفه کارتون خوبه.

Monday, August 29, 2005

منطق ایرانی

من این آخر هفته رفته بودم دیدن پرادیپ. چون هیچ کاری از کارهای مدرسه رو با خودم نبرده بودم و مجموعا 8 ساعت هم توی اتوبوس مجبور بودم بشینم وقت کافی داشتم که چرت بزنم و به افکار مهم بپردازم. راستش عکس العمل ناخود آگاه ایرونی ها وقتی که میگی با یه آدمی از هند دوستی اگرچه ناراحت کننده است اما اصلا غیر منتظره نیست. اما این نکته که ما به دلایل عجیب، اغلب مبتنی بر شایعه و اکثر غریب به اتفاق هم "تاریخی" خودمون رو ازخیلی ملل دیگه بالاتر میدونیم اصلا محدود به هند نمیشه. نکته ای که برای من جالبه تناقض این دلایله. به عنوان مثال از اعراب متنفریم(یعنی واقعا در حد تعصب) به خاطر اینکه اومدن و حمله کردند و تمدن و فرهنگ ما رو تحت تاثیر قرار دادند. اینکه این تاثیر مثبت بوده با منفی در حد سواد من نیست اما عقل من به من حکم میکنه که با توجه به پیشرفتهای بعد از اسلام نمیتونه سراسر منفی بوده باشه(ازدید فرهنگی -حالا بگذریم یک چیزهاییش که شایعه است مثل حجاب که از ایران به عربستان رفت و سنت تعدد زوجات قبل از اسلام هم در ایران بوده )و این خرابی هایی هم که به بار اومده...خوب وسط جنگ که حلوا پخش نمیکنند...حالا بگذریم از این نکته. حرف من اینه که یه عده اومدند و فرهنگ ما رو تحت تاثیر قرار دادند و مملکتمون رو بنا بر روایات غارت کردند و ما برای همین ازشون بدمون میاد و فکر میکنیم از اونا بالاتر و بهتریم. حالا میریم سراغ هند..من فکر کنم اولین و شاید تنها چیزی که هر ایرونی از تاریخ هند میدونه اینه که نادرشاه افشار رفت اونجا و کلی کشت و کلی هم غنائم آورد... حالا اگه ما بخواهیم روی همین خط از منطق حرکت کنیم چه جوری میتونیم نتیجه بگیریم که ما از هندی ها بالاتریم؟ قاعدتا اینجا اونی که اینجا باید منفور باشه مائیم..اما یهو میبینیم که در یک چرخش 180 درجه موضع عوض میشه و اونا چون ضعیف بودن پس ما بالاتریم.

در واقع سئوال منصفانه اینه که اگر فکر میکنیم به خاطر فتوحات نادرشاه ما از لحاظ تاریخی بر هندی ها ارجحیت داریم آیا مفهومش اینه که اعراب و مغول ها و یونانی ها هم از ما برترند؟

Friday, August 19, 2005

کار تو سازمان ملل +ترکها هکمون کرده اند

اگه دانشجوی فوق لیسانس یا دکترا هستید و فکر میکنید بعدا ممکنه بخواهید با سازمان ملل همکاری کنید برین اینجا و برای کار آموزی درخواست بدین. فقط انگلیسیتون باید خوب باشه. ظاهرا برای کار مالی هم یه جای خالی دارن. فقط تا یکشنبه(پس فردا) وقت دارین که در خواست بدین. برای خودم دنبال کار میگردم برای بقیه پیداش کردم.

اینم از شاهکار همسایگان ترک: سایت UNDP تو ایران رو هک کرده اند. توجه دارید که اون پایین نوشته: ایران=عرب حرومزاده! یکی نیست بگه برادر من برو جغرافیت رو خوب کن...بعدش هم نوشته ما دشمنشونیم...آخرین جنگ ایران و ترکیه کی بوده؟

Thursday, August 18, 2005

دوباره کاری

من برای تحقیقم احتیاج با داده های GIS دارم که ژاپنی ها برای تهران جمع آوری کرده اند برای یه پروژه ای که به درخواست مرکز مدیریت بحران شهرداری تهران انجام شده. بعد از خدا میدونه چند تا ایمیل و تلفن بالاخره آقای س توی دفتر تهرانشون بهم گفت که داده ها رو بهم میده. منم خانواده رو با قسم و آیه فرستادم که آب دستتونه بگذارین زمین و این سی دی رو برین بگیرین...یه هفته طول کشید که بالاخره سی دی رسید دست مامان...بعد تازه رفتن و دیدن که DHL تو ایران سی دی قبول نمیکنه! شانس آوردم خواهر کوچیکه داشت این هفته میامد آمریکا...سی دی رو دادن دست اون که بیاره....کلی قسم و آیه دایی جان رو دادیم که اولین کار این سی دی رو از خواهرک بگیر و پست کن...دردسرتون ندم...بعد از کلی حرص و جوش امروز سی دی رسید...گذاشتم تو کامپیوتر دیدم یه مشت فایل pdf و Word هست مربوط به گزارش زلزله بم! دریغ از یک فایل مربوط به تهران و حتی یه دونه فایل GIS هم توش نبود...تنها اثری از مطالعه تهران که میشد توش پیدا کرد جلد گزارش بود که اشتباهی به جای جلد گزارش بم گذاشته بودن. حالا دوباره باید زنگ بزنم بهشون...تمام این کارها رو دوباره باید بکنم...فقط برای اینکه یه نفر یا دقت کافی توی انجام کاری که گفته میکنه نداشته یا اطلاعات کافی برای فهم چیزی که من میخواستم نداشته اما کسر شانش بوده که بگه! از غصه و عصبانیت از ظهر تا حالا سه تا بستنی خورده ام. فقط دعا کنید وقتی بهشون زنگ میزنم نکن:" ااااه، ببخشید! ما فکر کردیم گزارشها رو میخواهید...اون اطلاعات GIS رو والا نمیتونیم بهتون بدیم! میبخشید!" اگه اینجوری بشه من همونجا پای تلفن منفجر میشم از عصبانیت!

Monday, August 15, 2005

بفرمایید کیک


امروز 27 سالم شد. خیلی دلم میخواست میتونستم در وصف احساساتم داستان سرایی کنم اما نمیشه چون خودم هم نمیتونم تصمیم بگیرم که خوشحالم یا ناراحت. به هر حال شما بفرمایید کیک. منم امشب با دوستان میرم این مغازه هه که دسر هاش خیلی خوشمزه است و یه دلی از عزا در میارم.



یادم رفت بگم...فردا درست 4 ساله که اومده ام آمریکا. درست چهار ساله که بابام رو ندیده ام. تو این چهار سال کلی راجع به خودم چیزها یاد گرفته ام...بزرگ شده ام...فکرم باز شده. از اون طرف مامان یه دفعه سرطان سینه گرفت و خوشبختانه به خیر گذشت. یه عمه ام هم همینطور. اون یکی همین الان تحت شیمی درمانیه...میخوایی اصلا ولش کن . مامان اینا برای تولدم زنگ نزدند. یادم باشه به سنت بابا خودم زنگ بزنم و میلاد با سعادتم رو تبریک بگم بهشون.

من چهار ساله دلم کتلت میخواد...از اون کتلت های سوپر امیر بعلاوه چلو کباب واقعی و خورشت بادمجون حسابی.

Thursday, August 11, 2005

دیشب رفته بودم کمک پرادیپ که اسباباشو ببنده. (کار گرفته تو چهار ساعتی اینجا) گفتم در راستای تبادل فرهنگی و اینکه خوب من اومده ام و دارم کمک میکنم آهنگ ایرونی گوش بدیم. آهنگهای شهریار رو اومدم گوش بدم خودم خوشم نیومد. دو پنجره گوگوش رو گذاشتم...پرسید این خانومه چرا گریه میکنه؟ ...آهنگ های فرامرز اصلانی رو هم گفت آهنگهاش تمش کپی از رو آهنگهای خارجیه...سر شهرام ناظری دیگه تعارف رو کنار گذاشت و اعتراض کرد...منم پام رو تو یه کفش کردم که امشب هندی بی هندی...آخرش سر آهنگ عربی به توافق رسیدیم.

من باید تا آخر ماه اوت یه امتحان مهم رو پاس کنم...دنبال کار باید بگردم. ...راستش اصلا احساس آمادگی برای هیچ کدومش نمیکنم. موضوع تحقیقم یه قسمت عمده اش یه مدل ریاضیه برای اینکه فرض بفرمایید شما که تصمیم گیرنده ای در باره بودجه تخصیص یافته به یه منطقه زلزله خیز...حالا چقدر این پول رو بزاری وقتی زلزله اومد خرج تعمیر کنی و چقدرش رو قبلا خرج تقویت...با توجه به اینکه خوب زلزله هه ممکنه اصلا تو دوره ای که تو براش داری برنامه میریزی (مثلا سی سال) نیاد...من و استادم تصمیم گرفته ایم مثالش رو روی تهران اجرا کنیم...بری همین هم دنبال آدرس شهرداری میگشتم...ظاهرا ژاپنی ها دو تا پروژه خوب در مورد تهران انجام داده اند که من داده هاشون رو میخواستم...حرف این شد بنده از پشت همین تریبون اعلام کنم که تمام کسایی که من چه از طریق ایمیل یا تلفن باهاشون در جریان این تحقیقم طی این یک ماه در تماس بوده ام خیلی خیلی خوش برخورد بودند و همه شون خیلی کمکم کردند و انگلیسی های همشون هم خوب بود(لازم نبود من به فارسی بهشون ایمیل بزنم) واقعا دمشون گرم.

Wednesday, August 10, 2005

مگه خودتون خواهر و مادر ندارین که وبلاگ مردم رو الکی پینگ میکنید؟

Thursday, August 04, 2005

A new session @ imane emrooz dot com!

سر بزنید و اگر دوست داشتید خواننده دائم بشوید

Posht-e Daryaa-haa -:


شاگرد بنگاهی مردی بود با موهای نارنجی و چشمای زل آبی. دندونای جلوش هم به اندازه یه دندون با هم فاصله داشتن. حتی اون روزی هم که با سرور رفته بودیم من سعی میکردم بهش نگاه نکنم چون حالتهاش یه جورایی شبیه نمکی فیلم فخیم زاده بود.دیروز که
میخواستم خونه رو دوباره ببینم سرور گفت نمیتونه بیاد و بنابراین مفتخر شدم در معیت آقای نمکی برم خونه رو ببینم. طبقه اول رو که گذروندیم آسانسور ایستاد. بعد هم دو سه بار رفت بالا اومد پایین و آخرشم بین دو طبقه گیر کرد. آقای نمکی اول دو سه تا مشت زد و چون دید خبری نیست شروع به داد زدن کرد و کمک خواست. بعد از دوسه دقیقه دو تا آقا رسیدن و آسانسور رو راه انداختن. در که باز شد آقای نمکی بلافاصله پرید بیرون و با عصبانیت به مردا گفت چرا نمینویسین آسانسور خرابه. فکر نمیکنین آدم با یه زن غریبه چه بلایی سرش میاد؟! آقایون محترم یک کم به هم نگاه کردن و بعدم به من نگاه کردن و چون مورد مشکوکی ندیدن جوابی ندادن ولی آقای نمکی ول کن معامله نبود و دوباره به یکیشون گفت نه آقا شما بگو اگه من با این زن غریبه هزار تا بلا سرم می اومد کی باید جواب میداد؟! بعدشم من رو که عین بز اخفش _ از نوع بهت زده _ نگاهش میکردم ول کرد و رفت.
به سه نفر از کسانی که بتونن بگن من چه بلایی سر این لعبت میتونستم بیارم به قید قرعه جوایز نفیسی اهدا میشود

Wednesday, August 03, 2005

ادامه گفتگوی تمدنها

بنده در راه تبلیغ فرهنگ با شکوه ایرانی به اهالی هند به مشکل بر خورده ام: چرا این سی دی های فیلم که از ایران میاد زیر نویس ندارن؟

چه فیلمی توصیه میکنید نشون پرادیپ بدم؟ خیلی پز داده ام که فیلمهای ما مثل فیلم های هندی نیست و بد جور عمق داره. یه چیزی بهم بگین که هم جذاب باشه و هم فیلم خوبی باشه.
مثل سگ مریضم. گلوم درد میکنه. تب و لرز دارم. تنم درد میکنه.
کوزه و من الان هم خونه ایم.

شما رو به جد هاله انقدر دعوتنامه sms نفرستین برای من.
ژوژ یه هفته است که عطسه میکنه. دکترش گفت این وقت سال نرماله. خیلی از گربه ها میگیرن. حواست بهش باشه اگه بد تر شد بیارش.
من اینو پینگ نمیکنم.

Monday, August 01, 2005

آدرس وب سایت شهرداری تهران چیه؟ من هرچی میگردم توی گوگل اصلا انگار تهران شهرداری نداره. از این موسسه ها آدرس وب سایت هیچ کدوم رو میدونین؟
Tehran Municipality Computer Service Organization
Tehran Disaster Mitigation and Managment Center

گفتگوی تمدنها

هر روز صبح اولین کار خوندن اخباره. هر روز صبح با ترس و لرز میشینم پای کامپیوتر که مبادا امروز خبر مرگ گنجی رو بخونم. از زمان انتخابات به فضای وبلاگستان و اینترنت بد بینم. به نظرم میاد یه عده محدودی دور هم نشستیم و هی حرف همدیگه رو تایید میکنیم...از مامان پای تلفن پرسیدم مردم تو ایران چقدر از اعتصاب غذای گنجی خبر دارند؟ گفت روزنامه ها مینویسند...مجبورند انعکاس بدهند. یادم رفت بپرسم چفدر براشون اهمیت داره...از بس که خودش نگران سیاست بود و کابینه جدید و 50 نفر آدمی که باید براشون درآمد ایچاد کنه. این مشخصه همه کشورهای توسعه نیافته است که همه چیز زندگی به سیاسیت بنده و سیاستشون به هیچ؟

اومدم برای بار چندم وضعیت گنجی رو برای پرادیپ(دوست پسر مکرم هندی) توضیح بدم دیدم نمیدونم شرح وظایف وزیر دادگستری چیه و رییس قوه قضاییه چه کاره است و ما با این همه دم و دستگاه عریض و طویل چرا نهاد موازی لازم داریم...حکم حکومتی چیه...تنها چیزی که خوب میتونم توضیح بدم اینه که گنجی چرا زندانه.

بعد از این که کلی توضیح دادم پرسید: "خوب حالا ایران مردم حسابی دارن اعتراض میکنند؟ " چی بگم والا؟ جامعه جهانی داره اعتراض میکنه اما به نظرم مردم ایران نه! فکر کنم مشکل هم از همین جاست. خسته ترو دلمرده تر از این حرفهاییم...از 18 تیر براش بگم یا مهاباد یا اهواز یا اون چندین سال پبش که کلی رو تو قزوین کشتن؟


پ.ن. منم تمام این سئوالها برام پیش اومده. کسی چوابی داره؟

Tuesday, July 26, 2005

نمیتونم تیتر پیدا کنم

دیشب که والا چه عرض کنم دیروز عصر حدودای ساعت 6 خوابیدم(بخوانید روی مبل غش کردم) تا ساعت 5.5 صبح امروز. اولین چیزی که بعد از بیدار شدن به ذهنم رسید این بود که حالت تهوع دارم...الان سه چهار روزه که یه چیزی داره ریپ میزنه تو این جهاز هاضمه...به گمانم تو این گرما یه چیز فاسدی خورده باشم...میترسم مثل اون دفعه ویروس باشه و کوزه و هیدی ازم بگیرند...از ساعت 5.5 نشسته ام که ساعت بشه 8.5 و برم مرکز بهداشت دانشگاه...خودم هم میدونم هیچ کاری نمیکنند. اون دفعه ویروس بود خانومه میگفت آپاندیسه.

Monday, July 25, 2005

آهنگ هندی های محبوب من

تو این صفحه برین همون آهنگ اول Uyirin Uyirae رو گوش کنید و اگه خوشتون اومد دعاشو به جون من بکنید:)

این یکی آهنگ مال اون موقع است که تازه ماهواره همه گیر شده بود و به جای MTV کانال [V] رو میگرفتیم. یادمه دختره یه لباس سفید تنش بود و من و خواهر کوچیکه انقدر از این کلیپ خوشمون میامد که تا پخشش میکردند میدویدیم جلوی تلویزیون و د قر بده! اونایی که همسن من هستین شاید یادتون بیاد...برین توی این صفحه و Tu Cheez Badi Hai Mast Mast رو انتخاب کنین.

Thursday, July 21, 2005

Zeitoon Archives - July 2005,

Zeitoon Archives - July 2005

من لینکت رو برداشتم. اگه نظر خواهی داشتی برای خودت مینوشتم. اما مجبورم اینجا بنویسم: get a life! احتمالا ترجمه فارسیش میشه : عزیز دل برادر! زندگی خودتو بچسب !
منظورم به شماره های 4 تا 6 هست.

Wednesday, July 20, 2005

من فکر میکنم اگه ادم نتونه با پدر و مادرش رابطه اش رو بر اساس صداقت و احترام و اعتماد متقابل اداره کنه احتمال اینکه بتونه رابطه ای به این شکل با بچه هاش برقرار کنه هم خیلی کمه یا حد اقل هزینه زمانی زیادی باید بده. علتش هم اینه که جنس رابطه والدین با فرزند با جنس همه رابطه های دیگه فرق میکنه..اون علاقه ای که طرفین به هم دارن...نوع وابستگی که به هم دارن و در عین حال نقاط ضعف روحی همدیگر رو کامل میدونن...وقتی در هر کدوم از این دو انتها ایستاده ای خیلی راحت با یه کلوم حرف میتونی بزنی درست همونجایی که حالا حالا ها طرف از دردش کمر راست نکنه...به همون نسبت هم چم و خم طرف بیشتر دستته اگه بخواهی گفتمان کنی...فکر میکنم فارغ از اینکه کدوم طرف رابطه ایستاده باشی زمانی که یاد بگیری با اونهمه مهر و علاقه و احساس مسئولیت و خلاصه شدت احساسات هنوز خودت باشی و به اون یکی طرف هم اجازه بدی خودش باشه و صد البته یاد بگیری که به فردیت خودت احترام بگذاری و نذاری به بهانه عشق فی مابین تو یا اون یکی طرف بخواد چیزی رو تحمیل کنه...به عبارت دیگه یاد بگیری که بگی :" من هنوز خودم رو دوست دارم حتی اگه اون یکی طرف کامل تاییدم نکنه و اون یکی رو هم دوست دارم حتی اگه کامل مطابق میل من نیست" ...فکر کنم وقتی اینوعلی رغم اون رابطه خاص یاد گرفتی...دیگه خیلی فرقی نکنه کدوم طرفی...یاد گرفته ای که علاقه ات نه برای تو حق ایجاد میکنه و نه برای اون که بخواهید چیزی رو خلاف خواسته طرف بهش تحمیل کنید...فکر کنم اونوقت اون رابطه برنده- برنده روهمیشه بتونی ایجاد کنی.
شما چی فکر میکنید؟
پ.ن. این فکر شامل خونواده های معمولی میشه با مشکلات نسبتا معمولی. مثلا فکر نمیکنم با پدر و مادری که از بچه شون سو استفاده کرده اند هیچ وقت بخواهی گفتمان کنی...یا اصلا بتونی...شاید...

انعکاس جهانی اعدام دو نوجوان در مشهد

انعکاس جهانی اعدام دو نوجوان در مشهد (Rooz Online): اعدام تنها مجازات سنگين برای کودکان محکوم در دادگاه های ايران نيست، برخی احکام قصاص نوجوانان، جهانيان را مبهوت شرايط تلخ کودکان در ايران کرده است. دادگاهی ماه گذشته نوجوان ۱۴ ساله ای را که در دعوايی بر سر مشتری در بازار ميوه وتره بار تهران، به صورت همکارش اسيد پاشيده بود، پس از دو بار رفت وبرگشت پرونده اش به ديوان عالی کشور محکوم به در آوردن چشم توسط پزشک کرد!

!"

Monday, July 18, 2005

Ghavanin.com : بانک قوانین ایران

یه ذره جستجوش سخته برای منی که رشته ام حقوق نیست اما به نظرم جالب اومد. گفتم برای شما هم بذارم ببینین.مثلا من کلمه کلیدی رو زدم حضانت و این اومد«دختر تا 7 سالگي در حضانت مادر مي باشد ودادگاه نميتواندحكم به استرداد فرزند را به پدر صادرنمايد» یا زدم زنا و اینا اومد:«زاني پدر عرفي طفل تلقي شده و مكلف به اخذ شناسنامه براي طفل ميباشد. دخول مطلقا"چه مشروع باشدياغيرمشروع ، سبب سقوط ولايت پدربوده و اجازه پدرشرط صحت عقد نيست»

Friday, July 15, 2005

نماینده

عشرت شايق

نمردیم و مفهوم امکانات رفاهی و تمارض رو هم فهمیدیم! این عشرت جان یه روز ناهارش دیر شده که به 35 روز اعتصاب غذا میگه تمارض؟! عجب رویی دارند به خدا!

آمار

طبق سرشماری سال 1375 در استان تهران از جمعیت 10 تا 14 سال:
365 مرد و 390 زن بدون همسر بر اثر فوت همسر،
367 مرد و 377 زن بدون همسر بر اثر طلاق
و 2106 مرد و 6272 زن ازدواج کرده داشته ایم.

جمعیت بین 10 تا 14 سال سن مد نظره. به نظر من معادله اش اینجوری حل میشه: مردهای بین 10 تا 14 سال احتمالا با همسن خودشون ازدواج کرده اند اما دختر 10 ساله رو ممکنه شوهر داده اند به مرد 50 ساله.

جمعیت کل مردان
---------------------
چمعیت کل مرد: 4581900
دارای همسر: 2436321
بی همسر بر اثر فوت همسر:43380
بی همسر بر اثر طلاق: 18502
هرگز ازدواج نکرده:2068009
اظهار نکرده: 15688

جمعیت کل زنان
---------------------
جمعیت کل زن: 4314086
دارای همسر: 2409476
بی همسر بر اثر فوت همسر:257229
بی همسر بر اثر طلاق: 33706
هرگز ازدواج نکرده:2068009
اظهار نکرده:1580300
-------------------
کل جمعیت مرد 10 تا 14 سال:791701
کل جمعیت زن 10 تا 14 سال: 762975

نحوه دیدن اصل جدول:
سازمان آمار ایران-->فهرست نشریات-->نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1375--->استان تهران--->جمعیت 10 ساله و بیشتر بر حسب سن، جنس و وضع زناشویی

Thursday, July 14, 2005

Zeitoon Archives - July 2005


من نمیفهمم ما کی میخواهیم یاد بگیریم که با به لجن کشیدن دیگری ما بزرگ نمیشیم؟ من واقعا نمیدونم منظور زیتون از همچین متنی چیه. زیتون جان نوشتی نوشی ممکنه روانی باشه...هزار عیب و ایراد داشته باشه...آره خوب ممکنه داشته باشه. اما چرا فکر میکنی حرفهای تو در موردش باید بیشتر از اون اعتبار داشته باشه؟ اون که لا اقل کتابش در اومد...صداش رو ما تو بی بی سی شنیدیم...اسم واقعیش رو میدونیم...از تو چی میدونیم؟ فکر میکنی اعتبار اسم زیتون تا کجاست که انقدر با تکیه بهش راحت به اینهمه آدم توهین میکنی؟ من نوشی رو نمیشناسم. تو رو هم نمیشناسم. اما از زندگی 27 ساله ام یه چیزهایی یاد گرفته ام...یاد گرفته ام که آدمی که به جای انتقاد سالم و سازنده توهین و افترا رو در پبش میگیره احتمالا یه جای کارش داره میلنگه.یا حرفی نداره که بزنه یا حرف زدن درست رو بلد نیست. همینطور یاد گرفته ام که آدمی که در موقع ناتوانی به جای اینکه دستی رو بگیره یا لااقل ساکت یه جا بشینه خنجر بر میداره و زخمهای گذشته رو باز میکنه یا خودشم سعی میکنه یکی بزنه تو سر اونی که خم شده...این آدم قابل احترام نیست. قابل اعتماد هم نیست.

مساله گنجی منافاتی با مساله نوشی نداره.من میتونم هم نگران گنجی باشم و هم نگران نوشی. ممکته بگی تو لوگوی گنجی رو نذاشتی اما لوگوی نوشی اینجاست...باور کن اگر من مطمئن بودم لوگو گذاشتن من دردی از گنجی دوا میکنه یا حد اقل تسکینی برای دلشه..یا حد اقل فکر میکردم که نیم درصد ممکنه ببینتش براش میذاشتم اینجا. من لوگو نذاشتم که پیش تو یا کس دیگه بخوام جوابگو باشم . کاری رو که فکر میکنم هیچ فایده ای نداره نمیکنم. اگر بحث اطلاع رسانی هم باشه که از من مهم تر هاش دارند میکنند...اما مورد نوشی فرق میکنه. نوشی این وبلاگ رو میخونه. نوشی عضوی از اینجاست. این لوگو براش معنی داره. شاید پر معنی ترین لوگوی وبلاگستان همین لوگوی نوشی باشه. حد اقل اونی که مخاطبشه میبینتش...از دیدنش خوشحال میشه.

مساله نوشی با گنجی یه فرق دیگه هم داره. تو مساله نوشی دوتا بچه مطرحند. این دو تا بچه اند. گنجی یه آدم بزرگه. گنجی با علم و آگاهی به نتایج کاری که داره میکنه راهش رو انتخاب کرده. این دوتا بچه انتخابی ندارند. نوشی هم زن ایرانیه. از حقوق برابر برخوردار نیست. من اگر مطمئن بودم اونجا داره عدالت اجرا میشه و نوشی و امثال نوشی زیر چتر عدالت و قانون هستند اینجا لوگو نمیذاشتم. اما وقتی سیستم خرابه اونوقته که همین دلداری های کوچیک ممکنه به درد یه نفر بخورن.

نکته بعدی هم اینه که بحث اصلا سر شخصیت نوشی نیست. بحث سر نگرانی یک مادره و قانونی که درست اجرا نمیشه. بگذریم که حتی خود اون قانون محل بحث داره. هیچ کس تو این وبلاکستان نه از شخصیت نوشی تجلیل کرد و نه شخصیت شوهرش رو زیر سئوال برد. عمل زشتی با سو استفاده از قانون انجام شده و موضوع این اتفاقه و بس!

حرف آخر، من در پستت هیچ چیزی ندیدم چز تهمت و توهین. صورت مساله رو لوث کردی...به خیلی ها توهین کردی و به جای انتقاد افراد رو ترور شخصیت کردی...هیچ کدوم اینا از نظر من قابل قبول نیست و حرف آدمی که چنین منطقی رو بکار میبره اصلا قابل اعتماد نیست.

پ.ن. موضوع این متنم هم متن پست است و هم نظرهایی که زیتون در جواب خواننده ها گذاشته.

تکمیل: یه حرف خوبی اینجا زده شد که من دوبار تکرارش میکنم: نجیب بودن یک زن از مادر بودنش مهم تر نیست. اینم از خودم اضافه میکنم: همدردی من با نوشی به معنای زیر سئوال بردن مهر و عاطفه پدری بابای بچه ها نیست. این دو موضوع تناقضی با هم ندارند. من قضاوتی نمیکنم که کی در کل جریان زندگی بر حق بوده. اصلا در جایگاهی نیستم که بخوام به خودم چنین اجازه ای بدم. من دلیلی نمیبینم اتهامات زیتون و سایرین رو بیشتر از حرفهای نوشی باور کنم و همینطور که گفتم بر فرض صحیح بودنشون نه به موضوع ربطی دارند و نه از حق مادری نوشی کم میکنند.

Tuesday, July 12, 2005



من هیچی به عقلم نمیرسه مگر اینکه بشینم و کاری که مدتهای پیش شروع کرده بودم و مدتیست داره خاک میخوره رو تموم کنم که لااقل صدای مشکلاتمون رو به به جایی هرچقدر کوچیک رسونده باشم. تو رو خدا اگر هر کدومتون کمکی از دستتون بر میاد دریغ نکنید.

Sunday, July 10, 2005

دوتا پست قبلی رو از اینجا برداشتم. اما دارمشون. هم پست رو و هم نظرهای شما رو. از همفکری همتون ممنونم. برای اونایی که نخوندن: یه نظر خواهی بود برای اینکه با وبلاگ نیمه لو رفته ام چی کار کنم...تصمیم گرفتم نگهش دارم و تمرین کنم مسائل خصوصی رو خصوصی نگهش دارم. حرفام رو بزنم اما لزومی نداره حتما از خودم مثال بیارم.

Friday, July 08, 2005










نوشی جون قوی باش. بر میگردن...حتما برمیگردن...
اونایی که من بهشون حوصله ام میرسه همه مسافرتن و اونایی که تو شهرن من بهشون حوصله ام نمیرسه...نتیجه: در این شب عزیز من و دوتا گربه ها تنهاییم و من تا الان دفعه سومه که با فضاحت تو بازی Age of Empires II باختم. حالا برم بازی کنم ببینم چی میشه.

--------
چند ساعت بعد: بازم باختم! اون حوضی که بابا طاهر پرید توش و باسواد شد کجاست؟ به شدت مورد نیاز است...کسی میدونه برای بخش زبانهای خارجی، اقتصاد توسعه و یک عدد پایان نامه دکترا هم میشه ازش استفاده کرد یا نه؟

یه حوضی نیست آدم بپره توش و بدهی هاش صاف بشه؟

Wednesday, July 06, 2005

داشتم لباس هام رو که دیشب اینور و اونور اتاق ریخته بودم از کف اتاق جمع میکردم که جیغم بلند شد...ژوژ یه موش (دروغ نباشه به این گندگی!) کشته بود و جنازه مرحوم رو برای اینکه نشون بده چه شیرین کاریی کرده به عنوان تحفه آورده بود تو اتاق پای تخت خواب گذاشته بود! یه 30 ثانیه ای فقط لعن و نفرین نثار موشه کردم و ژوژ و بالاخره با فحش و فضیحت جنازه رو برداشتم و انداختم تو حیاط همسایه...(این همسایه ما خیلی آدم بد جنسیه! حقشه!) اینجا تازه میگن: مبادا دعواش کنی ها! خیلی بهت محبت داشته که شکارش رو برات آورده...سرخورده میشه...what the f##k بابا!
یه مقادیری هم به خودم فحش دادم که چشمت کور! دفعه دیگه میاد از خواب ناز بیدارت کنه بلند شو ببین چی کار داره...شاید بچه شکار رفته میخواد نشون بده...بهتر از اینه که بلند بشی ببینی رو بالشتت با محبت تمام یه موش فکل زده گذاشتن که!

پ.ن. موشه البته سالم بود...ظاهرا بچه ازسر شکم سیری موش میگیره. فقط نصف دمش نبود که خوب تو پروسه جابجایی لابد خورده شده...اما اون نصفه اش که مونده بود بد جوری سیخ شده بود و تو ذوق میزد!

Monday, July 04, 2005

اینجا روز دهم سپتامبر یه ماراتن دوچرخه سواری راه انداخته اند برای جمع آوری اعانه توی تحقیقات ایدز. هر کسی که شرکت میکنه باید 300 یا 500 دلار هم اعانه جمع کنه. تا حالا 120 نفر اسم نوشته اند. منم اسمم رو نوشتم اما حالا اینکه با این دوچرخه پیزوری بتونم حد اقل 50 مایل برم رو خدا عالمه. اعانه اش رو قراره از دوست گرامی تیغ بزنم که یه ماه دیگه میره سر کار.

توی مرکز بهداشت که میری همه جاش پره از سبد هایی که توش کاندوم مجانی گذاشته اند. یه عالمه هم برشور اطلاعاتی هست راجع به هرچی که بخواهی بدونی.

دیشب داشتم فکر میکردم اگه یکی تو ایران برشور اطلاعاتی راجع به ایدز با کاندوم مجانی پخش کنه میگیرنش؟ برای پخش کاندوم مجوز لازم داریم؟

--------------------
فرق گذاردن با گزاردن چیه؟

مداد رو روی میز میگذاری یا میگزاری؟
به پدر و مادر احترام میگذاری یا میگزاری؟
من میزارم گربه ام تو تختم بخوابه یا میذارم؟

Sunday, July 03, 2005

من هر شب خواب بد میبینم. بلا استثنا...یه شب خواب میبینم عموم فوت کرده، یه شب یه بچه میخواد ژوژ رو از یه ساختمون بلند بندازه پایین...یه شب تا صبح دارم دعوا میکنم...دیشب هم رفته بودم دزدی که گرفتنم! ممکنه به نظر شما مهم نباشه اما به خدا امون منو داره میبره. صبحا که پا میشم تمام تنم منقبضه از بس عصبی شده ام تو خواب. خسته تر از موقعی که میخوابم بیدار میشم.

یه موقع فکر کردم مال اینه که ژوژ کله سحر بیدارم میکنه که "بیا بازی کنیم"...اما الان حتی زمانی که خونه هم نیستم خوب نمیخوابم. تازه ژوژ این یه هفته دیگه کله سحر هم بیدارم نکرده...کسی در این مورد تجربه نداره؟

Thursday, June 30, 2005

من امشب کوکو سبزی پختم و کوزه و هیدی و دوست هندی گیاهخوار رو شام دعوت کردم...گفتم که در تاریخ ثبت بشه. به گفته شاهدان عینی خوب هم در اومده بود!

در مورد پست پایینی، فکر کردم بعد از چهار سال ندیدن بابام حالا که میتونم از آمریکا برم بیرون فکر خوبیه دوتایی بریم تیم ایران رو سال دیگه تشویق کنیم...که یعنی اگر جبر زمان از کمیت دیدار ها کم کرده ما به کیفیت بیفزاییم! البته اصل فکرش مال کوزه بود...حالا نمیدونم اصلا بلیط گیر بیاد یا نه!
کمک فوری لازم دارم. توی سایت جام جهانی اینجا برنامه زمانی مسابقه ها رو نوشته. مشکلی که هست اینه که نمیدونم از این این مسابقات شماره چندمش مربوط به ایرانه. قاعدتا باید یکی از همون اولی ها باشه. کسی میدونه اولین مسابقه ایران با کی هست؟ زمانش چیه؟ کدوم شهره؟
گفتم شاید وسط این همه مسائل مهم اون گوشه موشه ها نگران پای ژوژ باشین. حالش خوبه. یه 24 ساعت یه تیغ خوابید و بعد سرحال پا شد. تا دو روز بیرون اجازه نداشت بره اما الان خوبه. البته هفته دیگه قراره بره واکسن سالانه اش رو بزنه و حتما میگم دکتر پاش رو هم ببینه.

نمردیم و تو وبلاگستان جایزه گرفتیم!ویولت جونم دستت درد نکنه. خانواده رو کجا بفرستم مدال رو نقد کنند؟

من چهار سال آزگار قزوین دانشگاه رفتم (نخند بچه! خوب هرکی یه مشکلی داره!) از این خبرا نبود...این جوانان رعنای قزوینی اگه این همه عرضه داشتن چرا ما هیچی ندیدیم؟ فقط شما تصور کنین اون دلبر قزوینی اسم کاندولیزا جون رو با اون ک گفتن غلیظ قزوینی چه جوری تلفظ میکرده....استغفرالله از دروغ شاخدار به خدا!

Sunday, June 26, 2005

ژوژ مریضه. پای عقبش سمت راست درد میکنه. اصلا راه نمیره و وقتی هم برای پوپ کردن(گلاب به روتون) باید راه بره با هر قدم نق میزنه و دادش میره هوا. چون راه میتونه بره من نتیجه گیری کردم که پاش یا ضرب دیده یا کشیده شده. صبح رفته بیرون( با طلوع آفتاب راه میفته میره) و از 8 صبح که من از خواب پاشده ام همینجوری یه گوشه بی جون افتاده. لب به آب و غذا هم نمیزنه.
زنگ زدم بیمارستان حیوانات...گفتن اگه اورژانس بخواهی بیاریش فقط ویزیتش میشه 115 دلار!!تازه لابد بعدش هم دوا و عکس برداری و ... کی از این پولها داره؟* باید تا فردا وایسم که همه جا باز بشه و ببرمش پیش دامپزشک خودش....هی هی هی...جیگرم کباب میشه اینجوری میبینمش و نمیتونم ببرمش همین الان دکتر.

* برای اطلاع شما، یه ساندویچ 5 دلاره، اجاره خونه حدود 700 دلاره و یه پیتزای خانواده بزرگ 20 دلار. قبض تلفن هم ماهی 50 دلار. گفتم که قیمتها دستتون بیاد...منم ماهی دوتا چک 800 دلاری(هر دو هفته یه بار) میگیرم.

Saturday, June 25, 2005

من نمیدونم...(مخصوصا الان که بعد از این انتخابات مطمئنم هیچی نمیدونم) من فقط به یه چیزی اعتراض دارم...چرا سرود ما رو اینطوری کردند؟ من هر دفعه میشنوم محمود احمدی نژاد( با ریتم بخونین) میخوام گریه کنم. این یعنی چی؟ دولت رو گرفتیم، سرودتون رو هم مصادره کردیم؟

من تا اطلاع ثانوی نه تز سیاسی میدم نه اینجا سیاسی مینویسم. مجازا و حقیقتا رژیم سیاست میگیرم...تو را دو گوش و یک زبان داده اند پس دو چندان که میگویی می شنو. بهم ثابت شد که هیچی از مملکتم نمیدونم و اگه جسارت نباشه با همین نمونه آماری کوچیک وبلاگها و آدمهای دورم به این نتیجه رسیدم که هرچی آدمها بیشتر از مملکت دور بوده اند بیشتر هم تحلیل های آبکی میکنند. خوب البته استثنا همه جا هست. برای اینکه حد اقل خودم پیش خودم ضایع نشم بهتره سنگین حفظ کنم و حرف نزنم.

Thursday, June 23, 2005

من دارم رای نمیدم. نمیتونم تو نصف روز برم نیویورک و برگردم. مطمئنم تا نتیجه بیاد دلم میاد تو دهنم و مطمئنم هر کدوم کاندیداها انتخاب بشن خوشحال نمیشم. میدونین یاد کدوم لحظه افتاده ام؟ سال سوم امتحان سازه های فولاد 2 داشتم. از وقتی امتحان رو دادم برام محرز بود که میفتم. هیچ وقت از شنیدن هیچ نمره ای انقدر بار از رو دوشم برداشته نشده که از شنیدن نمره تک اون کلاس...آدم وقتی میدونه در هر صورت بازنده است همون بهتر که زودتر تکلیفش معلوم بشه و بره به بدختیش برسه. حداقل ذهنن آزاد میشی که بری و برای آینده برنامه بریزی...این حال انتظارش بدتر از همه است. من از منتظر نمره بودن از همه بیشتر بدم میاد.

Wednesday, June 22, 2005

اونایی که منو از نزدیک میشناسن میدونن که من هر حسنی داشته باشم آشپزی جزوشون نیست. نه اینکه بخوام سوسول بازی در بیارم ها! حوصله ام رو سر میبره. خوابگاه که بودیم هفته اول بچه ها یه برنامه عربض و طویل ریختند و زدند به دیوار که توی اتاق هفت نفره ما این هفته ظرفها نوبت کیه، ناهار نوبت کیه، صبحانه و الی آخر......هفته اول من بیدار شدم و دیدم یه سفره صبحانه چیده اند از این ور تا اونور..حتی نیمرو هم سرش بود! ما هم تشکر کردیم و ته سفره رو بالا آوردیم...هفته دوم یا سوم بود که نوبتش به من افتاد، بعد از یه هفته بی صبحانه سر کلاس رفتن دوستان به این نتیجه رسیدند که باید برنامه رو به کل عوض کرد. نشون به اون نشون که نا آخر فارغ التحصیل شدن هر وقت نوبت آشپزی به من میفتاد یا با نوبت ظرف شستن تاخت میزدم یا با اتاق تمیز کردن...هم من خوشحال بودم و هم بقیه گشنه نمی موندن.

اینجا هم که اومده ام تقریبا تمام پولم صرف خوردن میشه. اول ماه با غذای وعده ای 10 دلار شروع میکنم و آخر ماه به ساندویچ 4-5 دلاری ختم. اگر هم پول کم بیاد رژیم میگیریم و یه وعده کمتر میخوریم. خیلی باید بهم فشار مالی بیاد که برم سر گاز.از سر اجبار تنها زندگی کردن انقدر چیزی بلدم که از گشنگی نمیرم اما با هنر من مهمون نمیشه دعوت کرد. کته بلدم(که خوب میتونی توش رب یا شوید یا از اینا بریزی که تنوع داشته باشه) و نیمرو و املت(انواع و اقسام) و استیک(اگه دستگاهش باشه که خوب البته هنری نیست) و رست بیف و مرغ هم بلدم بپزم. تازگی ها هم کوزه جون برنج دم کردن یادم داده...اهان پاستا هم بلدم(ماکارونی دم کردنی نه ها!) ...کلا شانسی که آورده ام اینه که هر دوست پسری اینجا داشتم خودش کلی اهل پخت و پز و خانه داری بود و توقعی از من نداشت. منم اون گوشه یه غذایی میخوردم و ظرفاش رو میشستم و همه شادیم.

حالا چرا یاد همه اینا افتادم؟ امروز موندم خونه که از خونه کار کنم و پیش ژوژ هم باشم. ظهریه گشنه شدم...اون رستورانه که غذاش خوبه تابستونا ظهرها میبنده و نمیتونستم غذا سفارش بدم...حوصله بیرون رفتن هم نداشتم. گفتم یه کته با نیمرو نباید خیلی کار سختی باشه. یه ذره هم با رب درستش میکنم که مزه بگیره و بشه پلو قرمز با نیمرو. کلی هم نقشه ریختم که نیمرو رو با کره درست میکنم که خوشمزه بشه...سرتون رو درد نیارم...برنجش با اینکه کلی شسته بودمش هنوز مزه گونی میداد، تخم مرغها همه خراب شده بود و ماست هم کپک زده بود. نتیجه این شد که پلوقرمز خورم با تن ماهی. وحشتناک نشد اما به جز خودم هم به کس دیگه روم نمیشه این آشغالهایی که درست میکنم رو بدم بخوره.

Tuesday, June 21, 2005

همه معتادین به اینترنت دستشون بالا...حالا همه با من تکرار کنین: من روزی هزار دفعه وبلاگها رو چک نخواهم کرد. من یه ملیون بار تو روز ایمیل چک نخواهم کرد. من برای چشمام ارزش قائلم....روزی صد دفعه باید بگین.

من انقدر این چند روزه خبر خونده ام که چشمام دائم داره میسوزه.

هرکاری میکنم میبینم نمیشه یه جوری برنامه رو بچینم که پنجشنبه شب خونه باشم و جمعه برم نیویورک رای بدم و جمعه حد اکثر تا ساعت 5 هم دوباره خونه باشم. اگه نتونم اتوبوس گیر بیارم شاید مجبور بشم از یکی بخوام جای من رای بده...اما کی رو نمیدونم.

این چند تا پست من لحنش نسبتا تند بوده. ناراحت شدید؟ به نظرم منظور کیخسرو رو بد فهمیده بودم. معذرت میخوام اگه زیاد بهت توپیدم:)

شنیدین به مرگ میگیرن که به تب راضی بشی؟ شده داستان ما.

Friday, June 17, 2005

میبخشین وسط این همه مسائل مهم مزاحم میشم...میشه یه چند تا نظر بزارین من این نظردونی رو ببینم بالاخره از اون حالت مریخی در اومد یا نه؟

Iran Elections on Yahoo! News Photos

Iran Elections on Yahoo! News Photos

ابن عکس رو که همه ديديم اما من عاشق اون هويت زن قاليبافم: Not available!

Thursday, June 16, 2005

ببینم...شماها هم زیاد اینترنت گردی میکنین عصبی میشین؟1.
2. من حالم از خود سانسوری به هم میخوره. از اینکه بخوام یه چیزی رو که فکر میکنم باید بگم عوض کنم یا نگم به هم میخوره. من کماکان خود سانسوری میکنم و مواقعی هم که نمیکنم دائم عین اسپند روی آتیش توی دلم جز جز میکنه که آیا کارم درست بوده یا غلط .
من اگه اون تیکه مربوط به سقط جنین رو حذف کنم حالم از خودم به هم میخوره که تسلیم فرهنگ خود سانسوری و قانون " بکن اما نگو" شده ام و اگه حذف نکنم حالم به هم میخوره که یه ایل و تبار آدمی که میدونم آشنان و اینجا رو میخونن چی فکر میکنند.
Well, current developments in your status shows that you are shaping your future life smoothly. I have a suggestion: after becoming an Iranian-American, and being married to a foreigner (American, Indian, etc ...) your interests will change. Afterwards, living with Iran and/or its memories may bring pain if you see your country of origin has still a long way to join the developed world. This was the major reason for myself to get back home and get along with all shortcomings that our country has. I can erase my memories of werstern countries (all good things that I experienced there), but I could not earse my memories of Iran. Even those of ignorant people ... who cannot be blamed for what they are. The evolution of our society is completely independent of presidential elections ... Take care. Oh I forgot to complete my suggestion! try to erase your memories of Iran and don't engage your mind with her developments. Iran will be something only if people inside decide to change. The flow of history will show. I am hopeful for the next 50 years, even if I am not alive to see.

دوستی که این کامنتو گذاشتی: یه چند تا نکته هست که باید بشنوی. نوشتی که قراره ایرانی-آمریکایی بشم...من بخوام هم نمیتونم بشم. ایرانی آمریکایی ها اونایی هستند که آمریکا دنیا اومده اند اما پدر و مادر ایرانی دارند. اما اونی که گفتم ایرانی هایی هستند که ذوب ولایت عمو سام شده اند. خودشون رو آمریکایی حساب میکنند. گفتم میتونم بشم. اما اینکه میخوام بشم رو هنوز تصمیم نگرفته ام. حتی شهروند آمریکا شدن هم الزاما مفهومش اون خودباختگی ای که من ازش حرف زدم نیست. اما اگر زمانی تصمیم گرفتم قلبا آمریکایی بشم( نه یه ایرانی که به آمریکا مهاجرت کرده) مطمئن باش انقدر از خودم مطمئن هستم که بیام اینجا بگم. نوشتی بعد از این که ایرانی-آمریکایی شدم و با یه "خارجی" ازدواج کردم بهتره خاطرات ایران رو پاک کنم که ناراحتم نکنه...چطور به خودت اجازه میدی اینطوری حکم صادر کنی؟ چقدر راحت به خودت افتخار میکنی که برگشتی و امثال منو زیر سئوال میبری...تازه برای تکمیل پبشنهادت میگی انتخابات هم شرکت نکنم چون مملکتم نیازی به رای من نداره. بزار برات یه چیزی تعریف کنم:

[...حذف شد!]...به من میگی مبدا رو فراموش کنم چون سخته که ببینم قدمهاش یواشه...فکر میکنی الان آسونه و بعدا قراره سخت بشه؟ تو فکر میکنی الان آسونه وقتی میگی از ایرانی و بعد یه سکوتی میشه برای اینکه یارو نمیدونه چی کار کنه هم از تعجب اینکه یه زن عادی داره میبینه که سر تا پاش زیر پارچه نیست یا اینکه نگران مغازه_اتوبوس_کافی شاپش باشه که من تروریست نترکونمش. فکر میکنی من کورم و اینا رو الان نمیبینم و بعدا که با یه خارجی ازدواج کردم قراره چشم بصیرتم باز بشه؟

میگی ایران رو فراموش کنم؟ من بهت میگم ایران خیلی وقته منو فراموش کرده. این واقعیتیه که وقتی به یه خارجی دل بستم مثل سیلی خورد تو صورتم. من هیچ وقت حقی نداشتم که بخوام از امثال تو براش منتی بکشم. وقتی به جرم دل بستن به یک خارجی بچه هام دیگه ایرونی نمیتونند باشند...ازدواجم رو نمیتونم ثبت کنم مگر اینکه با یه خارجی مسلمون ازدواج کنم و ارث و امثال اون هم اصلا بحث نداره...وقتی میبینم که اکه تازه ازدواجم رو میتونستم هم ثبت کنم _در مقایسه با این بلاد کفر_ عملا عین اینه که طوق بندگی دور گردنم انداخته باشم...وقتی میبینم که به عنوان یک زن،دختر و مادر حقی ندارم ...تو اونوقت برای مثل منی تعیین تکلیف میکنی که رای بدم یا نه؟ بزار بگم برات: رای هر زن ایرونی هرکجای دنیا منتیه به اون آب و خاک. ماها قرضی به اون مملکت نداریم. اونایی که میخوان برن اما به دلایلی نمیشه که هیچی...اما اونایی که میمونن و برای پیشرفت اونجا مبارزه میکنند آدمهای شجاعی هستند که لطف به فرهنگ اونجا میکنند و تازه میبینی که به جای قدر دانی با لگد ازشون پذیرایی میشه. اونایی هم که مثل من خونه شون رو جمع میکنند...توانایی هاشون رو چند برابر میکنند و با همه تو سری هایی که به عنوان یه نصف آدم تو سر اعتماد به نفسشون خورده بازم این لنگه دنیا برای خودشون زندگی میسازن...برای امثال ماها تو نمیتونی قضاوت کنی. وطن پرستی رو تو نمیتونی به من یاد بدی. برگشتی؟ باریکلا! حتما حساب و کتابهات رو کرده ای و دیدی اونجا راحت تری...تو موقعیت من نبودی پس برای من نسخه نپیچ.

و یه نکته آخر، من هیچ کس و هیچ خاطره ای رو فراموش نمیکنم. ایران بخشی از منه و همیشه هم خواهد بود. همینطور که آمریکا و هر مملکتی که من بعد از این بخوام توش بساطم رو پهن کنم.

Saturday, June 11, 2005

این صدا صدای آزادیست...

پریشب خواب دیدم که توی گردهمایی شرکت کرده ام. هروقت به این سرود گوش میدم بغضم میگیره. خیلی شاده. توش دست میزنند...آهنگ همه چیزهاییست که باید باشیم... حقمونه که باشیم. قوی، مستقل، خوشفکر و شاد. قدمهایتان محکم و صدایتان پر طنین. موفق باشید.

Saturday, June 04, 2005

دو- سه روز پیش خبر دار شدم که عمه ام حالش خوب نیست. همه ها و عموهای من سنشون بالاست. اختلاف سنشون با بابای من زیاده . بزرگترین عموم که الان زنده است باید 90 سالی داشته باشن و این عمه ام فکر کنم شیرین 80 رو رد کرده. چند روز پیش مثل اینکه بیدار شدن و تو گردنشون غده بوده. نمونه برداری کردن اما جوابش هنوز معلوم نشده. الان هم خون بالا میاره. مامان الان کالیفرنیاست. بهم گفت که یادت باشه سناشون بالاست. اگه الان مادر بزرگت حالش بد بود بیشتر آمادگی داشتی(من مادر بزرگام هردو فوت شدن)...میگفت سال سختی(سال آخر دکترا) در پیش داری. هیچ کاری از دستت بر نمیاد پس سعی کن سخت نگیری. خودت رو آماده کن...معمولا وقتی شروع میشه یه رده سنی همه پشت هم میرن....بهش گفتم که میترسم وقتی بیام ایران برای دیدن نصف آدمها مجبور بشم برم بهشت زهرا...گفت اینم جزو زندگیه. تا مرگ نباشه زندگی بی معنیه. من سعی میکنم بهش فکر نکنم...مامان ما ها رو اهل گریه و زاری بار نیاورده...اگه هر وقت اتفاق افتاد اونوقت غصه میخورم...سعی میکنم. آخه واقعا از دست من این ور دنیا چه کاری بر میاد؟...اما خیلی سخته منظره آدامس موزی هایی که همیشه برای همه بچه ها تو کیفش قایم میکرد رو از جلوی چشمم دور کنم. تا میدیدمش عوض احوال پرسی سراغ آدامس میگرفتیم...تف تو روح این دنیا که بعضی وقتا خیلی بیمزه است به خدا!

پ.ن. این نظر خواهی enetation داره حال منو به هم میزنه انقدر که هر روز خراب میشه. کسی سایت بهتری سراغ نداره؟ الان هم خراب شده و نمی دونم چشه. اگه یه نجات دهنده ای پیدا بشه من ممنون میشم.

Monday, May 23, 2005

آلفرد کینزی(۱۹۸۴-۱۹۵۶) از محققینی است که علم امروز شکسته شدن بسیاری از تابو های فکری رو در زمینه جنسیت و رفتارهای جنسی مدیون اونه. روشهای صحيح و معتبر علمی کينزی نه تنها بستر ساز مطالعات جديد و گسترده در زمينه مسائل جنسی شد بلکه روش جمع آوريی که به کار گرفت ٬ نو ع اطلاعاتی که جمع آوری کرد و طبقه بندی جداگانه رفتارهای زنان و مردان باعث شده که این داده ها هنوز هم به عنوان مرجع در تحقیقات مورد استفاده قرار بگیرند. مطالعات کینزی نشان داد که رفتارهایی از قبیل خود ارضایی و همجنسگرايی بسیار بیشتر از آنچه که تصور میشد شایع است و غير طبيعی بودن اين رفتارها رو زير سئوال برد. در حالی که هنوز هم در آمریکا آموزش مسائل جنسی محل بحثه و در کشوری مثل ایران سخن گفتن از طبیعی ترین رفتار ها تابو محسوب میشه فکر باز و واقع گرایی امثال کینزی خدمت بزرگیست به همه زنان و مردانی که میخواهند با جنسیتشون٬ بدنشون و خواسته های طبیعی بدنشون در صلح زندگی کنند.
من دیدن فیلم کینزی رو به همه توصیه میکنم. بازیگری فیلم بسیار خوبه. در روایت داستان امانت به کار رفته و مطمئنم سوالهای زیادی رو براتون مطرح میکنه.
موسسه تحقیقاتی کینزی هم در مورد فیلم یک سری سوال و جواب داره که خوندنش جالبه.

Monday, May 16, 2005

عشق های مثلثی یا خیانت؟

اگه دوست دخترتون، دوست پسرتون، همسرتون یا پارتنر سکستون بدون اطلاع شما به سایت های پورن (Porn) سر بزنه شما احساس میکنید بهتون خیانت شده؟ فکر میکنید وظیفه اش بوده به شما بگه یا اینکه فرض رو بر این میگذارید که میره و سر میزنه و اصولا آدمهای نرمال همه هر از گاهی یه سری به اینجور سایت ها میزنن؟ اگه شریک جنسی ثابت دارین آیا بازم خود ارضایی میکنید یا فکر میکنین که با وجود یک شریک ثابت "نباید" خودتون تنهایی کاری کنین؟ اگه مچ عشقتون رو تو حموم بگیرین که داره خود ارضایی میکنه اعتماد به نفستون کم میشه؟ ناراحت میشین؟ دعوا راه میندازین؟ اگه عشقتون بره استریپ کلاب و یه دو ساعت آبجو بخوره و چند تا زن لخت تماشا کنه واکنشتون چیه؟یا شایدم بره تماشا اشکال نداره اما اگه رقص خصوصی بگیره غیرتی میشین؟ یا زنتون یکی از این شبایی که مخصوص خانومهاست با دوستاش برن و مرد خوش هیکل تماشا کنند چی؟ اگه بدونین عشقتون بدون اطلاع شما با یک آدم دیگه آنلاین چت میکنه و نامه رد و بدل میکنه چی؟ فکر میکنین حتما باید شما رو در جریان بگذاره؟ برای خودتون حق قائل هستید که با جود اینکه تو یه رابطه جدی هستید راجع به آدمهای دیگه خیالبافی کنید؟ مثلا اون پسره که امروز صبح تو محل کارتون اومده بود؟ اگه بشنوین عشقتون، همسرتون، دوستتون با یکی دیگه خوابیده میتونین ببخشینش؟
واقعا فکر میکنید شریکتون چقدر ذهنن، روحا و از لحاظ فیزیکی به شما وفاداره؟ مرز این وفاداری رو چی تعیین میکنه؟ آیا برای اون همونقدر حق قائل هستید که برای خودتون؟ آیا برای خودتون همونقدر حق قائل هستید که برای اون؟ جنسیت شما/ اون چقدر برای حقی که برای هرکدومتون قائل هستید نقش ایفا میکنه؟ در تعیین مرز رفتارهای مجاز با خیانت معیارتون چیه؟ دین؟ تعلیمات خانواده؟ حرف مردم؟ عقل؟ احساس؟

این سئوالها بر اثر این پست کیوان برام پیش اومد و تجربه های خودم و یه برنامه تلویزیون راجع به خیانت در زناشویی که توش مجری برنامه سرزدن به سایت های سکسی رو خیانت سایبر خطاب میکرد. من این پست رو کامل میکنم اما خواستم اول سئوالها رو بگذارم ببینم شما چی فکر میکنید.

Friday, April 29, 2005



" .رقص به هیچ کس محدود نیست
رقص به هر شرکت کننده و نظاره گری شادی و سرافرازی می بخشد.
زبان رقص هیچ مرزی نمیشناسد.
پیام رقص از ورای طبقات اجتماعی تحصیلات ملیت و باورها به گوش میرسد.
لغات رقص نا محدود است چرا که پیام بشر در حرکاتش طنین انداز است.
جان را غنی میسازد و روح را نشاط میبخشد.
رقص در هر آنچه که زنده است زندگی میکند.
بگذارید کودکانمان برقصند و بدون شک صلح به دنبالش از راه خواهد رسید
."
Miyako YOSHIDA

امروز ۲۹ آوریل روز جهانی رقصه. این روز در سال ۱۹۸۲ توسط کمیته بین المللی رقص که زیر نظر سازمان یونسکو اداره میشه به مناسبت زاد روز Jean-Georges Noverre (1727 - 1810) خالق باله مدرن تاسیس شد. هر ساله به مناسبت این روز پیامی از شخصیتی که در عرصه این هنر شناخته شده است صادر میشه. امسال این پیام از Miyako YOSHIDA هنرمند ژاپنی است. هدف از این روز و این پیام " گرد هم آوردن "رقص" گرامیداشت این هنر و جشن گرفتن در جهانی بودن آن است. گذشتن از مرزهای سیاسی فرهنگی و قومی و گرد هم آوردن انسانها در صلح و دوستی با زبان مشترک- رقص"

من به مناسبت این روز دارم میرم اجرای سالانه گروه رقص عربی دانشگاه. ( بیشتر حالت رقص شکم که اینجا خیلی طرفدار داره). شما ها هم اگه از رقصیدن خوشتون میاد یا تماشا کردن رقص رو دوست دارید حد اقل یک نوار شاد بگذارید و به افتخار خودتون یه قری بدین. ایشالا سال دیگه همه تو نیویورک داریم باله تماشا میکنیم. روز رقص مبارک.

Thursday, April 28, 2005

اینجا امروز یک سالش شد. تو این یک سال عاشق شدم. فارغ شدم. افسردگیم رو تقریبا کامل و در ضمن بدون یک دونه قرص خودم تنهایی خوب کردم(صد البته که هر هفته پیش مشاور رفتم). فهمیدم از زندگی شغلیم چی میخوام...خیلی روزها از تنهایی کف کردم. ژوژ به جمعمون اضافه شد. اومدم برای اولین بار یه خونه تکی برای خودم.دوتا مهمونی خوب دادم. خیلی روزها حالم از خودم بهم خورد. هنوز وزنم همونقدره که بود. اسکی روی آب و اسکی برف شروع کردم. الان تنهام. خیلی روزها احساس تنهایی میکنم. خوب کار میکنم. زبان اسپانیایی شروع کرده ام...یه سال پر باری بود. سخت بود اما خوب بود. از شماهایی که با من این یکسال قدم به قدم راه اومدین ممنونم. خیلی ممنونم. بخش بزرگی از دستاوردهام رو مدیون لحظه هایی هستم که این وبلاگ جای درد دل هام بود و شماهام گوش شنوا. ممنونم.

پ.ن. خوب شد که یاد آوری شد. اولین لینک این وبلاگ رو من به کوزه دادم. اولین کسی که تو دنیای وبلاگستان منو آدم حساب کرد و بهم لینک داد پژمان بود که لینکش به اسم پژمان وب هنوز اون بغله اما کار نمیکنه. اگه اینجا رو نگه داشتم خیلیش به خاطر دل گرمی هایی بود که اون اولا این دوست خوب بهم داد. اینم گفتم بگم که در تاریخ این وبلاگ ثبت بشه.

Friday, April 22, 2005

طبق قوانین ایران تابعیت فقط از پدر به ارث میرسه. تمام دختر خانومهای جوان و واجد شرایط ایرونی باید بدونن که اگه برن و زن اجنبی بشن بچه شون ایرونی نخواهد بود. خوب حالا برای این جانبه این جمعه شبی یه سئوال تخصصی پبش اومده: من اگه برم یه بانک اسپرم و دونه بخرم و با لقاح مصنوعی اسپرم یه فضا نورد خوش تیپ و با هوش و سبزه و خوش مشرب رو تو خودم بکارم اونوقت ملیت کودک چیه؟ توجه بفرمایید که مادر مربوطه تصمیم داره به محض فارغ التحصیل شدن عین مارکو پولو تو کشورهای مختلف کار و مسافرت کنه در نتیجه این دونه اجنبی میتونه مال هرجایی باشه.(اصولا فقط مشخصات فیزیکی رو به آدم میدن و هیچی که بشه باهاش رد اون بابای بیولوژیکی رو پیدا کرد به آدم نمیدن. خوب منطقی هم هست. از اسپزم یارو 5 تا بچه ام تولید شده باشه برای بد بخت کردنش کافیه!) تازه اونوقت آیا بچه حرامزاده است؟ حلال زاده است؟ یا اصلا بچه ای که با سکس نطفه اش بسته نشده این احکام بهش تعلق نمیگیره....

پ.ن. استثتا این مطلب رو تو وبلاگ انگلیسیم هم( البته طولانی تر) پست کردم. اگه تکراری شد شما ببخشین.
من رسما تو خماری مونده ام. داشتم فیلم " من ترانه 15 سال دارم " رو از ویدویو سی دی می دیدم...رسیدم به اونجا که بچه اش به دنیا اومد(هنوز به باباش نگفته و اونم اصرار داره ترانه بره اهواز) و اون دوتا دختر فراری(همونایی که یکیشون کیفشو دزدید و اون یکی بچه اش رو داده بهزیستی) یه شب اومدن خونه اش بمونن...حالا لامصب گیر کرده و جلو نمیره. تو رو به خدا یکی بقیه فیلم رو برای من بگه. من همینجوریشم فعلا دپ زده ام انقدر این فیلم غمگین بود.

پ.ن. میشه اهل فن برای من توضیح بدن چرا فیلم های ایران رو رو این ویدیو سی دی های پیزوری میذارن؟ مگه دی وی دی درست کردن چقدر کار مشکلیه؟
برایمان تعیین تکلیف نکنید

Wednesday, April 20, 2005

تو ایران زنها میتونن درس بخونن؟ -
-اوهوم
-میتونن دکتر بشن، حقوق دان بشن؟
- والا من مهندسم، مامانم هم که شما اون دفعه دیدی کارگزار بورسه. میتونن
-بزرگترین شهرتون چیه؟ اتوبوس دارین توش؟-
- ببینم تو ایران همه پسرها طوری تربیت میشن که بعدا از آمریک متنفر باشن و برن جهاد کنن؟
- شماها تئاتر میتونین برین؟ ارکستر موسیقی دارین؟ رستوران دارین؟
-...
- آهااااان! ایران همون پرشیاست که شاه توش بود و الان ملکه اش تو پاریسه و ولیعهد خوش تیپش تو کالیفرنیا ؟
- ؟!!!؟؟!

این خانومه خیلی خیلی پیره و من هر روز تو اتوبوس میبینمش. مونده بود حالا که یه زن ایرونی نرمال جلوش میبینه چه جوری اینو با چیزهایی که از ایران شنیده مطابق کنه. آخرش هم به این نتیجه رسید که شاید من پرنسس مخفی هستم...داشتم پیاده میشدم فکر کنم ترسید از سئوالهاش عصبانی شده باشم و دفعه بعد بزنم اتوبوس رو بترکونم...برگشت گفت: Please love America بابا آی دو . مشکل این نیست که مادر من!

Monday, April 18, 2005

رفتم بعد از سه قرن و نیم لباس بشورم...دوتا ماشین لباس رو انداخته بودم که این دستگاهی که پودر تاید میده(سکه میندازی یه دونه بسته کوچیک میده) از کار افتاد. هوله ها رو مجبور شدم فقط با آب داغ بشورم.

اتاق خوابم رو باید مرتب کنم. اینجا دوتا اتاق داره. من لباس ها رو بالا گذاشته ام و خودم پایین میخوابم. الان یه چند وقته هرچی دم دستم اومده که نمیدونستم چه بلایی سرش بیارم گذاشته ام گوشه و کنار اتاق پایین...آدم خیال میکنه وسط انباری خوابیده...بلا نسبت به همه چیز شبیه الا اتاق خواب یه خانوم!

Monday, April 11, 2005

ویروس عزیز و دوست داشتنی،

خیلی ممنونم که هم استاد راهنمای تپلی من رو مریض کردی و هم استاد اسپانیایی رو. در نتیجه نه من امروز با اولی کلاس و ملاقات دارم و نه با دومی کلاس. من برای تشکر الان شال و کلاه میکنم و میرم ورزش. از این سورپریز خوب بازم ممنون!

Sunday, April 10, 2005

چه کسانی از فمینیسم می هراسند؟ چرا؟

من نظر خودم رو نوشتم...اگر شما هم جزو اونایی هستید که وقتی از حقوق زنان دفاع میکنید حتما تاکید میکنید:" البته من نمیگم فمینیستم ها!" یا مثل من وقتی دارید حرف میزنید و بهتون میگن " یه پا فمینیستی!" مجبورید دفاع کنید که حرفاتون ربطی به فمینیست بودن یا نبودن نداره ...حتما برید و دلایل تون رو بنویسید. اگر هم فمینیست دو آتیشه هستید برید و بگین که چرا فکر میکنید بقیه راحت نیستن که بگن فمینیستن...فکر میکنم این بحثیه که خیلی وقت بود که باید مطرح میشد...من از فرناز به خاطر شروعش ممنونم.

Wednesday, April 06, 2005

Tuesday, April 05, 2005

خودش وبلاگ نمینویسه برای همین من ازش اینجا نقل قول میکنم: " اگه پرچم سفید صلح دستت بگیری میرینند روش" ...من یکی که پدرم داره در میاد تا این عادت مدارا کردن و ملاحظه کردن و خوشحال و راضی نگه داشتن دیگران رو ترک کنم...شما ها تا حالا چند دفعه مجبور شده اید پرچم سفید گهی تون رو بشورید و دوباره با لبخند تکونش بدید؟ فکر نمیکنین دیگه کافیه؟

Monday, April 04, 2005

نوشته زیر رو یکی از خواننده های خوبم درخواست کرده اینجا بگذارم تا بقیه نظرشون رو بگند. خواهش میکنم اگه نظری دارید دریغ نکنید. ممنون.


دانشجوی 22 ساله هستم. از 5 سال پیش با خانومی که 3 سال از من بزرگتر هستند آشنا شده ام. در طی 3 سال اخیر به بررسی و مطالعه مقالات کتاب هاو...در زمینه ازدواج پرداخته ام و مسائلی را که باید در ازدواج مورد توجه قرار داد به همراه ایشان بررسی کرده ام ( معیارهای اصلی مثل داشتن باورهای متناسب، اعتقادات دینی یکسان، ...و معیارهای فرعی مثل سطح تحصیلات و...)اما در هیچ کدام از این بررسی هاهیچ وقت به طور مستقیم و صریح به این موضوع که اختلاف سن من از ایشان چه اثراتی میتواند داشته باشد برخورد نکرده ام. با مشاوران مختلفی مشورت کرده ام و ایشان گفته اند که این موشوع سن جزو تناسب ازدواج -معیارهای فرعی - است.(مرد از زن بزرگتر، بلند قد تر و و از نظر مالی و تحصیلی دارای مقام بالاتر باشد.) با افراد معمولی هم که مشورت کرده اماکثرا این موضوع را مطرح کرده اند که این نوع اختلاف سن باعث میشود که در آینده در ارتباط های جنسی خود دچار مشکل شویم- یک نوع دل زدگی من از خانم را مطرح کردند که به وجود خواهد آمد-.....

پ.ن. این لینک احتمالا کمک خوبی به این دوستمونه.

Wednesday, March 23, 2005

میشه یکی به من بگه اون کامنت دونی اون بغل چرا یهو غیب شده؟! کل وبلاگ رو دوباره پابلیش کردم اما توفیری نکرد. به خدا من اصلا دست به هیچی نزده بودم. کمک بفرمایید پیلیز.
سیستم کامنت بلاگر رو فعال کردم. اگه عضو نیستید میتونید گزینه ناشناس رو اتخاب کنید و نظر بدید. اول باید اون پایین پست روی ساعت انتشار کلیک کنید تا لینک ثابت پست فعال بشه و بتونید لینک post a comment رو ببینید. ممنونم.

Sunday, March 20, 2005

سال نو مبارک

من دوباره سر تحویل سال اشک تو چشمم جمع شد. آرزو میکنم امسال برای هممون سال شادی باشه. سالی که 365 روز دیگه وقتی نگاش میکنیم توی قلبمون یه چیزی بشکفه. امیدوارم جنگی در کار نباشه. سال صلح و آرامش و شادی. امسال اولین عید ژوژ بود. خواهر من بعد از 4 سال پیشم بود و سر سال هم کارت تلفن راه داد و ایران رو گرفتیم و تونستیم درست بعد از تحویل سال با بابا و مامان حرف بزنیم...فکرکنم همه اینها رو باید به فال نیک بگیرم. سال خوبی داشته باشین.

Wednesday, March 16, 2005

ترس گربه من از ماشین باعث میشه نره تو خیابون و ماشین بهش بزنه. ترس من از شکست خوردن باعث میشه اصلا کار رو شروع نکنم یا مخم کلید کنه. ترس خوب و بد داره. مثل هر چیز دیگه.

این پست به این خاطر به ذهنم اومد که ژوژ با هر کامیونی که از دم در رد میشه میدوه تو خونه و پشت در گارد میگیره!
البته کمی یزرگتر!

Tuesday, March 15, 2005

من بد با این وبلاگ حال کردم.
فرق ميان بانوی خانه و
يابوی خانه چيست ؟
بانوی خانه
راهی ندارد .
با اخم اقا
پرتاب می شود
به شهر داگ ويل
اين است که
دستمال ابريشمی در دست
ازکله سحر تا ديروقت شب
می مالد و می مالد و
گردگيری ميکند
گرد خاطر اقا را ميگيرد
وگرد خاطر اشيا
چندين و چند سال گذشته است
و
اکنون
روزگار پادشاهی اوست
روزی فقط سه بار
می شنود :هش
روزی دوبار
انتر
ويک بار - بفهمی نفهمی - احمق
باقی روز
کنيز با وفايی است
که می تواند بعد از نهار
چرتی بزند
و در جواب نعره های اقا
ارام بگويد:
ای بابا ....

شعر بالا در وبلاگ خانوم منیرو روانی پور به مناسبت روز زن نوشته شده. به عقیده من شعر دو ایراد اصلی دارد. اول توهین مستقیم به "بانوان ایرانی" و دوم کلی گویی بیش از حد. من واقعا نمیفهمم با تزریق این همه انرژی منفی چطور قصد پیشبرد زن ایرانی را داریم؟ کجای دنیا کسی با ناسزا تشویق شده که این مورد دوم باشد؟ اولین برداشت من از این شعر ارتباط مستقیم کار خانه کردن و توسری خور بودن است...صرف اینکه چنین منطقی اساسا درست نیست هدف از چنین ارتباط دادنی چیست؟ با رواج این اندیشه که زن خانه دار توسری خور و کنیز است کاری نمیکنیم مگر رواج یک الگوی غلط ذهنی.
نکته ای که در اینجا اصلا به آن توجه نمیشود این است که افراد جامعه به طور مداوم از طرف جامعه الگو پذیری میکنند. به عنوان مثال اگر شما نگاهی به دور و اطرافتان بیاندازید میبینید که از هر پنج آدمی که صبح از جلوی شما رد میشوند و ظاهرا با غرور راه میروند و به خودشان اعتماد دارند اکثریتشان آدمهای لاغر و مطابق معیارهای زیبایی تبلیغ شده هستند. این به این خاطر نیست که آدمهای با اضافه وزن نمیتوانند خوشحال باشند بلکه به این علت که آدمهای چاق قبول کرده اند که نباید خوشحال باشند چون چاق هستند. مطالعات زیادی در باره اثر معیارهای کلیشه ای بر ارزیابی افراد از شخصیتشان شده. به عنوان مثال آزمون ریاضی بین دو گروه مخلوط از زن و مرد برگزار شده. از گروه اول خواسته شده تا جنسیتشان را در بالای برگه ذکر کنند و از گروه دوم هیچ تقاضایی نشده. هیچ توضیحی درباره هدف از آزمون به شرکت کنندگان داده نشده. در پایان، در گروه اول نمرات زنان و مردان تفاوت فاحشی داشته در صورتیکه در گروه دوم نمرات تفاوت چشمگیری نداشته. هدفم از مطرح کردن این مثالها بیان این نکته است که با مطرح کردن کلیشه های کار خانه=توسری خوربودن، زن خانه=کنیز، مرد=موجودسو استفاده چی سرکوبگر، تنها ممکن است به دو نتیجه برسیم. یا با جامعه ای از افراد باهوش طرفیم که با این کلیشه ها مقابله میکنند که به احتمال خیلی زیاد همین مقابله را به طرز فکر بسط دهنده این کلیشه ها هم نشان خواهند داد.( پرهیز خیلی از افراد روشن و فعال جامعه از واژه فمینیست فکر میکنم به همین علت باشد که بعضی از فعالان فمینیست از چینین کلیشه هایی استفاده میکنند.) در حالت دوم مخاطبان ما کلیشه های ما را به عنوان حقایق میپذیرند. نتیجه چنین امری مشخص است. تقویت بیش از پیش آنچه سعی در تغییرش داشته ایم.
چرا سعی نمیکنیم از جملات ، مثالها و الگوهای مثبت استفاده کنیم؟ چرا سعی نمیکنیم شرایط مشابه آنچه جامعه ایرانی امروز تجربه میکند را در تاریخ ملل پیشرفته تر بیابیم و شبیه سازی کنیم؟ چرا بر نقاط مثبت تمرکز نمیکنیم؟ چرا ما مثبت فکر کردن را خیلی سخت یاد میگیریم؟

Sunday, March 13, 2005

ISNA - PicView

اینا واقعا قراره اینجوری با چادر از در و دیوار بالا برند و انجام وظیفه کنند؟!
من این وبلاگ رو خیلی دوست دارم. خیلی وقتا ازش حرصم د ر میاد. بعضی وقتا که جلوی سرور زیادی کوتاه میاد یا معلومه که سرور خیلی تو رفتار های کلیشه ای غرق شده حسابی جوشی میشم...بعضی وقتا فکر میکنم حیف زن به این با هوشی نیست که ازش تو جامعه استفاده نشه؟ بعضی وقتا که از نگرانی هاش میگه کلی میفهممش...مثل همه دوستای ادم با همه کارهاش موافق نیستم اما اگه ببینم به روز کرده حتما میخونمش. حتما.

Saturday, March 12, 2005

اگه اخیرا اوضاع روحیتون قاطیه فیلم دختر میلیون دلاری رو نبینین. خیلی خیلی فیلم خوبیه و همه جایزه هاش هم حقش بود اما واقعا غم انگیزه. این دوست ما یه پسریه نزدیک 100 کیلو وزن و دو متر قد و تازه عرب از لبنان...یعنی همچین ساده نیست تحت تاثیر قرار دادنش...تمام مدت فیلم حرص خورد و حرف زد و بلند بلند از غصه چس فیل بالا انداخت. منم با اینکه معمولا فیلم روم تاثیر نمیذاره اما خیلی غصه خوردم(حتی شب تو تخت خواب یادش افتادم). حتما حتما فیلم رو ببینید اما یه روز عادی ببینیدش.
اگر واقعا چنین کاری بشه چی میشه؟

Thursday, March 10, 2005

این شد حرف حساب! اینو من بهش میگم یه نوشته خوب در دفاع از حقوق زن که با خوندنش آدم نمیگه طرف از اونور بوم افتاده و با همه مردها بده . مستدل، جامع و به دور از توهین نوشته شده بود. آفرین!

من تو این عکس کامپیوتر نمیبینم. کجاست؟

"هيچ وقت هم حق الوکاله هاي هزار تومني اي را فراموش نميکنم که از زنان ندار و بي بضاعت ميگرفت (و هميشه وقتي ميگفتم: ""خوب همين رو هم نگير" ميگفت: "آنطوري احساس ميکنند که نميخواهم کاري برايشان انجام دهم")متن کامل
نمیدونم چرا اینطوری شده ام. هرچی اینجا مینویسم بعدش که میام میخونمش (مثلا بعد از یه ساعت) انقدر به نظر مزخرف و سبک و بی معنی میاد که اصلا خجالت میکشم که این هجویات چیه که من انتظار دارم بقیه بخونن؟! یه چیزی برای روز زن نوشته بودم که اصلا پاکش کردم رفتو این زیری هم داشت به همین درد دچار میشد اما منصرف شدم . نه اینکه فکر کنم مزخرف نیست اما فکر کردم خوب لابد بضاعت من در این ثانیه از اینا بیشتر نیست. شرمنده خلاصه. این بلاگر خود به خود پینگ میکنه وگنه عمری من بابت این پستهای دو زاری پینگ میکردم.

Wednesday, March 09, 2005

در منزلت زن! از دوستایی که زیر نویس انگلیسیش رو نمیتونن بخونن معذرت میخوام اما دیدم حیفه فیض نبریم همگی. اگه مثل امروز من برنامه ای که نوشتید اصلا کار نمیکنه و کیفتون هم با یه عالمه کارت مهم توش گم شده شاید بهتر باشه برای جلوگیری از حمله عصبی بعدا تماشا کنید.

چند ساعت بعد: میشه یه دیوار لطف کنید من سرم رو بزنم بهش؟ یه کار ساده رو یه روزه نمیتونم برنامه اش رو بنویسم. کارت هام پیدا شد. من دو دور شهر رو گشتم...به اداره پلیس و مهاجرت و بانک مجبور شدم زنگ بزنم که اطلاع بدم کارتها گم شده و آخرش یه ساعت پیش دیدم توجیب عقب شلوارمه!!! واقعا نمیفهمم چطور میشه که من 5 ساعت روی این ماتحت نشسته و درس میخوندم و *هیچی* حس نکرده بودم!پاشدم برم پیش ژوژ بی هوا دستم رو کردم توی جیبم که دیدم بعله... فکر کنم عصبهای کونم رو باید ببرم دکتر نشون بدم. فکر میکنین تو بیمه دانشجویی شامل بشه؟

Tuesday, March 08, 2005

همه وبلاگها باید صوتی بشند. من الان یک عالمه با بازدهی بالا برنامه نوشتم و رادیوی این هفته بلوچ رو هم گوش کردم. هم به کارم رسیدم و هم به امر خطیر وبلاگ خوانی. اینطوری آدم به خودش هم بابت وقت تلف کردن فحش نمیده و تازه وقتی تو خونه تنهایی خیلی هم میچسبه. هرکدوم که میتونین آستین بالا بزنین که خیلی کار خوبیه.

میشه یکی به صورت دور از شما خر فهم به من بگه چه جوری باید با پالتاک کار کنم؟ چی لازم داره؟ راستش تنبلیم اومد برم گوگلش کنم گفتم بعضی از شما حتما میدونید. رفتم تو مسنجرش اسم نوشتم(بعد از نصب). بعدش باید چیکار کنم؟

وقتی ایمیل دست جمعی میدین ادرس ایمیل ها رو توی BCC بزنین و بعدش توی قسمت To آدرس خودتون رو. این نکته چند تا فایده داره:
1. احترام به حریم خصوصی افراده. همه دوست ندارند ایمیلشون رو تمام دنیا بفهمند.هرچی افراد توی لیست کمتر با هم آشنا باشن این نکته مهم تره. اینجا توی دانشگاه زمانی که من کمک استاد(TA) بودم به ما به همین دلیل این نکته رو تذکر داده بودند و اصولا یه جورهایی قانون بود.
2. ادب و فهم شما رو میرسونه.
3. در عصر اطلاعات آدم بیخودی اطلاعات اضافه به کسی نمیده. چرا همه توی اون لیست باید بدونن که شما به کی ها این ایمیل رو زدین؟ یه ذره مرموز بودن اصلا چیز خوبیه.
در راستای اینکه بیمه دانشجویی تقریبا هیچی رو شامل نمیشه و در نتیجه میصرفه که اگه میخواهی صدمه ببینی همون بهتر یکسره کارت به قبرستون بکشه بنده بعد از کج و کولگی های عرض شده امروز از بالای پله اول پام رو یخ ها سر خورد و دور از شما با کون خوردم زمین و همونجوری به حالت نشسته تا پایین پله آخر سر خوردم. نتیجه اینکه پام هم یه همچینی کبود شد. بدبختی این بود که وقت هم نداشتم آه و ناله کنم چون اتوبوس میرفت!
روز زن هم مبارک! بنده به افتخار روز زن میخوام برم غذای مجانی بخورم و رقص چینی تماشا کنم. شما هم سعی کنین مناسب جیبتون روز رو برگزار کنید .

خاطره های زنانگی ام در شهر شولوغ

Sunday, March 06, 2005

وقتی خونه کثیفه و تو سینک ظرف نشسته هست نمیتونم درس بخونم. متاسفانه من چون آدم شلخته ای هستم این مشکل زیاد پیش میاد. وقتی درسها سخته کثیفی خونه بیشتر رو اعصابم میره. متاسفانه چون دارم تو یه دانشگاه خوب با یه عالمه دانشجوی ممتاز تر از خودم درس میخونم و اصولا دکترا گرفتن از اب خوردن یخده سخت تره این مشکل هم زیاد پیش میاد. نتیجه؟ نشستم بازی کامپیوتری کردم Civilization اما اونم گند زدم! همه تمدنهای عالم با هم متحد شدن ریختن سرم! تازه من از همه آسون تره رو بازی میکنم ها..تازه دارم یاد میگیرمش آخه. فکر کنم چاره ای ندارم جز اینکه پاشم خونه رو جمع کنم و حمام برم و بشینم سر درسم.

خواهر کوچیکتره داره دو هفته دیگه میاد. من الان سه سال و نیمه ندیدمش. با هم رفتیم نتیجه کنکورش رو گرفتیم و قبل از اینکه بره دانشگاه من اومدم اینجا. الان برای خودش خانومی شده حتما و لابد اصلا هیچ کدوم عقاید ما رو هم قبول نداره. مخصوصا که هنر هم میخونه! یادم باشه خیلی سئوال پیچش نکنم وقتی اومد.

من جمعه رفته بودم کلاس اسکیم. والا من ایران اسکی نمیکردم اما اونا که اسکی کارن میگن این پیست اینجا اصلا آبرو ریزیه از آسونی. به هرجهت ما رو دیروز از این پیست کوچولوهه که مال خیلی مبتدی هاست بردن رو پیست یخورده شیب دار تر و جاتون خالی من دو سه بار زمین اساسی خوردم. اما فکر کنم از اون بد تر موقعی بود که باید آدم از جاش پاشه.آدم از بیچارگی خودش خنده اش میگیره. نتیجه اش این شد که فکر کنم تو زمین خوردنها پام از نقطه زانو یه نمه پیچیده بود و موقع پا شدن هم به دستم و گردنم اساسی فشار آورده بودم. تمام دیروز از درد میشلیدم و تکون نمیتونستم بخورم. اما خداییش بهترین ورزشه. خیلی خیلی مفرحه.

Thursday, March 03, 2005

فوری! واجب! ضروری!

من دارم یه ترجمه انجام میدم و این شخصیت تاریخی رو نمیدونم کیه. یعنی نمیدونم اسمش تو فارسی چی ترجمه میشه...لطفا یاری بفرمایید. اسمش هست: Lysistrata راهنمایی هم اینکه نامبرده احتمالا خانوم بوده و از یونان باستان و کار مهمش اینکه :
"In ancient Greece, Lysistrata initiated a sexual strike against men in order to end war" فکر کنم یه جورهایی آقایون از ترس ناموسشون جنگه رو تموم کرده اند. خدا به شما مردا رحم کنه چون موضوع مقاله تاریخ مبارزات زنان برای احقاق حقوقشونه! تو رو خدا اگه میدونین زود بگین.

Wednesday, March 02, 2005

همسایه های خوب

من روزهایی که هوا سرده در پشتی را باز میزارم و ژوژ میره تو گاراژ بازی میکنه. چون در پارکینگ بسته است خیالم راحته که جایی نمیره. امروز عین مامانهای خوب گفتم خودم هم برم باهاش که با هم بازی کنیم و ببینم این اونجا میره چه کار میکنه...چشمتون روز بد نبینه...وارد گاراژ که شدم اولین منظره ماشین همسایه بالایی بود که تمامش از سقف و کاپوت و حتی شیشه ها پر از جای پای گربه بود! به قدر خجالت کشیدم که نگو. معلوم بود که مدتی هم هست که این وضعه و بیچاره ها انقدر مودبند هیچی نگفته اند به خاطر اینکه اون قسمتهایی که با برف پاک کن تمیز میشن تمیز بود و بقیه دور شیشه پر از جای پا! خلاصه یه یادداشت گذاشتم روی درشون که شرمنده و یه وقتی بگین این آخر هفته من بیام تمیز کنم. ولی خداییش منظره ماشینشون خیلی بامزه و خنده دار شده بود ها!

Tuesday, March 01, 2005

کمک

من یک کار داوطلبانه گرفته ام از طریق برنامه آنلاین سازمان ملل (UN Online Volunteering) و باید یک مقاله تحقیقاتی بنویسم در مورد موضوعات زیر برای زنان و دختران:
1. دسترسی به امکانات آموزشی
2. امکانات بهداشتی
3. برنامه ریزی خانواده
4. مشکلات جهیزیه و ازدواج
5. محدودیت های فرهنگی بر زنان و دختران
6. محدودیتهای دولتی بر زنان و دختران
7. امکان بستن قرارداد و تملک دارایی برای زنان
8. شرکت زنان در سیاست و پستهای دولتی
9. امکان اشتغال بیرون از خانه
10. سایر اشکال تبعیض بر علیه زنان و دختران

پروژه در اصل مال این سازمانه. من میخوام راجع به ایران بنویسم. نکته ای که هست این قراره یک مقاله تحقیقی باشه. در مقاله تحقیقی نمیشه به وبلاگ و وبسایت هر آدم یا حتی سازمانی مراجعه کرد. اگر آماری از جایی میاری باید آمار رسمی و متشر شده باشه. روی همین اصل نمیدونم مطالب وب سایتهایی مثل زنان ایران یا تریبون فمینیستی چقدر میتونه مورد استناد قرار بگیره. از طرفی این یک مقاله جامعه شناسیه.با توجه به این که رشته من نیست نمی دونم توی این جور مقاله ها دقیقا به چه چیزهایی میشه استناد کرد. حالا سئوالم اینه که هیچ کدوم وبسایتی میشناسین که دولتی باشه و آمار رسمی درش چاپ شده باشه؟ هیچ کدوم از این وبسایتهای زنان هست که مواد قانونی مربوط به حقوق زنان رو یک جا جمع کرده باشند؟ جایی هست که بتونم حد اقل راجع به مواد قانونی زنان مثل نفقه، طلاق، ارث، دیه و امثال اینها اطلاعات کسب کنم؟

Sunday, February 27, 2005

چه جوری توی MS Word فارسی و انگلیسی رو قاطی بنویسم؟ وقتی کلمه انگلیسی مینویسم میره سر خط و همه نظم جمله رو میریزه به هم.
آسیه جان، باز هم حرف مرا بد فهمیدی. گزینه ای شنیدی و به آنچه که دوست داشتی من گفته بودم جواب دادی نه به حرف من. سعی میکنم واضح تر بگویم. از نظر من زن ایرانی زمانی به غریزه جنسی اش مشروعیت داده که خیلی راحت در مقابل فرهنگ بکارت بایستد. از نظر من زن ایرانی وقتی به غریزه جنسی اش مشروعیت داده که با مردی ازدواج کند که از بدنش و از بودن با اوهم لذت ببرد. زن ایرانی زمانی به غریزه جنسی اش مشروعیت داده که از ابراز خواسته های مشروعش در تختخواب به جرم انگ زدن نهراسد. زن ایرانی زمانی به غریزه جنسی اش مشروعیت داده که اسیر کلیشه "برای زنها قیافه مهم نیست" نباشد. زمانی که بداند این حق اوست که از راه رفتن در کنار مردی احساس غرور کند چون بدن زیبایی دارد، مردانه است و هیچ کس در دنیا به اندازه این مرد به او احساس زن بودن نمیدهد. زن بودن را ابزار بودن معنی نمیکنم. میخواهی بدانی از نظر من کدام مرد واقعا مهارت همخوابگی دارد؟ مردی که وقتی با زنی میخوابد به زن واقعا احساس سکسی بودن بدهد. به زن واقعا این احساس را بدهد که تک تک سلول های بدنش همینطور که هست زیباست. من این حس را تجربه کرده ام و هرگز با مردی که چنین مهارتی را ندارد ازدواج نخواهم کرد. چون چنین مهارتی از خوابیدن با زنهای زیاد به دست نمی آید. از تربیتی ذهنی ناشی میشود که زنانگی زن را به کمال میفهمد و پاس میدارد. از وقتی ناشی میشود که برای فهمیدن این بدن زنانه گذاشته شده. از اهمیتی ناشی میشود که یاد گرفته شده اول باید به شریک جنسی داد نه به خودت و ارضای خودت.
زن ایرانی اگر تنها برای شوهر چاق و لاغرمیشود، دماغ عمل میکند ، حتی ورزش و اسکی میکند و بعد از شوهر کردن عین مغازه ای که کرکره اش را پایین کشیده باشند یک شبه همه چیز را فراموش میکند به غریزه جنسی اش مشروعیت نداده. به خودش به عنوان یک ابزار و به مردش به عنوان یک سالار مشروعیت داده. من خوب میدانم که ریشه های نظام مرد سالار از همین تفاوتهای فیزیکی زن و مرد بود. اما اعتقاد ندارم که امروز که اندیشه به جای قدرت فیزیکی معیار برتری قرار میگیرد باید یکسره ابتدایی ترین خصوصیاتمان را هم انکار کنیم. در اینکه بسیاری از این معیارهای زیبایی ساخته رسانه های غربیست و به شدت تبلیغ میشود حرفی ندارم اما اگر زمانی این برنامه ها مقبولیتی پیدا کرده اند به این دلیل است که بستر غریزی پذیرش آنها در ادمها وجود داشته. من خود نفس این غریزه را گناه نمیبینم اما استقاده تجاری از آن و زن و مرد جامعه را به زیر یوغ مد و تجمل هر روز به سازی رقصاندن گناه میبینم. انکار این غرایز برای من مثل انکار حس مشترک اخلاق بشریست. همه ادیان اگر مشروعیتی پیدا کردند برای تطابق با این انسانیت مشترک بود اما بعد به بیراه رفتند. راه این نیست که وجود این حس مشترک را هم منکر شویم اگر از دین عصبانی هستیم.

حرف آخر اینکه زن بودن را به زیبا بودن تعریف نکردم. گفتم که بخشی از زن بودن تلاش برای پیدا کردن جفت است. گفتم که این تلاش هم معیارهای فیزیکی دارد و هم غیر فیزیکی. معیارهای فیزیکی نسبتا معلوم است و مشخص. معیارهای غیر فیزیکی اما میتواند از حساب بانکی طرف تا تعداد کتابهایی که خوانده تغییر کند. این بخش به فرهنگ جامعه بر میگردد و همین بخش است که در جامعه ایران ایراد اساسی دارد. هر دو بخش وجود دارند و به عقیده من باید به رسمیت شناخته شوند. میزان اهمیت هر بخش البته تصمیم شخصیست.

پ.ن. من سعی کردم همه حرفم را با مدرک و دلیل علمی بزنم. اینها که در پست قبل گفتم معیارهای من نیست. بحث هم شخصی نیست. تو و دوستانت هم صد البته برای من بسیار محترمید. اما از طرف خودت هم بگویی برای من بس است.

* هرجا در این پست از زن ایرانی حرف زده ام منظور زن دیگر جنسگرا بوده است.

Saturday, February 26, 2005

کشش جنسی

خوب اونهایی که جواب آسیه عزیز رو به پست پایینی من نخوندند برند و اینجا رو لطفا مطالعه کنند. از اونهایی هم که از پست آسیه به اینجا میان من واقعا معذرت میخوام که وسط اون پست جدی آسیه عزیز شما مجبور شدید راجع به مسمومیت بنده هم مطالعه کنید. خداییش من معذب شدم اما گفتم دیگه اونجا بوده و عوضش نمیکنیم.
----------------------------------------------------------------------------

آسیه عزیز، نکته اساسی که میخواهم توجهت رو بهش جلب کنم اینه که بحث گرایش جنسی که آدمها رو به سه بخش دگر جنس گرا، همجنسگرا و دوجنسگرا تقسیم میکنه از بحث کشش جنسی (sexual attraction) جداست.
به طور کلی انگیزه هایی که رفتارهای جنسی آدمها رو هدایت میکنند ریشه دو گانه دارند: در دنیای خارج و در درون ما.بخشی از این موارد گرایش جنسی ما رو معلوم میکنند و بخشی از اونها برای ما جذاب بودن رو. من قبلا راجع به گرایش جنسی توضیح داده ام و این پست رو میخوام به جذابیت جنسی اختصاص بدم.

جذابیت جنسی برای انسانها تلفیقی است از عوامل فیزیکی و غیر فیزیکی. عوامل فیزیکی شامل ظاهر صورت و بدن فرد و عوامل غیر فیزیکی مثل رفتار، خصوصیات روانی و غیره. در مورد فاکتورهای فیزیکی که فکر میکنم مورد اصلی صحبت ما باشند بر خلاف تصور عمومی معیارهای زیبایی تنها ساخته جامعه نیست و بعضی از آنها ریشه درونی دارند. به عبارت دیگر با وجود اینکه زیبایی در نیویورک و قبایل دور افتاده آفریقا ممکن است ظاهرا متفاوت معنا شوند اما خصوصیاتی هستند که به نظر میرسد به طور جهانی برای نوع انسان جذاب باشند.
1- خصوصیات صورت
1-1-تقارن
هم حیوانات و هم انسانها در جفت خود به دنبال تقارن هستند. هرچه صورت فردی متقارن تر باشد در چشم دیگران جذاب تر، سکسی تر و سلامت تر به نظر میرسد. تئوری که علت این امر رو توضیح میده میگه اگر عدم تفارن های واضح بدن مانند وجود یک قلب رو به کنار بگذاریم اساسا یک پروسه ژنتیکی در تکامل هر دو بخش بدن فعال هستند. هرچه ژنهای فرد قویتر باشند و درمحیط بهتری فعالیت کرده باشند ارگانیزم های متقارن تری رو به وجود میارند و بر عکس. بنا براین تقارن در صورت و در بدن برای فرد جذابیت به همراه داره. تئوری دیگه ای هم که الزاما با این یکی تضاد نداره میگه که تقارن جذاب تره چون اطلاعات کمتری لازمه که پردازش بشند و به حافظه سپرده بشند. این تئوری با این واقعیت که ما تقارن رو نه تنها در انسانها بلکه درحیوانات، اجسام، موسیقی،و شعر نیز میپسندیم هماهنگی داره.
1-2-مردانه بودن و زنانه بودن Masculinity-femininity
قبل از اینکه ادامه این بخش رو بخونین بهتره به اینجا برین و اگر تونستید بگذارید فیلم دانلود بشه. بعد از دانلود شدن کافیه با دگمه های > و < یا << و >> سعی کنید صورتهای مختلف رو که تولید میشه ببینید و اونی که از نظر شما از همه جذاب تره رو انتخاب کنید.
اگر شما هم مثل خیلی از شرکت کنندگان در این آزمایش باشید احتمالا دو صورت مردانه و زنانه ای رو که به ترتیب در دو انتهای فیلم بوده اند انتخاب کرده اید. من این دو صورت و صورت وسط رو که به راحتی میتونه مرد یا زن باشه اینجا گذاشته ام.
تحقیقات نشون میدن که مردانه بودن و زنانه بودن صورت در جذابیتش موثر هستند. از نشانه ها میتوان پهنای استخوان فک(در مردها پهن تر بهتر است) ، اندازه چانه( بزرگتر در مردها) ، پهنای بینی و دهان( در مردها پهن تر) ، پر بودن لب ها(در زنها پر تر)، پر بودن ابروها(در مردها پر تر) و اندازه چشمان(در زنها بزرگتر) را نام برد. این تفاوت ها به طور عمده به دلیل تاثیر هورمونهای زنانه و مردانه در دوران بلوغ ایجاد میشوند. باور بر اینه که بخشی از جذاب بودن این تفاوتهابه این دلیل هست که نشانه بالغ شدن فرد و بارور بودن فرد هستند.

2- بدن
مانند صورت زنانه بودن یا مردانه بودن بدن در جذابیت آن موثر است. روی همین اصل قسمتهایی از بدن مانند دست و پا که نسبتا تفاوت کمتری بین زن و مرد دارند در جذابیت فرد هم نقش کمتری ایفا میکنند( چند نفرتون تا حالا اصلا به دستهای بد شکل کاترین زیتا جونز توجه کرده اید؟-پانته آ).
آزمایشهای دقیق علمی ثابت کرده اند که یکی از فاکتور های اساسی جذابیت جنسی نسبت کمر به باسن هست(waist-to-hip-ratio). به طور کلی بعد از سن بلوغ زنان بیشتر چربی بدنشون در قسمتهای باسن و کناره ران و خود رانها ذخیره میشه در حالیکه در مردها این چربی در قسمت بالاتنه و دور کمر یا بالا تر جمع میشه. مشاهدات تجربی نشون داده که برای زنها مردهایی که نسبت کمر به باسنشون 0.9 باشه بیشترین جذابیت رو دارند و برای مردها زنهایی که این نسبت رو بین 0.7 تا 0.8 دارند از همه جذاب ترند. این نتایج در محدوده وسیعی از فرهنگهای مختلف اثبات شده و فارغ از اینه که فرد چقدر چاق یا لاغره. علت این امر اینه که در هر دو جنس این نسبت نشانه ای از سلامتی تلقی میشه و مستندات علمی هم این فرض رو تایید میکنند.

از طرف دیگه چاقی یا لاغری بدن معیار جهانیی نیست.در جوامعی که فرهنگ غربی ندارند زنان چاق تر پسندیده ترند. چاقی زنان نشانه دسترسی آنها به غذا و انرژی و توانایی آنها برای باروری بیشتر است. اما در جوامعی که دسترسی به غذا از اهمیت چندانی برخوردار نیست چاق بودن مزیتی محسوب نمیشود. اما اینکه چرا امروزه لاغری مفرط معیار زیباییست امریست که توجیه آن مشکل میباشد و شاید تنها به این دلیل باشد که دستیابی به ان حد از لاغری هم بسیار مشکل است.
سینه خانومها واضحا عامل جذابیت جنسی هستند اما مطالعات نشون میدند که با وجود اینکه مردها سینه بزرگتر از عادی را جذاب میبینند اما اکثرا سینه های خیلی بزرگ را جذاب نمیدانند.
در مورد بدن مردها پهنای شانه ها و بزرگی ماهیچه های تخت سینه به عنوان نشانه ای از قدرت جذاب هستند.

قابل ذکره که زنان در زمان تخمک ریزی(که حد اکثر باروری را دارند) مردانی رو که خصوصیت های مردانه بیشتری دارند جذاب تر میبینند. علاوه بر اون عواملی مثل بوی بدن در مورد افراد متقارن موثر شناخته شده اند.

خصویات بالا خصوصیاتی جهانی و فارغ از گرایش جنسی بیننده هستند. در مورد گرایشهای جنسی مختلف اتفاقی که می افتد اینست که ابتدا فرد بیننده در مورد مرد یا زن بود طرف مقابل بر اساس آنچه میبیند تصمیم میگیرد. پس از اینکه تصمیم گرفته شد صورت و بدن طرف با معیار های جذابیت زنانه یا مردانه سنجیده میشود. بنا براین گرایش جنسی تضادی با این معیارها ندارد اما رفتار فرد ممکن است بر اساس گرایش جنسی اش متفاوت باشد. به طور کلی مردان بیشتر به خصوصیت های فیزیکی و زنان به خصوصیت های غیر فیزیکی توجه میکنند.

بنا بر این میبینی که بشر با تمام اندیشمند بودنش دارای غریزه است. این معیارهای جذاب بودن ربطی به گرایش جنسی ندارند. ربطی به متاهل یا مجرد بودن فرد هم ندارند. زن ازدواج کرده ای که سکسی بودن و زن بودن و هشیار بودنش به بدنش براش به خاطره ای دور تبدیل شده باید سلامت اون ازدواج رو زیر سئوال ببره. مفهوم تمایل برای جذاب بودن این نیست که میخواهیم هر روز شریک جنسی را عوض کنیم. مگر این همه هم که دوست پسر و دوست دختر هستند هر روز شریک عوض میکنند؟ یا تصمیم آگاهانه به محدود شدن به یک شریک مفهومش اتمام تمام رفتارهای جنسیتی است؟ به عقیده شخص من درست تر اینه که این غرایز رو به رسمیت بشناسیم و به عنوان بخشی از انسان بودنمون قبول کنیم و دوستشون داشته باشیم. زن بودن من بخشی از شخصیت منه. فارغ از گرایش جنسی من تمایل به جذب شریک جنسی یک میل غریزیست. اما اونجایی که این جنبه سایر جنبه های انسانی رو تحت الشعاع قرار میده باید مورد سئوال قرار بگیره. من هرگز نگفتم که لاغری به عنوان زیبایی یک امر طبیعی است. (اگرچه که از لغت طبیعی در تمام پستم اصلا استفاده نکردم) اما اعتقاد دارم که چه زن و چه مرد از یک بدن سالم و سلامت بیشتر لذت میبرند. شاید سئوالی که واقعا باید مطرح کنیم اینه که چرا مرد ایرونی خیلی راحت میتونه راجع به اینکه دوست داره بدن شریکش چه جوری باشه نظر بده اما زن ایرونی حتی چنین حقی رو در نهان ذهنش برای خودش تعریف نکرده. چرا زن ایرونی خیی راحت باورش شده که "قیافه مهم نیست!"؟ چرا زن ایرونی یاد نمیگیره که خواسته های زنانه اش برای زیبا بودن و زیبایی خواستن بخشی از خواسته های مشروعش به عنوان یک انسان هستند؟ حرف من اینه که زن به زنانگیش زیباست. زن باید زن باشه اما فقط زن نباشه. انسانی باشه که زن به دنیا اومده.
-------------------------------------------------
منبع: Simon LeVay, Sharon M.Valente; Human Sexuality, Sinauer Associates,Inc. Publishers, 2003