Friday, April 30, 2004

فقط دارم مینویسم که کرم نوشتنم بریزه..به سرم زده اصلا قسمت نظر خواهی نداشته باشم...دلم میخواد اینجا خودم باشم. نظر خواهی استرس ایجاد میکنه بعد هم فعلا اگه بخوام حس بحثم رو اقناع کنم پرشین تاک که هست...کافیه ابراز عقیده کنم...هرچی بگم با نظر همه فرق داره به هر حال! حالا بازم یه ذره بش فکر میکنم اما بیشتر راش انداختم که به خودم بگم تونستم تنهایی بفهمم چی به چیه...که ما میتونیم.

دیگه من برم...بازم دیر شد! فردا دوباره هی باید خمیازه بکشم سر کلاس. این رنگ ابی واقعا دقه...نمیشد سبز سدری باشه یا طوسی حتی صورتی بهتر از اینه! حتما در اولین فرصت عوضش میکنم...

Thursday, April 29, 2004

....

* یکی از وبلاک های خیلی محبوب من وبلاگ نوشیه با جوجه هاش...یه حس شیرین مادرانه تو نوشته هاست که در عین سادگی بد میچسبه.

* این رنگ آبی زمینه بد رو اعصاب منه...خدا هیچ کسو محتاج نکنه... تا یه ماه دیگه که امتحانا تموم بشه مجبورم تحمل کنم...بیسوادی هم معضلیه ها!

بی عنوان

الان شیش صبحه اینجا...خیلی از وبلاگ ها رو تو این چند روزه گشتم...وبلاگ خوب خیلی زیاده...و بلاگهایی که معلومه پشت هر کدومش حد اقل یه ادم جالب نشسته. با خودم گفتم من چه غلطی میخوام بکنم با وجود این همه آدم حسابی؟ نزدیک بود دوباره به دام این سئواله بیفتم! اما میخوام این با بقیه موقع ها فرق کنه. این دفعه خیال ندارم از ترس برنده نشدن قدم جلو نذارم. واقعا عجیب نیست که ادم به باهوشی من هیچ وقت مسابقه علمی شرکت نکرده؟ چند نفر از ترس اینکه به اندازه کافی خوب نباشن از شروع راه باز موندن؟

خوب من امروز کلی کار کردم...

بعد از کلی سر و کله زدن هم کنتور برای اینجا گذاشتم هم سیستم نظر خواهی...خیلی رو میخواد آدم یه کلمه از این زبون برنامه نویسی بلد نباشه هی هم بخواد با هش سر و کله بزنه...یه استاد داشتیم سال دوم دانشگاه آقای بارجینی..هرجا هست خوش باشه...بیچاره دفعه اول که افتادم درسشو...دفعه دوم هم پاسم کرد چون راست گفتم که خودم برنامه رو ننوشتم...نیست بیاد ببینه تو این بلاد غربت چه جوری مجبور شده ام بابای برنامه نویسی رو هم یاد بگیرم...

Wednesday, April 28, 2004

انگیزه های خوب

آدم برای هر کاری باید برای خودش انگیزه جور کنه...من همیشه دوست داشتم طراحی وب سایت یاد بگیرم...حالا اینجا میتونه انگیزه بشه ...فعلا هم که کسی به جز کوزه خانوم آدرس اینجا رو بلد نیست...و تازه کسی راهشم گم بشه من قسمت نظر خواهی ندارم...میتونم با خیال راحت گند بزنم!

اولین گل واژه ها...

چرا هیچ کس راجع به لاغری وبلاگ نداره؟ یا اینکه ادم چرا یهو بیخودی گریه میکنه؟ چرا آدم با اینکه میدونه درس و مشق و هزار بد بختی داره از عصر تا حالا نشسته وبلاگ درست میکنه...یا چرا آدمها تو ورزش رفتن و هرچی کار حسابیه انقدر تنبلن؟