Monday, January 24, 2005

Applied science and more

برداشتن مایع وایتکس رو ریختن تو اسپری. حقیقتا کیف کردم . سابق وایتکس تو این ظرف پلاستیکی گنده ها بود آدم دو قطره میخواست بریزه لک توالت رو تمیز کنه زمین و زمان سفید میشد، لباس آدم به فنا میرفت بعد هم معلوم نبود لکه هه آخرش پاک بشه یا نه. الان دو تا فیش میزنی دقیقا همونجا که باید بزنی، به مقدار لازم! همه که نباید برن فضا تا به بشریت خدمت کنند . این دقیقا نمونه یه علم کاملا کاربردیه. معلومه مخترع خودش اینکاره بوده.

فردا ترم جدید شروع میشه. گفتم دارم میرم کلاس عربی؟ از اسپانیایی به عربی تغییر جهت دادم. هدف در درجه اول این بود که یه زبون سوم یاد بگیرم که اگه یه سال دیگه خواستم سازمان ملل و جاهای اینجوری تقاضای کار کنم شانسم بیشتر بشه. یه معلم هم گرفته بودم اما دیدم اونقدر که باید یاد نمیگیرم. هفته پیش شال وکلاه کردم رفتم سراغ مسول کل برنامه عربی دانشگاه. گفتم میخوام سر کلاس ابتدایی عربی 2 بشینم و اولی رو هم برنداشته ام. یه متن گذاشت جلوم گفت بخون(صدا گذاری نداشت. عین جوری که ما فارسی مینویسیم نوشته بود). خودم باورم نمیشد اما با اینکه هفت سال از آخرین باری که من چشمم به عربی افتاده میگذره کاملا خوندم و فهمیدم.(البته با لهجه غلیظ فارسی) خلاصه گفت خوندنت از متوسط کلاس بهتره اما چون حرف زدن بلد نیستی نمیتونی بری کلاس سطح متوسط. (پیشرفته هم دارن)

من از همه همتون که تو این چند تا پست اخیر هوام رو داشته این و چه با نظر هاتون تو اینجا و چه با ایمیل بهم دلگرمی دادین و فکر ها تجربه هاتون رو بی دریغ با من شریک شدین ممنونم. یه عالمه هم ممنونم. اگه وبلاگ اختراع نشده بود من چه جوری میتونستم این همه آدم جالب رو از هفت اقلیم دور هم جمع کنم؟ اینم دومین فایده علم!

Tuesday, January 18, 2005

وقتی بار و بنه رو میبندی و میایی یه ور دیگه دنیا تازه میبینی که دنیا چقدر کوچیک بوده و آدمها چقدر شبیهند. اما بعضی وقتها مثل امشب که دلت تنگ شده برای یه لحظه های ساده ای مثل قدم زدن با بهترین دوستت یا تلویزیون تماشا کردن با پدرت اونوقت میبینی که همین دنیای کوچیک برای مثل تویی چقدر بزرگه.

یه چیزی بگم؟ بعضی وقتها حالم از این فاصله ها و این در به دریمون به هم میخوره. از اینکه دلمون صد پاره میشه تا بمیریم .من کاری به بقیه ندارم اما این دنیای خر تو خر ما بیشتر از عظمت دلیل بر بی نظمی آفریننده اش داره. چیه آخه این سیستم؟ شما هرجا بری کار بگیری اگه دو روز پروژه رو اینجوری اداره کنی با لگد پرتت میکنن بیرون...برم بخوابم تا پوچگرا نشده ام.

بعضی دوستان گفتند مشکل من کمبود عشقه.فکر کنم یه جورایی راست هم میگن.البته از افسردگی که بگذری (همین روزا میشینم راجع بهش مینویسم)...از پشت همین تریبون از داوطلبین که میخوان من عاشقشون بشم ثبت نام میشه. مسولیتش اما پای خودتونه. اونایی که پایه رقصیدن هستن و آشپزیشون هم خوبه امتیاز دارن. توصیه نامه دوست دخترهای قبلی هم لازمه...دیگه خفه شدم! چشم!

Monday, January 17, 2005

از طرف عباس پارتیزان جونم

اونایی که وبلاگ لات اینترنتی رو میخونن باید در جریان زندان افتادن عشق من در وبلاگ شهر، شخص شخیص عباس خان پارتیزان، باشند. داستان من و این عباس جون از یه روز آفتابی تو وبلاگ کوزه شروع شده و یه جورایی داره میره که دست خسرو و شیرین و لیلی و مجنون رو از پشت ببنده. نمونه اش هم همین آخرین اقدام عباس جونم که هنوز از زندان در نیامده و نفسی تازه نکرده یه تمپلت به چه نانازی برای کامنت دونی ما طراحی کرده که به قول خودش:«که وبلاگتون عينهو خودتون ناناز بشه ». اینم فقط برا اینکه من یه نمه اظهار دل شکستگی کرده بودم...خوب آدم عاشق میشه اینجوری میشه دیگه..منم حساس! خلاصه اینا رو گفتم که تشریف ببرین کامنت دونی رو باز کنین و حظ ببرین. اسم عباس عزیزم هم به جای ادیتور نوشته شده. البته من اصرار داشتم عکس تمام قد بزنه اما بعد گفتم مردم چشمش میزنن. خلاصه عباس جونم بوس بوس که خیلی با صفایی.

پ.ن. اینو دیدین؟ من از سومیه خیلی خندیدم.

ازدواج /عشق

من قبل از اینکه این آدم رو ببینم فکر میکردم عشق و عاشقی و این احساست شور انگیز که تو کتابها میگن که تا یکی رو میبینی دلت هری بریزه پایین فقط مال همون کتابهاست. میدونم که همه آدمهای نرمال تا کمی نرمال تو همون 17 سالگی عاشق میشن و فارغ میشن و موضوع تموم میشه. اما خوب من هیچ وقت ادعای نرمال بودن نکردم. حالا موضوع اینه که من قبل از این دوتا دوست فابریک داشتم که انصافا هردوشون آدمهای قابل قبولی بودن و هردوشون هم خیلی دوستم داشتند. راستش الان که بالاخره خودم یاد گرفته ام دوست داشتن کسی یعنی چی میفهمم چقدر احتمالا اذیت شده اند از اینکه من دوستشون نداشتم. اما با اینکه اون موقع ها نمیدونستم کجای کار میلنگه اما تو هر دو رابطه خوشحال نبودم و در نتیجه به هم زدم. برای اینکه شخصیت من دستتون بیاد باید بگم هردو رابطه های بلند مدت بودن و من هرچی تو چنته داشتم برای دوستیم گذاشتم. دلایلی که برای به هم زدن داشتم هم این بود که میخوام بیشتر تجربه کنم و میخوام اول بفهمم خودم از زندگی چی میخوام قبل از اینکه بخوام با کسی قسمتش کنم. این دلایل رو هنوز هم دارم و فکر میکنم تو هر دو مورد کار درستی کردم. یعنی یه ریسکی هست وقتی آدم با یه آدم خوبی رابطه اش رو تموم میکنه. ریسک اینکه دیگه مثل اون آدم گیرت نیاد و خوب من انقدر خوشحال نبودم که این ریسک رو قبول کردم.

الان فهمیده ام که علاوه بر دو نکته بالا یه موضوع مهم دیگه هم کم بوده و اونم اون شوری که آدم وقتی با کسی که دوستش داره هست احساس میکنه. اگه کسی رو تا حالا دوست داشتین که میدونیین من از چی دارم حرف میزنم و اگر هم نه که من هرچی بگم فایده نداره. حالا سئوالی که تو کله منه اینه که وقتی آدم میخواد برای ازدواجش تصمیم بگیره چقدر مهمه با کسی که دوستش داره ازدواج کنه. یعنی تو معیارها اصلا چندمیش باید باشه؟ من خودم میفهمم که اون شور هرچقدر قوی باشه به مرور زمان کم میشه و احتمالا جاش رو به یک حس عمیق تر و آروم تر میده. به همین علت نمیتونه تنها معیار باشه. اما میخوام از شماهایی که ازدواج کرده اید یا میخواهید بکنید یا حد اقل راجع بهش دارید فکر میکنید بپرسم...چقدر مهمه که آدم با عشق ازدواج کنه؟

پ.ن. یاد آوری برای خودم: بدبخت کس است که از خطر کردن میترسد
با این جمله هم بد موافقم:«هیچ کس چیزی به آدمی نمی دهد مگر خود او. و هیچ کس چیزی از آدمی دریغ نمی دارد مگر خود او. "بازی زندگی" یک بازی انفرادی است. اگر خودتان عوض شوید، همه اوضاع و شرایط عوض خواهد شد.». از اینجا خوندمش. ممنون از صاحب وبلاگ.

Sunday, January 16, 2005

از طرف من

من دوتا آهنگ اینجا گذاشته ام که دلم خواست با شماها که اکثرا دوستهای نادیده ام هستید قسمت کنم. اولی یه آهنگ عربیه که فکر کنم اسم خواننده اش شیرینه اگر درست یادم باشه. به نظر من صداش خیلی لطیفه و خود آهنگ رو هم من خیلی دوست دارم. دومی هم که فقط باید گوش بدین...اگه تا حالا نشنیده باشین چون آهنگ مال دهه هفتاده.

Saturday, January 15, 2005

ژوژ

من و ژوژ امروز برای اولین بار دارکوب دیدیم. من نمیدونم بقیه گربه های عالم چه جورین اما این نیمچه مرد خونه ما کیک صبحونه و پلو و بروکلی پخته دوست داره. اگر نیمرو و هرگونه لبنیات و گوشت تعارفش کنید که قطعا رد نمیکنه. صبح ها میدونه که زنگ ساعت یعنی اینکه باید از خواب پاشد و عمرا بعدش بذاره بخوابی. دیگه شبها منو بیدار نمیکنه. به روش خودش هم تو مرتب کردن خونه کمک میکنه...زمان تخت مرتب کردن میپره همون گوشه ای رو که میخوایی مرتب کنی میچسبه یا اینکه میره زیر لحاف باهات بازی میکنه و موقع جارو کردن هم درست میره وسط آشعالها میشینه. از جارو دستی بدش میاد و از جارو برقی هم میترسه. اگه داری گردگیری و بشور و بساب میکنی با دقت حرکت دستت رو دنبال میکنه و بقیه موقع ها هم با حفظ فاصله دنبالت راه می افته و گاهی هم "هرکی زود تر رسید" بازی میکنه. بازی مورد علاقه اش قایم موشک بازیه. اگه بشینم پای کامپیوتر خیلی زود میخواد بیاد بشینه درست روی کیبورد لپ تاپ. اینو از بچگی چون زیر کیبورد گرم بود عادت کرده. اون موقع ها کوچیک بود اما الا دست و پاش میزنه بیرون و سنگین هم شده و هی پاش میره رو دگمه و کامپیوتر رو خاموش میکنه. الان که کمی بزرگتر شده مثل چند ماه پیش از بغل اینو و اون رفتن خوشش نمیاد. اما اگه لازم بدونه که ناز و نوازش بشه آنچنان با قیافه حق به جانبی میاد و تو بغلت میشینه که یعنی دارم چه افتخاری بهت میدم! بعضی وقتها هم برای سه ثانیه محبتش گل میکنه و میاد سرش رو میماله به دستت یا سرت...اون وقتاست که فکر میکنی همه اذیتهاش به این ابراز محبت گربه ایش میارزه.
بعضی وقتا فکر میکنم اگه من دوتا کار رو از ژوژ یاد بگیرم خیلی خوب میشه...اول اینکه برخلاف سگ هیچ وقت منت نمیکشه. زندگیش بر اساس قانونهای خودشه و نه صاحبش که من باشم. به نسبت حیوونهای خونگی بسیار مستقله...خودش دست شویی میره و خودش رو تمییز میکنه. هرجوری اون بگه و هروقت اون بخواد باید باهاش بود وگرنه اعتراض جدی میکنه...همه اینها رو داره اما همه هم دوستش دارن و تو هم مطمئنی اونهم دوستت داره. این علاقه متقابل یه ذره هم باعث نشده بخواد سر جوری که دوست داره باشه یا استقلالش فداکاری کنه...
دوم اینکه هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی به مشکلش پشت نمیکنه حتی اگه مشکلی به گندگی جارو برقی کوزه خانوم باشه.

Saturday, January 08, 2005

از دل

من خیلی خسته ام. روحا خسته ام.از اینکه اعتماد به نفسم کمه خسته ام. از اینکه خودم رو دست کم میگیرم خسته ام. از اینکه انقدر در مورد خودم دوستانه رفتار نمیکنم خسته ام. از اینکه نسبت به همه دنیا جز خودم گذشت دارم خسته ام. شماهایی که این وبلاگ رو میخونین ...ولش کن اصلا! من دارم یه ده روزی میرم مسافرت. مطمئن نیستم بتونم آپدیت کنم. امیدوارم با روحیه برگردم از این مسافرت. الان که هیچ حوصله خودم رو ندارم. اگه یاد میگرفتم با این صدای غرغروی تو کله ام باید چی کار کنم خوب میشد. هرچی من خوب انجام میدم که خوب وظیفه ام بوده و همه چیز هم باید عالی و بی نقص باشه تا این غر به جون من نزنه. دیوونه ام داره میکنه. جدی میگم...لا اقل شماهایی که اینجا رو میخونین بهش یه چیزی بگین. من اصلا از دستش شاکیم. باهاش چیکار کنم؟

پ.ن. به قول فروغ نوازش خونم پایین اومده. امشب اصلا افت شدید کرده. هیچی انرژی ندارم. هیچی! به شدت احساس تنهایی میکنم.

پ.پ.ن. دو نفر منو دعوت کرده اند به اورکات اما ایمیله نمیاد. نکنه دیگه عضو نمیگیره.

پ.پ .پ .ن.میشه گریه کنم؟

Friday, January 07, 2005

سو استفاده جنسی در کودکی

اگر سگ هاری در خیابان به کودکتان بپرد چه کار میکنید؟ آیا کودک را سرزنش میکنید؟ آیا به جای اینکه به او تفاوت سگ اهلی و وحشی را بیاموزید او را از همه سگها یا همه حیوانات میترسانید؟ آیا به دکتر متخصص میبریدش؟ ایا با او راجع به دردی که کشیده صحبت میکنید؟ آیا به او اجازه میدهید از ترسهایش برایتان بگوید؟ آیا شنونده کابوسهایش خواهید بودَ؟ آیا هرگز به ذهنتان رسیده که علاج قبل از وقوع کرده و راجع به بیماری هاری و حیوانات هار با کودکتان سخن بگویید؟
بیماری که کودکی را مورد تعرض جنسی قرار میدهد فرقی با یک سگ هار خیابان ندارد. متاسفانه در بهترین حالت به دلیل نداشتن فرهنگ تربیت جنسی، کودکان ما بعد از تعرض مورد درمان قرار میگیرند. در بسیاری موارد علی الخصوص اگر تعرض از طرف اطرافیان اشنای کودک باشد موضوع هرگز مطرح نمیشود یا جدی گرفته نمیشود. تعرض جنسی به حریم شخصی کودک الزاما نباید صورت تجاوز به خود بگیرد. هر رابطه ای که بر کودک تحمیل شده باشد تعرض محسوب میشود. این رابطه میتواند از طرف یک بزرگسال یا هرکس دیگری که بر کودک قدرت و کنترل دارد صورت بگیرد.
بهترین راه برای جلوگیری سریع و موثر از این مساله مطرح کردن به موقع و صریح مساله با خود کودک است. همان زمانی که قوانین «خاله بازی و دکتر بازی ممنوع! »را وضع میکنید یعنی قبول کرده اید که چنین خطری را برای کودکتان محتمل میدانید. در همین زمان است که کودک شما نیاز دارد تا از شما یاد بگیرد که اگر هر تماسی، آغوشی یا رفتاری برایش خوشایند نبود کار درستیست که به شخص مقابل اعتراض کند. کودک شما باید از شما بشنود که اگر کسی رفتاری با او داشت که خوشایندش نبود، میتواند و باید با شما در میان بگذارد و هرگز شما او را مقصر نخواهید شناخت. کودک شما باید بداند که پدر و مادرش همیشه در جبهه او هستند و رفتار غلط هیچ کسی را گناه او نمیدانند و او را مقصر نمی شناسند. پیغام شما به کودک باید ساده و صریح باشد.
کودکی های خودتان یا داستانهایی که از اطرافیان شنیده اید را به یاد بیاورید و موضوع را جدی بگیرید. هیچ پدر و مادری همیشه کنار فرزندش نیست. فرزند کوچک شما باید آگاه به خطرهای اطرافش باشد. اگر مطمئن نیستید چگونه بحث را مطرح کنید از یک متخصص وقت بگیرید. تربیت جنسی کودک را اگر از بلوغ شروع کنید خیلی دیر است.

درمان یافتن از سو استفاده جنسی در کودکی*


سو استفاده جنسی از کودک چیست؟
هرنوع رفتار جنسی که توسط فردی که نسبت به کودک قدرت و کنترل دارد نسبت به کودک انجام شود سو استفاده جنسی از کودک محسوب میشود. (توجه کنید که الزاما فرد دیگر نباید بزرگسال محسوب شود. کافیست که در ذهن کودک آنقدر قوی بوده باشد که به او جرات اعتراض نداده باشد. یک کودک چند سال بزرگتر هم میتواند مرتکب چنین عملی شود- پانته آ) چنین رفتاری همیشه صورت خیانت به اعتماد کودک را در بر میگیرد. سو استفاده جنسی میتواند شامل تماس فیزیکی نباشد . افرادی که کودک را مورد سو استفاده جنسی قرار میدهند الزامی نیست که از بین افراد غریبه باشند. سو استفاده کننده میتواند در هر سطحی از قدرت یا اعتماد باشد: به عنوان مثال پدرها، مادرها، ناپدری یا نا مادری، خواهر و برادر، عمو و خاله و عمه و عمو، پدر بزرگ و مادربزرگ، معلمین، مبلغین دینی، پزشکان یا مربیان تیم ورزش.

چگونه میتوانم بدانم که آیا مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته ام یا نه؟
ممکن است که افرادی که در کودکی مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته اند خاطرات واضحی نداشته باشند. اما حتی زمانی که خاطره ای به وضوح به یاد اورده نمیشود تجربه لحظات یا اتفاقات خاصی میتواند احساسات شدید ترس، انزجار و نا امیدی را تداعی کند. بعضی از این تداعی کننده ها می تواند شامل صداها، مزه ها، بوها، کلمات یا حتی حالات خاص صورت باشد.
معمولا اولین قدم در راه بهبودی از سو استفاده جنسی آگاهی از این حقیقت است که خشونتی صورت پذیرفته. اگر شما به خاطر می آورید که در کودکی به صورت جنسی مورد تعرض قرار گرفته اید به خاطرات و احساسات خود اعتماد کنید حتی اگر آنچه که به یاد می آورید بسیار وحشتناک تر از آن باشد که واقعی به نظر بیاید.

اگر در گذشته اتفاق افتاده چرا الان باید به فکرش باشم؟

فاکتورهای بسیاری باعث میشوند که کودکان نتوانند در زمانی که مورد تعرض قرار میگیرند درخواست کمک کنند. بعضی کودکان درخواست کمک میکنند اما با برخوردهایی مانند بی اعتمادی، بی اهمیت انگاشتن یا حتی سرزنش روبرو میشوند. علی رغم تلاشهای کودک برای کمک گرفتن تعرض ممکن است ادامه یابد یا حتی شدید تر شود.
بقیه کودکان به خاطر شماری از دلایل قابل فهم در زمان تعرض درخواست کمک نمیکنند. متعرض ممکن است کودک رابا تهدید به تلافی کردن بترساند یا به او تلقین کند که حرفش باور نخواهد شد. سو استفاده کننده همچنین ممکن است کودک را با نرمال جلوه دادن موقعیت یا بیان تلویحی این موضوع که تعرض تقصیر کودک است گیج کند. سو استفاده جنسی از کودک هرگز نمی تواند حقیقتا رضایت دو طرف را داشته باشد و بنا بر این هرگز گناه کودک نیست.
جدای از اینکه سو استفاده جنسی در زمان وقوع مطرح و مدیریت شده یا نه، این اتفاق آسیب گذار بوده و آثار سو ممکن است سالها بعد وجود داشته باشند.

اثرات سو استفاده جنسی در دوران کودکی چیست؟
اثرات سو این مساله به صورتهای گوناگونی تجربه میشوند. کسانی که در کودکی مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته اند بسیاری از دردهایی که افراد مبتلا به ضربه های روحی تجربه میکنند را تجربه خواهند کرد.عکس العملهای زیر بسیار رایج هستند:
ارزش گذاری شخصیت:
- - احساس اینکه انسان ارزنده ای نیستید
- احساس بد بودن، کثیف بودن یا احساس خجالت و سر افکندگی از خود
- احساسات تخریب یا خودکشی
احساسات:
- برای تمییز احساستتان دچار مشکل باشید
- از احساساتتان بترسید
- فکر کنید که ممکن است دیوانه شوید
- احساسات معدودی را تجربه کنید
- خاطرات، تصاویر و کابوسهایی ناخواسته داشته باشید یا اتفاقات و ضربه های روحی گذشته دوباره زنده شده باشند
- احساسات شدید خشم یا زود رنجی
بدن شما:
- زمان هایی باشد که بدنتان را احساس نکنید(انگار که کالبدتان را ترک کرده اید)
- برای درک پیغامهای بدنتان مشکل داشته باشید
- از روی قصد خودتان را بیازارید یا از بدنتان سو استفاده کنید
- اختلال در خواب
صمیمیت( با شریک جنسی یا عاطفی)
- برای شما اعتماد به دیگران مشکل باشد
- تعهد دادن و متعهد بودن در رابطه ای را مشکل بیابید
- اگر کسی بیش از حد به شما نزدیک میشود احساس هراس میکنید
- با کسی رابطه برقرار کنید که شما را به یاد شخص متعرض بیاندازد یا کسی که میدانید برای شما خوب نیست.

تماس جنسی ( سکس):
- در حال رابطه جنسی نتوانید «حضور» خود را حفظ کنید.
- در حال سکس دچار حمله های اضطراب شوید.
- احساس کنید از لحاظ جنسی استثمار شده اید یا از جنسیت خود در راه استثمار دیگران استفاده کنید.
- از سکس اجتناب بورزید یا سکسی برقرار کنید که خواست شما نیست.
- در حین سکس دچار فلش بک به گذشته شوید.

آیا میتوانم بهبود یابم؟
اثرات مخرب سو استفاده جنسی الزاما مادام العمر نیستند. شما در همین لحظه از سخت ترین قسمت- خود تعرض جنسی- جان به در برده اید. اکنون انتخابهایی دارید که در آن زمان نداشتید. در حین پروسه درمان صبور باشید و به دیگران اجازه دهید تا به شما کمک کنند. شما میتوانید یاد بگیرید که نه تنها جان سالم به در ببرید بلکه واقعا احساس زنده بودن کنید.

از کجا شروع کنم؟
اگر فکر میکنید که ممکن است مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته باشید صحبت با یک مشاور متخصص میتواند بسیار کمک کند. شما لزومی ندارد که به تنهایی با درد و رنجتان دست و پنجه نرم کنید. در واقع «شکستن سکوت» یکی از قدمهای بسیار مهم در راه بهبودی است.همین امروز از یک مشاور متخصص که میفهمد شما چه کشیده اید وقت بگیرید.


* این مطلب ترجمه کامل بروشوریست از مرکز بهداشت دانشگاه با عنوان: Surviving Child Sexual Abuse

Saturday, January 01, 2005

روشنفکر کیست؟

زنان مثلا روشنفکر هم همینطور. ادعای پست مدرن بودن دارند آنگاه عضو همیشه در
صحنه غیبت های خاله زنکی هستند! و یا در به در کتاب آشپزی رزا منتظمی

نتیجه گیری متنی که جمله بالا ازش نقل شده این بود که ما روشنفکر به معنای واقعی نداریم. اولین واکنش من بالا رفتن فشار خونم بود. شروع کردم به نوشتن یک نظر توفنده درباره اینکه روشنفکری زن ربطی به کتاب رزا منتظمی داشتن یا نداشتن نداره...بعد اما نتونستم ادامه بدم که خوب حالا به چی ربط داره؟ اصلا زن ومرد کردنش رو ول کن...روشنفکر به کی میگم؟ هرکی کتاب بیشتر خونده باشه؟ هرکی تئاتر و هنر و موسیقی بیشتر بدونه؟ هرکی عقاید خلاف عرف بیشتر داشته باشه؟ هرکی بیشتر انگلیسی بپرونه؟ زبون بدونه؟ اهل سیاست باشه؟ یا اصلا هرکی حرفای عجیب و غریب بالای دکترا -که هیچ کس نمیفهمه -بیشتر بزنه؟ دیدم خانه از پایبست ویران است...

دوکلمه Intellectualو Broad-mindedرا در نظر بگیرید. لغتنامه آنلاین برای هردو کلمه معنی روشنفکر قرار میدهد. حالا به لغتنامه انگلیسی به انگلیسی مراجعه میکنم:

Intellectual: a person who uses the mind creatively

Broad-minded: inclined to respect views and beliefs that differ from your own

اولی معنی شده کسی که ذهنش را خلاقانه به کار میگیرد. دومی معنی شده مستعد برای احترام به عقاید و باورهایی که با عقاید و باورهای شخص متفاوت هستند. فکر میکنم مشکل ما این است که اکثریت کسانی که ما روشنفکر میخوانیمشان از طبقه اولند و نه دوم. باهوشند...خلاقند...خوب فکر میکنند...خوب میفهمند...خوب بحث میکنند...اما هنر گوش دادن فراموش شده...بحث کردن را خوب بلدیم اما گفتگوی سازنده را خیر. به آنچه که در تنهایی خویش یا در جمع دوستان هم عقیده به دست آورده ایم غره ایم. نگاهی به همین وبلاگشهر کوچکمان بیندازیم. شهر پر است از فمینیست و نویسنده و شاعر و ژورنالیست و هنرمند و سیاسی کار...به وبلاگها که سر میزنی دریا دریا ایده میبینی. اما چند وبلاگ میبینی که بحث سالم بین دو نفر با عقاید مختلف در جریان باشد؟ اگر بحثی هم هست نظر چهارم به پنجم نکشیده به دعوا ختم شده...برچسب زدن به هم را اما خوب بلدیم. اگر لامذهبیم- و لابد با فکر هم به این نتیجه رسیده ایم- نمیتوانیم کلام را بدون متلک به مذهبی ها ختم کنیم. وبلاگهای فمینیستها پر است از برچسبهای متنوع به هر شیر پاک خورده ای که اندکی با حقوق زن مشکل دارد. به همین منوال است بحث آزادی جنسی و بکارت و آشپزی و رژیم و چه و چه.فکر میکنیم و به نتایجی میرسیم و نمیفهمیم که دیگران هم ممکن است فکر کنند و به نتایج کاملا متضاد از ما برسند ! نمیفهمیم که مهم اینست که طرف فکر میکند . روشنفکر به عقیده من کسیست که هم خوب فکر میکند وهم برای فکر کردن دیگران فارغ از نتیجه اش احترام قائل است. اگر با کسی بحث کردیم و گوش دادیم تا یادبگیریم به جای قانع کردنش، اگر بحث به نتیجه نرسید اما ما در پس فکرمان برای طرف بحث تنها به صرف فکر کردن احترام قائل بودیم اجازه داریم خودمان را روشنفکر بنامیم. یکبار کسی به من گفت که رسالت به پیش بردن فرهنگ هر جامعه ای به دوش روشنفکران جامعه است. من فکر میکنم گروهی که این رسالت به دوششان نهاده شده آنهایی هستند که هردو خصوصیت بالا را با هم دارند. از فکرشان خلاقانه استفاده میکنند اما هرگز اصل احترام به تفاوتها را فراموش نمیکنند. اگر شرط دوم فراموش شود با خوشفکری مواجهیم که دیر یا زود به مرض صعب العلاج خودشیفتگی دچار خواهد شد. چنین کسی بیشتر ترمز فرهنگ است تا عامل پیشرفت. حالا اگر شما فرهنگ دهخدا دارید برای من روشنفکر را از دهخدا معنی کنید...به هر جهت شاید بد نباشد از تعاریف اولیه شروع کنیم تا بعد ببینیم آیا خرید کتاب رزا منتظمی بیشتر از روشنفکری دور است یا اعتقاد نداشتن به کار کردن زنان.

پ.ن. نوشته امشاسپندان بهانه ای بود برای من که قدم بزرگی به عقب بردارم و از بالا فکر کنم. من در خوشفکری دوست نادیده ام تردیدی ندارم. این بحث شخصی نیست. تمرین روشنفکری میکنیم.

پ.ن.2. من به سایت فرهنگستان زبات فارسی رفتم. هیچ لغتنامه فارسی به فارسی آنلاینی موجود نبود. ظاهرا در اینترنت هم نداریم. با اینهمه مهاجر نبودنش عجیب است. کوزه فرهنگ لغات عمید دارد. کلمه روشنفکر در لغتنامه نبود. نزدیکترین واژه روشن رای بود که معنی شده بود روشن فکر، کسی که رای و ضمیر روشن دارد. اما اینکه این روشنایی از کجا آمده معلوم نبود. و تازه روشنایی ضمیر به نظر من کاملا نسبیست. شمع و لامپ دویست وات هردو روشن میکنند. به هر حال اصلاکمکی نکرد. شمایی که در ایران هستید و یا بیشتر از من مطالعه دارید...آیا ما هیج تعریف مشخصی در ادبیات نوین فارسی برای این واژه داریم؟ لغتنامه آنلاینی که بالا گفتم(فارسی به انگلیسی و بالعکس) برای کلمه روشنفکر فقط همان broad minded را میدهد. روزی هزار بار این کلمه را استفاده میکنم تازه فهمیده ام معنی اش را نه من میدانم نه اصولا چیز واضحیست ظاهرا!

پ.ن.3. اینها نوشته های مفیدیست که من درباره مفهموم روشنفکری پیدا کردم یا دوستان معرفی کرده اند:

روشنفکری: جستجوی حقیقت1 و 2

آرزوهای فردی، آرمانهای جمعی