Sunday, October 31, 2004

آقا زود برین تو صف وایسین که سرش شلوغه. من که خیلی خندیدم از دست این وبلاگ.

Wednesday, October 27, 2004

سئوال کردن

یکی از کارهایی که من اینجا یاد گرفتم درست سئوال کردن بود. یعنی طوری سئوال کنیم که شنونده فکر نکنه خودت زحمتی برای بدست آوردن جواب نکشیدی و میخوایی خودتو راحت کنی و جوابو بیزحمت گیر بیاری. و دیگه اینکه طوری سئوال نکنی که انگار به خودت اعتماد نداری. مثلا فرض میکنی احمقی که این مساله رو نمیدونی یا خلاصه اعتماد به نفس نداشته باشی. مثلا اگه به یه مشکل توی تکلیف این هفته برخورد کرده ام نباید برم و بگم: استاد، من نمیدونم این سئوال رو چه طور حل کنم. راه درستش اینه که بگم: من راجع به این سئوال تصور میکنم منظور از سئوال اینه. این راه و این راهو امتحان کردم. به این نتیجه رسیدم. به این دلیل فکر میکنم کارم غلطه. فکر میکنم مشکلم این باشه که نمیدونم راه درست فکر کردن راجع به این قسمت چیه. یعنی اول توضیح میدم خودم چه تلاشی کرده ام. بعد دقبق مشکلم رو میشکونم و سعی میکنم واضح مشکلم رو توضیح بدم و بعد سعی میکنم اگه راهی هم به ذهنم رسیده یا فکر میکنم میدونم که دقیقا کجا کمک لازم دارم اونم بگم. یعنی خلاصه از موضع انفعالی با مساله برخورد نکنم. البته اینو که میگم خیلی طول کشید تا یاد گرفتم. بیشترش هم با دیدن عکس العمل آدمها بود. وقتی انفعالی برخورد میکنم آدمها هم گارد میگیرن چون طبیعتا فکر میکنن تو یه آدم تنبلی که میخوایی بیزحمت به جواب برسی. شما چی فکر میکنین؟

Tuesday, October 26, 2004

انعکاس یک اعتراض

اینو من دیروز از طریق یک ایمیل دریافت کردم. متاسفانه اسم نویسنده مشخص نبود. من همجنسگرا نیستم بنا بر این امضاش شامل من نمیشه. اما تنها به دلیل اینکه خودم قبلا خواننده وبلاگ به دختر همجنسگرا بودم که پرشین بلاگ وبلاگش رو مسدود کرد تصمیم گرفتم این اعتراض رو منعکس کنم. من طبیعتا ممکنه با همه چیزهایی که یک همجنسگرا تو وبلاگش مینویسه موافق نباشم اما اعتقاد دارم که تعطیل کردن یک وبلاگ به صرف همجنسگرا بودن نویسنده وبلاگ کار غلطیه و اگر پرشین بلاگ واقعا این کار رو کرده باشه جای اعتراض داره اگرچه که فکر نکنم نتیجه ای داشته باشه. در ضمن اگر دوست فرستنده اینجا رو میخونن به نظر من متن این اعتراض باید شیوا تر و رسمی تر از این باشه. این همه علامت تعجب کمکی به موثر بودن اعتراضتون نمیکنه.

پ.ن.1. الان نگاه کردم و دیدم وبلاگ هموارتیسم رو (لینکش اون بغله) تعطیل کرده اند. احتمالا مرتبط با همین اعتراضه.

پ.ن.2. برخلاف بند 6 این نامه مجازات لواط اعدام در اولین دفعه است و مجازات مساحقه 100 ضربه شلاق در سه دفعه اول و بعد اعدامه.

«وبلاگ نويسان آزاديخواه ايرانی در دفاع از حق آزادی بيان و اعتراض به نقض اين حق مسلم از طرف سايت پرشين بلاگ ، و مقابله با رفتار کودتا گونه ی سايت مذکور در بستن دهها وبلاگ متعلق به همجنسگرايان ايرانی ، فارغ از گرايش ها و سليقه ها همه و همه در دفاع از حقوق ديگری با هم هم پيمان شويد و نامه ی ذيل را در پست روز سه شنبه ۵ آبان خود قرار دهيد .
سه شنبه ۵ آبان ۱۳۸۳ روز اعتراض سراسری وبلاگ نويسان به مسدود شدن فله ای وبلاگ های هموطنان همجنسگرای ايرانی توسط پرشين بلاگ

.خدمت اعضای هيئت مديره سايت پرشين بلاگ
سلام
پيرو حرکت اخير و تاسف آور آن سايت مبنی بر مسدود کردن تعدادی از وبلاگ های متعلق به هموطنان همجنسگرا بدون اعلام دليل و با عنوان کلی عدم رعايت توافقنامه پرشين بلاگ مايليم نکاتی را با شما در ميان بگذاريم ، اميد است که جوابی منطقی برای سئوال ها و اعتراضاتمان داشته باشيد

1-آيا در توافقنامه پرشين بلاگ محدوديتی برای عضو شدن در رابطه با خصوصيات انسانی وجود دارد ، مثلا آيا عضو پرشين بلاگ بايد از رنگ ، نژاد ، زبان ، دين و گرايش خاصی باشد و آيا برای عضويت ، گرايش جنسی مد نظر قرار می گيرد ؟ !

۲ - آیا حق داریم بپرسیم که کجای مطالبمان با توافقنامه ی مذکور تعارض دارد و آیا بهتر نبود که به خودتان این زحمت را می دادید و دلایل مسدود کردن وبلاگ ها را به ایمیل اعضایتان که اینقدر از آنها دم می زنید می فرستادید ؟ ! ! ( توجه داشته باشید که شما ادعای اداره ی یک سايت فرهنگی را دارید ! نه اداره ی یک تجارتخانه ! )

۳- بستن وبلاگ شخصی یک فرد به مثابه از بین بردن موجودیت دیجیتال آن فرد است حتی در کشورهایی که اعدام دسته جمعی هم وجود دارد اعدامی ها را محاکمه می کنند ! آیا ما فرصت دفاع از خود را در برابر اتهام هایی که نمی دانیم چیست داشته ایم ؟ ! ! !

۴ - به فرض وجود جرم خیالی چرا قبل از مسدود شدن ، هیچ تذکر و نامه ای به پست الکترونیکی اعضا فرستاده نشده ؟ شما با مسدود کردن شناسه کاربری افراد علاوه بر وبلاگ ، نویسندگان وبلاگ ها را از حق دسترسی به نوشته های خود نیز محروم کردید و نوشته های آنها را توقیف کردید ! برای این کار کودتا گونه اتان چه جوابی دارید ؟ شناسه کاربری یک عضو مگر یک سایت آشکار است که دیگران نیز به آن دسترسی داشته باشند ؟ مگر اینکه شما دسترسی داشته باشید ! ! ! !

۵ - مسدود کردن فله ای وبلاگ هایی که نه عکس دارند و نه خاطرات پرنوگرافی و اکثر آنها حاوی مطالب ادبی نویسنده و شکوائیه هایی از جامعه ی ساخته شده به سبک و سطح فکری شماست چه دلیل قانونی دارد و آیا گردانندگان پرشین بلاگ کوچکترین انتقادها را نسبت به جامعه خود پذیرا نیستند ؟ بهتر نیست که نسبت به ظرفیت و سطح فکری خودتان تجدید نظر کنید ؟ ! ! ! ! !

6 - خوشبختانه با توجه به رشد اندیشه های انسانی و شناخت منطقی واقعیت های اجتماعی امروزه حتی در ایران هم کسی به جرم همجنسگرایی محاکمه نمی شود آیا شما در دنیای مدرن و الکترونیک خود حتی از قانون های دنیای غیر مدرن و متمدن هم عقب ترید ؟ ! ! ! ! ! !
در پایان با اعتقاد اینکه ما وبلاگ نویسان همجنسگرا حرکت خود را حرکتی فکری ، اندیشمندانه ، تحلیلگرانه ، قانونی ، آزادیخواهانه و حق مسلم و حیاتی خود می دانیم ، ضمن اعتراض شديد به کودتای ضد فکری پرشين بلاگ اعلام می کنيم که از راه خويش دلسرد نمی شويم و مايليم هرچه سريعتر نسبت به رفع اين توقيف اقدام و جواب شما را به همراه اصل نامه ( اگر به گفتمان اعتقاد داريد ) در سايت پرشين بلاگ مشاهده کنيم .

وبلاگ نويسان همجنسگرای ايرانی»

Monday, October 25, 2004

برنامه ریزی برای زندگی

من یه موقعی پارسال به این نتیجه رسیدم که نمیدونم میخوام با زندگیم چه کار کنم. نمیدونستم دارم درس میخونم که چی بشم. اگه رو راست بخوام بگم من آدم جاه طلبی هستم. متاسفانه 26 سال طول کشید تا این خصوصیتم رو کشف کنم و بپذیرم. فکرکنم علت اصلیش این باشه که به زنهای ما تو ایران یاد نمیدن که آرزوهای بزرگ داشته باشن. به مردهامون هم یاد نمیدن. فکر کنم برای همین هم شده ایم یه ملتی با یک گذشته بزرگ و یه آینده کوچیک. اما حد اقل جامعه از مردها توقع داره که کار بکنن و مسئول خرج باشن. در صورتیکه به زنهامون یاد میدیم که مادر و همسر خوبی باشند. خیلی کم وقت میگذاریم که بهشون یاد بدیم که باید مستقل از نقشهاشون در خانواده برای خودشون شخصیت مستقل اجتماعی داشته باشند. ما برای مردها مستقل از نقششون در نهاد خانواده نقشهای دیگه ای نعریف میکنیم که میتونن با خوب انجام دادن اونها تعریفشون از خودشون رو گسترش بدند. در واقع یک مرد برای تعریف از خودش نیاز به یه خانواده و یه شغل خوب داره. اما زنها مجبور نیستند که یک کار خوب داشته باشند. به زنهامون یاد نمیدیم که در برابر اقتصاد خانواده مسئولند.به زنهامون میگیم که اگر هم کار میکنند دارن لطف میکنند و شاید هم ما لطف میکنیم که بهشون اجازه کار میدیم در حالیکه واقعا نیازی بهش نیست و در مقابل اونو از حضور فعال و موثر در اجتماع محروم کرده ایم. من فکر میکنم چنین فرهنگی دور باطله و نتیجه مستقیمش به وجود اومدن زنهاییه که تنبلند، بلند پروازی ندارن، یاد نگرفته اند رقابت کنند و شخصیت مستقل اجتماعیشون رو بسیار کم پرورش داده اند.موجودات محوی که در تصمیم گیری ها چه در سطوح خانواده و چه در سطح اجتماع بسیار ضعیف عمل میکنند چون برای زندگی پر رقابت دنیای خارج نه تنها آموزش نمیبینند بلکه اگر هم شخصا بخواهند الگو شکنی کنند عکس العمل جامعه بسیار دلسرد کننده خواهد بود. نمونه اش خود من قبل از اومدن به آمریکا. خیلی عجیبه که جامعه اطراف چقدر میتونه در ذهنیت آدم موثر باشه. اینجا که آدم حسابت میکنند. روزها میگذره بدون اینکه به خاطر هر عرف و عادت و دیدگاه فناتیکی یادت بیفته که زنی و باید از خودت حفاظت کنی. اون همه انرژی که صرف دفاع و کنش و واکنش با محیطتت میکردی میتونی ذخیره کنی. ذهنا آرامشی داری که خودت هم باورت نمیشه. دیگه دغدغه هایی نداری که فقط مخصوص زنها باشه. دغدغده های تو رو اون پسر همکلاست هم داره. مدرسه خوب، کار خوب، تشکیل خانواده در کنار مسئولیتهای دیگه.

اما نکته اینجاست که وقتی 23 سال بهت یاد داده اند که نقش دوم باشی خیلی سخت میتونی مثل یه آدم نرمال رفتار کنی. مثل آدمی میمونی که یک عالمه امکانات داره اما بلد نیست ازشون استفاده کنه. بهت حق انتخاب میدن اما تو 23 سال تمرین انتخاب کردن رو نداری. بهت میگن که باید بلند پرواز باشی اما تو بلد نیستی چه جوری باید فکر کنی. بهت بال میدن اما تو بلد نیستی برای پروازت هدف معلوم کنی. بهت میگن میتونی رهبر باشی اما تو همیشه عادت کردی که دستور بشنوی. عادت کردی که هر آدم غریبه ای حق داره بهت ایراد بگیره. همیشه عکس العمل نشون داده ای. هیچ وقت خودت شروع کننده نبودی. بهت میگن باید شغل انتخاب کنی اما تو بلد نیستی که چه جوری بزنی به دل کار. نا خود آکاه میگردی دنبال یه کاری که امنیتش زیاد باشه. بشه راحت با مسئولیتهای خونه آینده جور در بیاد. به جای اینکه تو ذهنت بگذره که این خونه اینده است که به عنوان بخشی از تو باید با بقیه زندگیت هماهنگ بشه. یاد نگرفتی که هیچ بخشی از تو نباید فدای بخش دیگه ات بشه. وقتی اینطوریه من درست حس یه آدم معلول رو میکنم. یه آدمی که آرزوهای بزرگ داره اما ناتوانی ذهنیش اسیرش کرده. دلش میخواد به جاهای بزرگ برسه اما در فرستادن یه ایمیل ساده تعلل میکنه. خیلی کار سختیه این من جاه طلب بلند پرواز رو سرکوب نکردن. خیلی سخته از ارزوهاش نترسیدن. خیلی خیلی سخته وقتی که تا مغز استخونت حس میکنی که قوانین رقابت تو این دنیای کار رو اصلا اصلا یاد نگرفتی اما با واقعا دلت میخواد برای خودت کسی بشی. خیلی سخته که ذهنا یاد بگیری و ایمان بیاری که تو هم میتونی برای خودت آدمی بشی. یاد بگیری که خیال بافی کنی. هدف بچینی. برای رسیدن به هدفات برنامه ریزی کنی و یاد بگیری که اگر هم شکست خوردی مال این نبوده که زنی. مال اینه که آدمی و آدمها اشتباه میکنند.
اون لیست در واقع این لیسته؟ حالا هرکی فونتش بزرگ تر بود حق با اونه؟

Sunday, October 24, 2004

رویت شد. پناه بر خدا از خلاقیت های عجیب خلق خدا. و در ضمن به خاطر این لیست من یک بشقاب پلوی اضافه با سه تا کالباس قبل از شام خوردم که اون دنیا به خاطر چاقیش از این حضرات شکایت خواهم کرد. شما شاهد.

من از زمان دیدن این لیست یه پام تو اتاقه یه پام تو دستشویی. همون مگه از پشت اینترنت این وصله ها به ما بخواد بچسبه وگرنه با این اوصاف مثلا همه میرن تظاهرات من باید در به در دنبال توالت بگردم.

Thursday, October 21, 2004

نصیحت پدر

برو قوی شو اگر عزت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است

بعد هم نتیجه میگرفت که باید درس بخونیم چون تنها سرمایه ایه که هیچ وقت نمیتونن ازمون بگیرن. راست میگفت..راست میگه. و منم در راستای اجرای نصایح پدری فردا امتحان دارم و سر کلاس هم باید راجع به موضوع تحقیقم حرف بزنم. ساعت رو هم که دارید.

Monday, October 18, 2004

بازدهی و انار

بازدهی رو تعریف میکنن نسبت کار مفید به کل کار. شماها اگر بخواهین بازدهیتون زیاد بشه مثل این هم گروهی چینی ما کار مفیدتون رو زیاد میکنین یا مثل من مقدار کل کارتون رو کم میکنید؟
امروز خیلی خودم رو تحویل گرفته ام و دوتا دونه انار خریدم به قیمت 5 دلار. انار ایران چنده؟ این امریکایی ها اصلا فهم غذا خوردن ندارن. بیشترشون انار نمیخورن. امروز دیدم برای اینکه ملت رو تشویق کنن به انار خوری یه دفترچه راهنمای کوچیک _مثل اینا که مثلا با تلویزیون و بازی کامپیوتری میاد_ چاپ کر دن کنار اناره گذاشتن که با صد تا شکل و آمار ثابت کنه انار خوردن برای قلب و عروق چربی خون حضرات خوبه.

Sunday, October 17, 2004

چقدر پیر شده. من سه سال بود که ندیده بودمش. همه موهاش و اون چندتا ریش تنکش یک دست سفید شده.عمرمیگذره. این یه مطلبو با پول یه مملکت هم نمیشه خرید. راستش دلم براش سوخت.
  • جایزه برای خودم گذاشته بودم که این تکلیفم که تموم شد اینجا رو آپدیت کنم. خوب تموم شد.
  • هیچ کدومتون کسی رو میشناسید که برای سازمان ملل داوطلبانه کار کرده باشه؟ اگه میشناسید میشه منو بهش معرفی کنید؟ میخوام اطلاعات بگیرم ببینم چه جوریه. تو وب سایتشون که نوشته حد اقل 5 سال سابقه مفید کاری باید داشته باشم. اما نمیدونم آیا در مدت سرویس هزینه زندگی با کیه. بعد هم مشکل اینه که من اگه 28 سالگی فارغ التحصیل بشم و 5 سال هم کار کنم و یکی دو سال هم برم تو یه کشور در حال توسعه اونوقت کی وقت میکنم به رشد جمعیت کمک کنم؟ اگه یه مرد از جان گذشته با قابلیت های باروری و آشپزی دیدین منو حتما خبر کنین.
  • یه دفعه یکی حرف خوبی به من زد: گفت تو میدون زندگی آدمها سه دسته اند. اولین دسته با اولین زمینی که میخورن همونجا میمونند و دیگه تکون نمیخورن. دسته دوم سینه خیز از میدون کنار میکشن. اما دسته سوم، که زیاد هم نیستن، بلند میشن، پشتشونو میتکونن و دوباره شروع میکنن. به دویدن...تا زمین خوردن بعدی.

Saturday, October 16, 2004

امروز رفتم موهام رو سیاه سیاه کردم. موهای من خودش خرمایی تیره است. این یکسال اخیر هم کلی هایلایت های مختلف امتحان کرده بودم. حوصله ام دیگه سر رفته بود. همه میگن خوبه. البته به جز این پسر لبنانیه که ماها هرکاری کنیم فقط از دخترای لبنان داره تعریف میکنه.

پ.ن. خسته شدم از این بی حواسیم و از اون بیشتر خسته شدم از این صدا هه که هر اتفاق هر چقدر کم اهمیت رو غنیمت میشمره تا آیه یاس بخونه و منو سرزنش و نا امید کنه. خسته شدم از این که کاری انجام نمیدم اما ذهنا اتقدر درگیرم که وقتی روز تموم میشه انگار کوه کنده ام. برای اینکه همه انرژی و ظرفیتم داره صرف این میشه که به این غر غروی پس ذهنم توضیح بدم که به چه درد میخورم. و تازه هیچ وقتم نمیتونم قاتعش کنم. خسته ام از اینکه شبا دیر بخوابم و صبحا دیر پاشم. خسته ام از اینکه افسردگی خیلی طول میکشه تا خوب بشه. میترسم آخرش هیچی نشم و این همه آرزوهای من همش بشه حرف مفت. از این آخری خیلی میترسم.

Friday, October 15, 2004

چه جوریه که تا میخواهی بری مهمونی خط چشمت، اونی که خوشرنگه و با لباست جوره، تموم میشه؟
دارم یه مقاله میخونم به این عنوان:
پیشرفت یک فاحشه: فحشای مردان در مباحثه علمی. تموم شد اینجا خلاصه اش رو میگذارم مستفیض بشید که فکر نکنید مردها چیزی برای عرضه ندارند.

Wednesday, October 13, 2004

جمع بندی من از مناظرات انتخاباتی آمریکا

اگر جای بوش و دیک چینی و رییس شبکه فاکس نیوز رو به ترتیب با خامنه ای، رفسنجانی و رییس صدا و سیما عوض کنید دنیا اصلا تغییری نمیکنه. دقت کردین که همونقدر که تو ایران همه چیز تقصیر آمریکاست اینجا هم همه چیز تقصیر تروریست های خاور میانه است؟ خدا به هم ببخشدشون.
پ.ن. عینکم پیدا شد. نمیگم کجا بود. اما خداییش خیلی زندگی بدون عینک سخته.

Test


Couple Posted by Hello
از صبح تا به حال عینکم رو پیدا نمیکنم. پدر چشمام داره در میاد. نه که فکر کنید شماره اش زیاده ها...یکیش نیمه و اون یکی 0.25. اما همین هم خیلی زمان درس خوندن یا کار با کامپیوتر اذیت میکنه. خلاصه جونم در اومد دوکلمه خوندم و تایپ کردم.
من از ادمهای بد قول بدم میاد اما خودم شدم عند آدم بد قول. راستش نصف بیشترش از کم حافظه گیم میاد. تازگیها حافظه کوتاه مدتم شده یه چیزی تو مایه های یه دقیقه. باورتون میشه یادم رفته بود که یه تکلیف رو باید هفته پیش تحویل میدادم تا همین دیشب؟ یادم میره ایمیلها رو جواب بدم. یادم میره فلان کتاب رو میخواستم شروع کنم. یادم میره فلان مقاله رو برای تحقیقم بخونم...حالا همه اینا رو گفتم که یادم بمونه پنجشنبه میخوام برم جلسه اطلاع رسانی این سازمانه که اومده اینجا برای استخدام و کارشون از این کارهای داوطلبانه و در راستای صلح است تو کشورهای در حال توسعه. برای من الان زوده دنبال کار بگردم اما اینا فقط آمریکایی استخدام میکنند. میخوام برم ببینم از سازمانهاب معتبر که داوطلب بین المللی قبول میکنن چی میدونن و با مدرک دکترا تو چه سطح کارهایی میشه انجام داد.

Thursday, October 07, 2004

دیشب نشستم یه لیست دو صفحه ای نوشتم از کارهایی که خوشحالم میکنه. اینو از مامانم یاد گرفته ام. اصلا به احمفانه بودن یا درست بودن چیزهایی که میخواستم فکر نکردم. هرچی که پانته ا کوچولوی درونم رو نگران کرده بود و باعث شده بود که راه بره و هی غر بزنه بی چک و چونه براش تو لیست آرزوهاش نوشتم. خیالش راحت شد به حرفش گوش میدم...آروم خوابید. منم حالا یه لیست دارم از کارهایی که میدونم باید انجام بشه...نکته اینه که اون همیشه درست میگه. حرف راست رو باید از بچه شنید.
من از دیک چی نی( نخست وزیر آمریکا) میترسم. عین مار میمونه.
فیلم ذهن زیبا رو دیدین؟ من چند وقت بود که داشتم فکر میکردم با این سیستم که ما چند سال در میون داریم دپرس میشیم و کلی وقت و انرژی صرف خوب شدن میشه حسابی عقب میفتم. یعنی از خودم و آرزوهام. امروز صبح یاد فیلمه افتادم. با خودم به این نتیجه رسیدم که اگه جان نش با اون مغز درب و داغون و مریض تونسته خودشو اداره کنه یه ذره دپرسیت و حواس پرتی منم قابل کنترله و به آرزوهام میرسم. ممکنه به نظر شما ها احمقاته بیاد اما خیالم راحت شد.

Monday, October 04, 2004

شنبه برای اولین بار مهمونی تو خونه خودم گرفتم. فکر کنم خوب شد. زیاد رقصیدیم. اونایی که اینجان میدونن این مهمونیای خارجیا چقدر دور از شما یبسه. همه با لیوان مشروبشون وای میستن فقط حرف میزنن. من بعد از رفتن مهمونا بالا آوردم. هیچ وقت آبجو و شراب قرمز و تکیلا و ودکا رو با هم نخورین. کار خوبی نیست. مهمونا ساعت 2 رفتن.
*
الان اخلاقم عین سگه . به این نتیجه رسیدم که باید ورزش برم. وقتی نمیرم به کل دپرس میشم. حالا نه که فکر کنین خیلی ورزشکارم ها...اتفاقا بر عکس خیلی به پر و پای این دختره میپیچم و یه ریز عین کنیز حاج باقر دارم به جونش غر میزنم. چون اون روزای معدودی که میرم شهر امن و امانه و با خودم خوبم میگم که باید برم.
*
من به کوزه هم گفتم: کون گشادی(گلاب به روتون) باید رسما به عنوان ناتوانی جسمی ثبت بشه.
*
فکر کنم 26 سالگی سن ترشیدنه. آدم خیلی غده(؟). لوندی 30 ساله ها رو هم نداره. مموشی بودن 18-23 ساله ها رو هم نداره. واسه پسرهای مجرد بزرگی ، واسه اونایی که یه طلاق گرفتن یا نگرفتن اما سن به طلاق گرفته هان کوچیک! اگه از زمان 23 سالگیت دوست پسره رو خوابوندی تو آب نمک که هیچی وگرنه باید با خودت و اخلاقت بسازی تا 30 سالت بشه.
*
حرفای منو خیلی جدی نگیرین. فردا میرم ورزش خوب میشم. الان پاچه میگیرم.
*
بالاخره لباس شستیم. من مطلقا هیچی نداشتم دیگه.
*
شما هام اعصاب میزنین میرین خرید؟ من امروز خودم رو ورشکست کردم. فکر کنم باید در روانشناسی بانوان تخصص خرید درمانی رو اضافه کنند.