از صبح تا به حال عینکم رو پیدا نمیکنم. پدر چشمام داره در میاد. نه که فکر کنید شماره اش زیاده ها...یکیش نیمه و اون یکی 0.25. اما همین هم خیلی زمان درس خوندن یا کار با کامپیوتر اذیت میکنه. خلاصه جونم در اومد دوکلمه خوندم و تایپ کردم.
من از ادمهای بد قول بدم میاد اما خودم شدم عند آدم بد قول. راستش نصف بیشترش از کم حافظه گیم میاد. تازگیها حافظه کوتاه مدتم شده یه چیزی تو مایه های یه دقیقه. باورتون میشه یادم رفته بود که یه تکلیف رو باید هفته پیش تحویل میدادم تا همین دیشب؟ یادم میره ایمیلها رو جواب بدم. یادم میره فلان کتاب رو میخواستم شروع کنم. یادم میره فلان مقاله رو برای تحقیقم بخونم...حالا همه اینا رو گفتم که یادم بمونه پنجشنبه میخوام برم جلسه اطلاع رسانی این سازمانه که اومده اینجا برای استخدام و کارشون از این کارهای داوطلبانه و در راستای صلح است تو کشورهای در حال توسعه. برای من الان زوده دنبال کار بگردم اما اینا فقط آمریکایی استخدام میکنند. میخوام برم ببینم از سازمانهاب معتبر که داوطلب بین المللی قبول میکنن چی میدونن و با مدرک دکترا تو چه سطح کارهایی میشه انجام داد.
No comments:
Post a Comment