Thursday, November 11, 2004

یک وبلاگ ارزشی

خوب الحمدالله ژوژ به درجه رفیع جانبازی نائل شد. برادر صادق زحمت کشیدن شبهات ما رو برطرف کرده اند. از دست ندید. شبهات خودتون رو هم مطرح کنید که از اینجا بهتر جا گیر نمیاد. رفع شبهات سریع، آسان، ارزان...کارش فقط یک کلیکه!

چه جوریاس؟

ببینم، من که وقتی تو وبلاگ کوزه نظر مینویسم لینک بلاگم رو نمیگذارم. چه جوریه که روز 7 نوامبر بعد از گفتگوی من و عباس تو کامنت دونی کوزه( رجوع شود به پست 6 نوامبر کوزه راجع به موزیک بلاگش) ویزیتورهای اینجا یهو دو برابر شدن و حتی از مرز اون روزی که راجع به خود ارضایی نوشته بودم گذشتن؟

بعد هم چه جوریاست که من وقتی راجع به ژوژ مینویسم شماها بیشتر نظر میدین تا وقتی راجع به خودم مینویسم؟

پ.ن. خواهرم! برادرم! اگه سرچ کردی خود ارضایی و سر از این پست در آوردی و حالا میخوایی بدونی من کی راجع به خود ارضایی نوشته بودم منظورم همون پست با تیتر اجازه؟ هست. خدا رو خوش نمیاد وقتت تلف بشه عزیز!

Monday, November 08, 2004

با اینکه گربه ها نمیخندن اما من میفهمم که کی ژوژ خوشحاله. امروز 5 ماهش شد.

Sunday, November 07, 2004

این جمع بندی به نظر من جمع بندی خوبیه. ممنونم از فروغ به خاطر این پست خوبش. اینجا تکرارش کردم که برای خودم یاد آوری باشه.

وقتي به زندگي افراد موفق و خاص نگاه مي کنم ، مي بينم که کلمه اي به نام شانس چقدر بي اهميت و فاقد ماهيت است . آدم فقط وقتي از اين کلمه استفاده مي کند که دچار ضعف مي شود و خودش را در مقابله با مسائل ناتوان مي يابد .آدمهاي سرشاخه ، بي شک آدمهايي با ويژگي هاي منحصر به فردند . اين افراد لزوما داراي خانواده خاص و يا کودکي شاهکار نبوده اند . آنچه باعث تمايز اين افراد شده است ، مربوط به نحوه زندگي خود آنهاست .به نظر من اين گروه ، داراي چند خاصيت بارزند :
اول : فقط خودشان را در رسيدن يا نرسيدن به هدف دخيل مي دانند
.دوم : مطالعه ، يکي از فعاليتهاي بي چون و چراي زندگي آنهاست .
سوم : دوستانشان را انتخاب مي کنند .
چهارم : نگاه دقيق دارند . و حواس پنج گانه شان را با بيشترين راندمان به کار مي برند .
پنجم : تا ناچار نباشند با هر کسي وقت خود را نمي گذرانند . در صورت ناچاري با آن فيلتر توانمند مغزشان ، نکات به درد بخور را مي گيرند و بقيه را به سرعت فراموش مي کنند .
ششم : براي پيشرفت و پرورش فکر و جسمشان زحمت مي کشند . و برخلاف بسياري از ما ، زندگي شان باري به هر جهت نيست .
آقا در این شب عزیز نشسته ام کارهای عقب مونده مدرسه رو میکنم میبینم ژوژ عین خلها خیره شده به سقف...صدای ضبط رو یواش کردم دیدم بعله! زوج همسایه طبقه بالا مشغولند. امان از سقف نازک.

پ .ن .عجیب نیست این گربه ما کیک صبحونه دوست داره؟

Saturday, November 06, 2004

هذیان نیمه شب

شماها اینجوری نمیشین؟ دلتون بخواد آپدیت کنین اما حرفی هم ندارین؟ من الان اینطوریم. گاهی وقتا نتیجه این حال پستهای خوبیه گاهی هم چرندیات مطلق. باور کنید مدتی فکر کردم شاید یه مطلب ارزشمندی به ذهنم برسه که ارزش وقت شما رو داشته باشه...شرمنده. پژمان (من اصلا فکر نمیکردم به اینجا سر بزنه) نظر داده بود که اون بالا نباید بنویسم که میخوام تو این وبلاگ خودم رو تعریف کنم چون آدمها از ذات احدیت هستند و حدی ندارند که بخواند قابل تعریف باشند. بابک هم گفت شاید کلمه توصیف بهتر باشه. اما نکته اینجاست که اولا من الزاما اعتقاد ندارم اون بیرون خدایی هست اونم با اون مشخصات کتاب دینی که حالا ما از اونیم و برای همین بی انتها. اما اگه اینم باشه مهم نیست. نکته اینه که ذهن بشر محدوده و هیچ آدمی نمیتونه خارج از دنیای ذهنش زندگی کنه. اگر هر نا محدودی هم باشه در ذهن و درک محدود ما محصوره. برای همین هم خدای هرکسی با این محدودیات ذهنش تعریف میشه. دید هرکسی به مسائل و به ادمها و به خودش هم با همین محدودیت تعریف میشه. وقتی مرزهای این محدوده گسترش پیدا میکنه پذیرش ما نسبت به آدمها و محیط بهتر میشه. حالا روی همین راستا هرکسی با توجه به شناختش از دنیا و گستردگی مرزهای ذهنش از خودش یه تعریفی داره. این تعریف به شدت از ارزشها و ضد ارزشهای فرد و محیطش تاثیر میگیره. تو مطلب اون کنار تحت عنوان اینکه " چرا اینیم که هستیم؟" توضیح دادم که اعتقاد دارم آدمها اگر مواظب نباشن اکثر شخصیتشون نه بر اساس انتخاب و بلکه بر اساس عکس العمل مثبت یا منفی نسبت به محیط شکل میگیره. فردی که داوطلبانه از محیط امن و راحت روانیش(رجوع شود به مطلب "عادت") بیرون نیاد کسی هست که خودش رو تعریف نمیکنه بلکه جامعه اون رو شکل میده. اما اگر نسبت به تاثیر محیط بر روحت حساس باشی و کنش و واکنشهای روحت رو زیر نظر بگیری اونوقت این تویی که تصمیم میگیری چطور شکل بگیری و یا شکلی که از بچگی گرفته ای چطور عوض کنی. ممکنه همیشه موفق نباشی اما تلاشت رو میکنی. من سعی دارم چنین آدمی باشم. این وبلاگ رو من تو شرایط سختی شروع کردم که واقعا احتیاج داشتم که یکی باشه که بتونم باهاش حرف بزنم. شدیدا از افسردگی رنج میبردم که هنوزم دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم . این وبلاگ کمک بزرگی به من بوده که سئوالهای ذهنم رو که باعث گیجی و در نتیجه افسردگیم بوده منظم کنم. مطرح کنم و به نتیجه برسونم. اگه اون مطالب مربوط به مهاجرت یا مدیریت ترس یا برنامه ریزی برای زندگی رو بخونی بیشتر منظور من رو متوجه میشی. من خودم رو اینجا توصیف نمیکنم. خودم رو پیدا میکنم...نه، خودم رو تعریف میکنم. لایه لایه دارم از اون قالبی که به صورت عکس العملی و دفاعی تو ایران گرفته بودم بیرون میام و اونی میشم که دلم میخواد. بالاتر از اون یاد گرفته ام که بفهمم چی دلم میخواد. برای اینکه بفهمم چی دلم میخواد سه سال زحمت کشیدم. افسردگی گرفتم. کلی نگاه کردم. سعی کردم از نحوه فکر کردن ادمها مطلع بشم. سعی کردم ببینم که فرقم با اونهایی که میدونن چی میخوان چیه. من مطلبی رو که براش پاسخ قطعی تو ذهنم داشته باشم اینجا مطرح نمیکنم(مگر یه کار تحقیقی که فکر کنم میتونه مفید باشه). برای همین هم هیچ وقت مثلا راجع به دین و ایمون حرف نمیزنم . چون قبل از شروع این وبلاگ در موردش به نتیجه رسیده بودم. این وبلاگ برای من مثل بلند بلند فکر کردن میمونه. خلاصه کلام اینکه همون تعریف درسته و هیچی دیگه درست نیست. من میخوام آدمی باشم که اگر فردا تو روزنامه وال استریت هم نوشتن پانته آ فلان کار رو کرد یا فلان عقیده رو داره بتونم ازش با دلیل دفاع کنم. میخوام ادمی باشم که پشت کارهاش فکره. پشت بودنش فکره. منیتش براش تعریف شده است و برای خودش واضحه که چرا اینه که هست و میتونه برای تو هم توضیح بده. من میخوام خودم خودم رو تعریف کنم.

Thursday, November 04, 2004

If you want to make a difference in Iraq, this is the time. River bend is a young woman writing from Iraq. I have been a reader for a while now. They are collecting money for some NGO's in Iraq. Please take time and visit her blog. I am sure most of you know that even a dollar makes a difference in those parts of the world. Donate one meal's money...one drink. Forget about the election. forget about what could have happened. Think about what you actually can do. Thanks!

Tuesday, November 02, 2004

آخرین ساعات مردی یک گربه چهار ماه و نیمه

ژوژ رو فردا قراره ببریم اخته اش کنیم. اینجا اکثر حیوونهای خونگی رو اگه نخوان برای نسل کشی( به کسر ک) ازشون استفاده کنن همین کارو میکنن. خوب من اولش خیلی شیطانی به نظرم اومد. اما دکترش گفت که براش بهتره چون هیچ گربه دیگه ای نیست که این بچه من سالی دوبار که فیلش قراره یاد هندستون بکنه باهاش بره سانفرانسیسکو. اگر هم تصادفی بزنه دختر مردم رو حامله کنه منو کلی جریمه میکنند. برای اینکه اینجا خیلی به حیوونات خانگیشون اهمیت میدن و یک مرکز به چه عریض و طویلی درست کرده اند که این حیوونای بیخونه رو نگه میدارن تا یکی پیدا بشه و به فرزند خوندگی قبولشون کنه. همینجوری هم که نمیدن ورداری بیاری. کلی باید سند و مدرک امضا کنی. برای همین هم خیلی سعی میکنن تا از به وجود اومدن بچه هایی که کسی نمیخوادشون جلوگیری کنند. خلاصه دکترش که یه پیرمرد مامانیه و کلی لباسهای بچه گونه با عکسهای کارتونی حیوونا میپوشه گفت براش خوبه. اما زیر بار این که ناخونهاش رو بکشن نرفتم. خیلی ها اینجا این کارو میکنن چون به مبل و اساس خونه آسیب میزنه. به نظر من که خوب بزنه! حالا این چندر غاز اساس چی هست که من تنها دلخوشی این بچه رو هم ازش بگیرم؟ خلاصه گفتیم نوچ!
حالا از ساعت ده امشب نه آب خورده و نه غذا که فردا ناشتا ببریمش بیمارستان. شب هم اونجا نگرش میدارن. من که از حالا دلم کبابه.