Friday, October 28, 2005

من درست سه هفته است که بی وقفه عین موتور کار کرده ام. آخر و وسط هفته هم نداشته. حالا این آخر هفته که کارمون سبک شده و گفتیم دوباره بار و بندیل (بخوانید لباس چرکها) رو ببندیم بریم دیدن دوست پسرمون از صبح دارم به طرز مشکوکی عطسه میکنم. آخه انصافه؟ خودم رو بسته ام به قرص و چایی و آب نمک. فردا هم برم آب پرتقال بخرم شاید از سرم رد بشه. سه هفته پیش با یه ساک لباس چرک رفتم...این دفعه با یه ساک لباس چرک و ویروس سرما خوردگی...خدا بعدیش رو به خیر کنه.

Sunday, October 23, 2005

پیاده رو

یه سری اینجا بزنین. اگر خواست خودش رو معرفی کنه حتما بهتر از من بلده. من فکر میکردم این آدم رو خوب میشناسم. وبلاگش نشونم داد که 10 سال میتونه برای شناختن یه آدم هیچی نباشه. من وقتی این قلم شروع به کار کرد ایران نبودم...مثل خیلی چیزهای دیگه که نبودم و ندیدم...

Saturday, October 15, 2005

از آرشیو

امروز داشتم آرشیوم رو نگاه میکردم به این برخوردم. دوباره مینویسم که برای خودم یاد آوری باشه: اکثر آدمها وقتی سایه ناتوانی هایشان را میبینند میترسند. در واقعیت نمیدانند که بلندی سایه چقدر است یا چقدر تا رسیدن به اصل محدودیت فاصله دارند...آنها فقط از ترس آن سایه می ایستند.

...دوباره خوندن اینا هم خیلی چسبید:

خیلی خیلی سخته وقتی که تا مغز استخونت حس میکنی که قوانین رقابت تو این دنیای کار رو اصلا اصلا یاد نگرفتی اما با واقعا دلت میخواد برای خودت کسی بشی. خیلی سخته که ذهنا یاد بگیری و ایمان بیاری که تو هم میتونی برای خودت آدمی بشی. یاد بگیری که خیال بافی کنی. هدف بچینی. برای رسیدن به هدفات برنامه ریزی کنی و یاد بگیری که اگر هم شکست خوردی مال این نبوده که زنی. مال اینه که آدمی و آدمها اشتباه میکنند[متن کامل]

وقتي به زندگي افراد موفق و خاص نگاه مي کنم ، مي بينم که کلمه اي به نام شانس چقدر بي اهميت و فاقد ماهيت است . آدم فقط وقتي از اين کلمه استفاده مي کند که دچار ضعف مي شود و خودش را در مقابله با مسائل ناتوان مي يابد [متن کامل]

Friday, October 14, 2005

شهر نوش پارسی پور

يك هفته قبل در نظرخواهي يك وبلاگ از بكارت نوشتم و شهرنوش پارسي‌پور. پس از آن نخست اين مطلب را ديدم و زان پس چند مطلب ديگر كه در وبلاگ‌ها درج شده بود. بحث‌هايي درباره‌ي بكارت. من اما نديدم از قوم فمينيست و غير فمينيست، كسي از شهرنوش پارسي‌پور يادي بكند. يك زن نويسنده‌ي ايراني. به راستي چرا از كتاب «زنان بدون مردان» شهرنوش نام برده نشد؟ كتابي كه شانزده سال قبل، به اين معضل زنان پرداخت. چند سطر از بكارت نوشت با رعايت كامل آن چه عفت كلام مي نامند. درنتيجه‌اش ناشر و نويسنده نابود شدند يك‌جورهايي. كسي توجه نكرد كه كتاب داراي اجازه‌ي انتشار بوده. شهرنوش به زندان رفت. نمي‌گويم چه بر سرش آمد. عاقلان خود دنبال كنند قضيه را! [متن کامل]

Thursday, October 13, 2005

معرفی یک کتاب

"دليل کاهش قابل توجه، بر خلاف انتظار و تدريجی ميزان جرم و جنايت در آمريکا از سال ۱۹۹۰ بدين سو نه افزايش نيروی پليس يا اصلاح قوانين جزايی يا شکوفايی اقتصادی و افزایش اشتغال و يا استفاده از روشهای نوين پليسی مبارزه با جرم، بلکه قانونی شدن سقط جنين در آمريکا در دهه ۷۰ بوده است"[متن کامل]

جواب یک پرسش

سیاه عزیز،

روی پرسش و ایرادت خیلی فکر کردم. برای اینکه چرا از خود ارضایی، سو استفاده از کودکان، قرص ضد حاملگی، و موضوعهایی از این دست مینوسم دلایلی دارم که وظیفه ام برای انتقال اطلاعات به عنوان یک محقق زن از اهم آنهاست. اما در خصوص موضوع بکارت...عقیده ام را نوشتم چون اعتقاد دارم که بیشترین موضوع دست و پاگیر فرهنگمان خود سانسوریست. سئوالی شد که من جوابش را نه که میدانستم که بخشی از زندگیم بود...خواستم تجربه زندگیم را با صراحت و صداقت تقسیم کنم. گفته ای که اگر فلان دختر شهرستانی بعد از خواندن نوشته من با دوچرخه ساز محل بخوابد مسولیتش با من است. من از تو میپرسم که فلان دختر دانشجو که بر سر دوراهی فکریست و نیاز به تغذیه فکری دارد تا از بین دو مسیری که از او دو فرد مختلف و احتمالا دو مادر مختلف میسازد چه؟ ایا من به عنوان کسی که در ایران بزرگ شده ام وظیفه ندارم در حد همین وبلاگ نشان بدهم که میشود بدون گناه هم کسی را دوست داشت؟ که آزاد تر فکر کرد بدون درگیری؟ نکته دیگر اینکه در نهایت هرکسی مسئولیت زندگی خود را به تنهایی به دوش میکشد. من تنها عقیده ام را که درونا به آن رسیده ام بیان میکنم. نه روش زندگی من مستقیم زندگی کسی را تحت تاثیر قرار میدهد و نه کلام من قدرت اجرایی در زندگی کسی دارد. با استدلال تو کتاب هم نباید چاپ کرد..فیلم هم نباید ساخت...شعر هم نباید گفت.
اما اینکه چرا آناتومی بکارت را نوشتم...دلیلم خیلی ساده است...چطور به عنوان یک زن میتوانی به خدایی اعتقاد داشته باشی که از بدنت برایت زندانی ساخته باشد؟ به عدالتش شک نمیکنی اگر ببینی که از بدنت به عنوان سلاح بر علیه تو استفاده کرده؟ خواستم این برداشت را زیر سئوال ببرم. که اگر عضوی هست که نه برای خدمت به مرد که تنها برای خدمت به همان بدن ساخته شده. خواستم هر زنی که وبلاگم را خواند بداند که بدنش متحد اوست و خدایش بر علیه او نیست. حد اقل در این مورد.

Sunday, October 09, 2005

*آناتومي پرده بكارت

من واقعا معذرت ميخوام اما براي بالا رفتن سطح اطلاع عموم عرض ميكنم. پرده بكارت يك لايه سلوليه كه در ابتداي ورودي واژن خانومها به وجود مياد. در دوران جنيني كاملابسته است و به مرور كه جنين به مرحله تولد ميرسه باز ميشه. در بعضي از زنها به قدر كافي باز نميشه و باعث پريود هاي دردناك ميشه و در بعضي ها هم كاملا باز ميشه كه ميشه اونايي كه پرده ندارند. كاربردش تنها به اين دليله كه در دوران نوزادي و كودكي از ورود عفونت به مجاري تناسلي و ادراري زنها جلوگيري كنه. به همين علت هم هست كه ميبينين خانومهايي كه از نظر جنسي فعال هستند مشكلات عفوني خيلي بيشتر از اونايي دارند كه هنوز سكس نداشته اند. پس كاربردش صرفا فيزيكي و براي بدن زن هست. نميدونم چرا بعضي از آقايون انقدر امر برشون مشتبه شده كه در اين كا ئنات بي حساب و كتاب كه اين همه جك و جونور صبح تا شب دارن توليد مثل ميكنند اين توليد مثل اينها انقدر مهم شده كه "خداوند منان" كار و زندگيش رو ول كرده براي زنهاي مهر و موم بزاره كه اينا بفهمن جنس آكينده! قكر نميكنين يه ذره زيادي خودتون رو تحويل ميگيريد؟

http://www.coolnurse.com/hymen.htm

http://www.goaskalice.columbia.edu/1825.html

*اين ترجمه چيزيه كه من خونده ام و منبعش رو هم ذكر كرده ام. در عين حال نظر رضا هم به نظر منطقي مياد. سعي ميكنم در اسرع وقت بيشتر بخونم و اگه تونستم مطلب كاملتري بنويسم. اينو گفتم كه رعابت امانت مطلب شده باشه.

Tuesday, October 04, 2005

*آيا به بكارت در هنگام ازدواج اعتقادی دارید يا نه؟!

من اونجا هم جواب دادم اما اینجا تکرار و کاملش میکنم. من به بکارت در هنگام ازدواج نه برای زن و نه برای مرد اعتقاد ندارم. اصولا اعتقاد دارم که دو طرف باید همه چیز رو با هم تجربه کنند و اگه هنوز با هم بودن رو دوست داشتند به فکر ازدواج بیفتند. به بکارت اعتقاد ندارم چون بعد از اولین تجربه سکس در جدیدی از نظر ذهنی برای آدم باز میشه و یه میلیون سئوال پیش میاد که بهتره آدم جواباشو پیدا کنه قبل از اینکه بخواد وارد مساله ای مثل ازدواج بشه. من اعتقاد دارم که سکس توی یه رابطه خیلی چیزها رو عوض میکنه و همون بهتر که این چیزها قبل از تعهد به ازدواج عوض بشه تا بعدش.من فکر میکنم یه آدم حسابی تو تخت خواب هم آدم حسابیه و اگر یکی توی تخت، توی خصوصی ترین لحظات آدم حسابی نبود اونوقت باید ازش ترسید. سکس جزو معدود تجربه هاییه که آدمهای عادی هم (که مدیتیشن یا امثالش رو نمیکنن) معمولا درحینش حضورشون کامله و واقعا خودشونن. شخصیت واقعی آدمها و اینکه چقدر حتی توی خصوصی ترین لحظه اول به فکر اون یکی هست اونجا معلوم میشه. یادمه یه جا خوندم اگه زندگی جنسی میزون باشه میشه 10 درصد خوشبختی در زندگی زناشویی اماا گه خراب باشه میشه 90 درصد مشکلات. من اعتقاد دارم که تمامیت فرد رو ببین و بگذار اون تو رو ببینه و بعد تصمیم بگیر. اگر سکس قبل از ازدواج بین دو تا آدم عاقل و بالغ برقرار باشه دیگه اسم کشش جنسی رو عشق نمیگذاریم و به اسم چنین عشقی خودمون و یه نفر دیگه رو اسیر نمیکنیم. و البته از ابتدایی ترین دلایل که نباید فراموش بشه اینه که هم مرد و هم زن حق مالکیت بر بدنشون دارند. من نه خودم رو ملزم میدونم که راجع به زندگی گذشته جنسیم و عاطفیم به دوست پسر یا شوهرم کوچکترین توضیحی بدم و نه به خودم اجازه میدم که سین جینش کنم و رزومه تمام دوست دخترهای سابق رو بکشم بیرون. حقیقتش رو بخواهید دستشون هم درد نکنه چون اگر به خاطر اونا نبود طرف اینی نمیشد که هست. خیلی هم ما از زحماتشون در همه ارکان ممنونیم.

این بود انشای ما در مورد مضرات بکارت.

*فکر کردم بدیهیه اما ظاهرا باید مشخصا بگم. این پست اعتقاد شخصی منه با توجه به تجربیات خودم از زندگی. اون چیزایی که دیدم و تجربه کردم و بهشون رسیدم. این نسخه منه فقط برای زندگی خودم. به قولی شما هم همه اقوال رو بشنوید و بهترین ها رو انتخاب کنید و نسخه خودتون رو بپیچید. هرکسی مسئول زندگی خودشه. سئوالی شده. من جواب دادم با ذکر دلایل. توقع از من نداشته باشید که خود سانسوری کنم یا جواب دلخواه شما رو بدم.

غرغر

اینجا توی خونه ماشین لباسشویی نداریم. باید لباسها رو کول کنی ببری یه جای عمومی که پر از ماشین لباسشویی و خشک کنه بشوری. من عملا هیچی ندارم فردا بپوشم. نقشه کشیده ام اصلی ها روبریزم تو چمدون پنجشنبه ببرم خونه پرادیپ اونجا بشورم. حالا نمیدونم اگه با یه چمدون لباس بو گندو از در برسم تو از احساسات رومانتیکش چی باقی بمونه.

کار غلطیه شلوار تنگ پوشیدن. من خوب اضافه وزن دارم و خودم هم میفهمم که یه شبه به وجود نیومده که یه روز بخواد بره. با این برنامه شلوغ سال آخرم هم نمیتونم اصلا به رژیم فکر کنم...به اندازه کافی استرس دارم. برنامه دویدن و کار وزنه ام سرجاشه و مرتب میرم. خودم حس میکنم که ماهیچه ها کم کم دارن جواب میدن. خر خوری هم نمیکنم...معمولا هم وقتایی که اینجوری ورزشم منظمه با خودم خوبم...اما امروز گفتم این شلوار مخمل کبریتیه قشنگه بپوشمش...تا آخر روز دیگه حالم از خودم و همه زندگی داشت به هم میخورد. احساس میکردم جثه ام قد فیله. فکر کنم مغزم هم تو کمرمه چون اونم از کار افتاده بود. ساعت 6 به این نتیجه رسیدم اگه فوری نیام خونه و از توی اون شلوار فرار نکنم ممکنه هر آن از دکترا انصراف بدم از بس که احساس خنگی و گندگی و بی خاصیتی میکردم. نتیجه اخلاقی: دیگه لباسی که توش هی مجبور باشم به لباس تنم فکر کنم نمیپوشم.