یکی از کارهایی که من اینجا یاد گرفتم درست سئوال کردن بود. یعنی طوری سئوال کنیم که شنونده فکر نکنه خودت زحمتی برای بدست آوردن جواب نکشیدی و میخوایی خودتو راحت کنی و جوابو بیزحمت گیر بیاری. و دیگه اینکه طوری سئوال نکنی که انگار به خودت اعتماد نداری. مثلا فرض میکنی احمقی که این مساله رو نمیدونی یا خلاصه اعتماد به نفس نداشته باشی. مثلا اگه به یه مشکل توی تکلیف این هفته برخورد کرده ام نباید برم و بگم: استاد، من نمیدونم این سئوال رو چه طور حل کنم. راه درستش اینه که بگم: من راجع به این سئوال تصور میکنم منظور از سئوال اینه. این راه و این راهو امتحان کردم. به این نتیجه رسیدم. به این دلیل فکر میکنم کارم غلطه. فکر میکنم مشکلم این باشه که نمیدونم راه درست فکر کردن راجع به این قسمت چیه. یعنی اول توضیح میدم خودم چه تلاشی کرده ام. بعد دقبق مشکلم رو میشکونم و سعی میکنم واضح مشکلم رو توضیح بدم و بعد سعی میکنم اگه راهی هم به ذهنم رسیده یا فکر میکنم میدونم که دقیقا کجا کمک لازم دارم اونم بگم. یعنی خلاصه از موضع انفعالی با مساله برخورد نکنم. البته اینو که میگم خیلی طول کشید تا یاد گرفتم. بیشترش هم با دیدن عکس العمل آدمها بود. وقتی انفعالی برخورد میکنم آدمها هم گارد میگیرن چون طبیعتا فکر میکنن تو یه آدم تنبلی که میخوایی بیزحمت به جواب برسی. شما چی فکر میکنین؟
No comments:
Post a Comment