Tuesday, November 08, 2005

گفتم بهتون که فیلم "بدون دخترم هرگز" رو نشستم و دیدم؟ یکی از این دفعه هایی که رفته بودم پیش پرادیپ رفتیم فیلم بگیریم و من چشمم افتاد به این فیلمه...گفتم الا و بلا که من اصلا وظیفه میهنیم هست که بشینم اینو ببینم. شرمنده که اگه نبینم اصلا پاسپورتم باطل میشه...نمیدونم شماها دیدنش یا نه...نمیشه گفت حقیقت نداره...من اینو به پرادیپ هم گفتم، طبق قوانین ایران مرد واقعا صاحب اختیار و مالک خانواده است بنا بر این اگه زن یه آدم عوضی بشی میشه که همه این بلاها سرت بیاد. داستانش اینه که شوهره زن و بچه اش رو میبره از آمریکا به ایران برای دیدن و قول میده یعنی به قرآن قسم میخوره برای یارو که زود برمیگردن. اونجا که میرسه میزنه زیرش و زنه رو وحشتناک تحت کنترل میگیره و دست بزن هم داشته. آخرش زنه با دخترش از مرز ترکیه قاچاقی فرار میکنه. اما جوری که اینا نشون دادند به بیننده القا میکرد که ایران یه پایگاه نظامی بزرگه و همه خانواده های ایرونی هم آدمهای آشغالی هستند...اصولا نقد اینجور فیلمها و کتابها که خارجی ها میسازن خیلی سخته. برای اینکه نمیشه دست روی هیچ جای بخصوصیش بذاری و بگی داره دروغ میگه(البته یکی دو جا اشتباه داشت مثل اینکه اگر زن یه ایرونی بشی اتوماتیک ایرونی میشی) اما وقتی نگاه میکنی میدونی که ایران انقدر سیاه نیست...نمیدونی از چی اما ایراد بگیری. مشکلش اینه که فقط سیاهی ها رو نشون میدن. نمیدونم والا. من این کتاب خانوم آذر نفیسی رو نخونده ام اما شنیده ام که اونم همینطوری فقط از بدیها میگه.

الان اومدم اینجا بنویسم برای اینکه مغزم تقریبا ایست کامل کرده گفتم با شماها یه ذره حرف بزنم دلم باز بشه. گاهی وقتا فکر میکنم زندگی چه اتفاق عجیبیه ها. من همیشه میگفتم دوتا ملیت رو اصلا طرفشون نمیرم..هندی ها و چینی ها. از آدم کچل و آدم سیبیلو هم خوشم نمیاد. اما حالا با پرادیپ آرامشی رو دارم که تو هیچ کدوم رابطه های قبلی ام نداشته ام. خود خودمم و هیچ وقت هم نیازی نیست نقش بازی کنم یا یه آدم دیگه باشم. همین موجود شلخته و صدا بلند و طرفدار حقوق زنان و زود عصبی بشو و تپلی که هستم خیلی هم خوبه و کافیه. من اینو هیچ وقت نداشته ام...تازه قبلنا از این لاغرتر بودم و راجع به حقوق زنان کمتر میدونستم و برای طرفداری از زنا با همه کل کل نمیکردم و اصلا اصلا انقدر صریح و روراست با آدمها در ابراز عقایدم نبودم. البته خودم یه تئوری دارم و اونم اینه که خودم بزرگ شده ام. چون خودم به خودم اجازه میدم (حد اقل تو اکثر موارد) که خودم باشم و همینی که هستم رو قبول دارم برای همین هم ظرفیت و دید اینو پیدا کرده ام که با کسی باشم که اونم با خودش و دنیای اطرافش همین سطح از پذیرش رو داره. یعنی قبلا اگر حتی آدمی با این سطح از پذیرش هم در مسیرم قرار میگرفت من ظرفیت درک و جذبش رو نداشتم.

حالا خلاصه به قول دوستی نهی نکنید که به سرتون میاد. من که دیگه نمیگم این بده اون بده. میترسم آخرش زن یه چینی سیبیلوی شکم گنده بشم و عاشقانه 6 تا بچه هم داشته باشم ازش!

No comments: