Friday, September 16, 2005

گزارش

فیلم لاکپشتها هم پرواز میکنند رو توی سینمای مدرسه دیدم. من تاریخم خوب نیست اما یادمه یه جا خوندم که وقتی محمود افغان به ایران حمله کرد یکی از شاهزاده خانومهای ایرونی که به عقدش در آمده بود ازش بچه دار میشه. وقتی محمود افغان می میره این شاهزاده خانوم انقدر از این بچه بدش میامده که میندازتش توی رودخونه. همش وقتی فیلم رو میدیدم که دختره میخواست بچه اش رو بکشه یاد این داستان بودم. واقعا میشه بچه ای رو که حاصل تجاوزه دوست داشت؟ آخه فکر کن هر دفعه بچه ات رو میبینی یاد چی میفتی...تازه همه اش هم لابد باید نگران باشی که کدوم ژنش به بابای متجاوزش رفته.

اونایی که افسردگی رو تجربه کرده اند میدونند که وقتی تموم میشه آدم انگار از خواب پاشده. انگار همه کارهایی که توی اون دوره افسردگی کردی تو خواب کردی. یه خاطره محوی ازشون داری اما واقعا نه چیز دندون گیری یادت مونده و نه میتونی بگی دقیقا چرا یه سری اتقاقها افتاده. واضح تر بگم...من سال دوم دکترا و قسمتی از سال سوم رو افسرده بودم. از بخت بد تمام کلاسهای اقتصادم رو هم مجبور شدم همون دوره بردارم. دقیقا یادمه که اصلا هیچی(به این قبله ژست هم نمیگیرم!) درس نخوندم. اصلا توانایی درس خوندن نداشتم. اونایی که افسردگی رو تجربه کرده اند میدونند من دقیقا چی میگم. آدم به یه جایی میرسه که توانایی ساده ترین کارهای روزمره اش رو نداره چه برسه به درس و امتحان. صبح از خواب پاشدن برای آدم میشه پروژه. خلاصه توی همون دوره من این کلاسها رو برداشتم و فقط پاسشون کردم. به جایی رسیده بودم که داشتم به این نتیجه میرسیدم که علی رغم علاقه ام به اقتصاد عملا بی استعدادم و بهتره وقتم رو تلف نکنم. حالا که افسردگیم خوب شده مغزم هم دوباره کار افتاده. رفته ام یه کلاس راجع به اقتصاد توسعه(Development Economics) برداشته ام که پیش نیازش همون کلاسهاییه که گفتم. اینجوری برام مطالبش زنده میشه و خودم رو هم مجبور میکنم که بشینم و دوره شون کنم. اما خوب این عملا یعنی اینکه یه عالمه کار اضافی برای خودم درست کرده ام. در نهایت رضایتم از خودم و درسی که خونده ام خیلی بالا میره اما کارم هم زیادتر شده. اون داده هایی هم که میگفتم بالاخره از خود ژاپنی ها گرفتم. البته استادی هم که تو ایران دارم باهاش کار میکنم داره کمکم میکنه که از طریق ایران هم یه نسخه اش رو بگیرم اما ظاهرا کار اداریش بیشتر طول میکشه. این یعنی اینکه کار تحقیقم هم که یه مدت عملا ایست کامل بود حالا راه افتاده و باید حسابی روش کار کنم . یه سری هم که کار داوطلبی ترجمه قبول کرده ام با تریبون فمینیستی که اونها هم وقت میگیره.

یه کار دیگه هم خیلی بهش مفتخرم اینه که اسمم رو کلاس دویدن نوشتم. خنده ام نداره! بهش به عنوان یه ورزش جدید نگاه میکنم. هدف کلاس اینه که ما بتونیم تا آخر 12 هفته سه مایل که میشه نزدیک 5 کیلومتر رو توی 30 دقیقه بدویم. الان من میتونم دقیقا دو مایل بدوم. حالا داستان این دویدن رو هم یه دفعه براتون میگم. کلاس کار با وزنه برای خانومها هم اسم نوشتم که مربیش همچین سخت گیره انگار سربازخونه اداره میکنه. ما رو میبره اون اتاق باشگاه که پره از این دستگاههای گنده وزنه است و معمولا میزان هورمون مردونه اتاق خیلی بالاست. روز اول حسابی باهامون طی کرد که شلوار بلند و تیشرت راحت بپوشیم و خلاصه حجاب اسلامی رو رعایت کنیم که اعصاب نداره و اگه ببینه یکی از دخترها به خاطر شورت کوتاه معذبه حسابی آتیشی میشه.

خلاصه همه اینها رو گفتم که نگین چرا اینجا فقط لینک میزاری. دائم به وبلاگها سر میزنم اما پست نوشتن وقت میگیره. به بزرگی خودتون ببخشید اگه دیر به دیره یا خیلی مطلب دندون گیری نیست.

1 mile = 1.609344 kilometer

No comments: