اما اینکه چه چیزی جایگزین دین در زندگی فردی باید باشه؟ به عقیده من همه افراد بشری جدا از هر نژاد و مسلک و مرامی از یک فهم مشترک برای اخلاقیات برخوردارند. و این فهم با عقل و منطق هماهنگی داره. هرفردی با مراجعه به درون خودش میتونه تشخیص بده که آیا کاری که میکنه غلطه یا درست. اگر دینی هم در طول تاریخ بشری بوده مشروعیت حضورش رو از هماهنگی نسبی با این فهم و تعریف مشترک درونی بشر به دست آورده. هر مکتب اخلاقیی باید برای مقبولیت با این فهم هماهنگی داشته باشه. چه از طرف خدا چه هرکس دیگه. من به شخصه فکر میکنم توجه کافی به این امر درونی و به کار گیری عقل سلیم و خدا داد بهتر از هر دین و مکتبی میتونه به من آرامش بده. من آزادی فکرم برام مهمه. نمیتونم فقط به صرف اینکه اسلام چهار تا توصیه خوب داره هر آیه عجیب و غریبی هم مثلا تو سوره نسا میبینم قبول کنم یا چون مسیحیت حرفهای خوب زیاد داره خودم رو مجبور کنم که قبول کنم مسیح پسر خداست. نیازی نیست. انسانیت مقدم بر هر دینیه. و انسانی که نسبت به انسان بودنش هشیار و مسئول عمل کنه به عقیده من در عصر حاضر نیازی به دین نداره. همونطور که اسلام هم میگه همه کلامها رو بشنو و بهترینش رو انتخاب کن.
Friday, December 31, 2004
دین ضروری نیست
اما اینکه چه چیزی جایگزین دین در زندگی فردی باید باشه؟ به عقیده من همه افراد بشری جدا از هر نژاد و مسلک و مرامی از یک فهم مشترک برای اخلاقیات برخوردارند. و این فهم با عقل و منطق هماهنگی داره. هرفردی با مراجعه به درون خودش میتونه تشخیص بده که آیا کاری که میکنه غلطه یا درست. اگر دینی هم در طول تاریخ بشری بوده مشروعیت حضورش رو از هماهنگی نسبی با این فهم و تعریف مشترک درونی بشر به دست آورده. هر مکتب اخلاقیی باید برای مقبولیت با این فهم هماهنگی داشته باشه. چه از طرف خدا چه هرکس دیگه. من به شخصه فکر میکنم توجه کافی به این امر درونی و به کار گیری عقل سلیم و خدا داد بهتر از هر دین و مکتبی میتونه به من آرامش بده. من آزادی فکرم برام مهمه. نمیتونم فقط به صرف اینکه اسلام چهار تا توصیه خوب داره هر آیه عجیب و غریبی هم مثلا تو سوره نسا میبینم قبول کنم یا چون مسیحیت حرفهای خوب زیاد داره خودم رو مجبور کنم که قبول کنم مسیح پسر خداست. نیازی نیست. انسانیت مقدم بر هر دینیه. و انسانی که نسبت به انسان بودنش هشیار و مسئول عمل کنه به عقیده من در عصر حاضر نیازی به دین نداره. همونطور که اسلام هم میگه همه کلامها رو بشنو و بهترینش رو انتخاب کن.
Thursday, December 30, 2004
منبع معتبر
Addictive Relationships -رابطه های مخدر1
معمولا تمام کردن یک رابطه عاشقانه حتی زمانی که میدانیم بد هست کار سختیست . صفت بد به رابطه ای اطلاق نمیشود که درگیر اختلافات و آشتی های دوره ای و اجتناب ناپذیریست که طبیعتا از با هم بودن دو انسان مجزا ممکن است به وجود آید. رابطه بد رابطه ایست که پر از ناکامی و خستگیست. رابطه ای که همیشه به نظر میاید که پتانسیل خوب بودن داره اما همیشه این پتانسیل غیر قابل دسترس است. وابستگی در چنین رابطه ای در واقع وا بستگی به فرد غیر قابل دسترسیست که یا به شخص دیگری تعلق دارد یا رابطه ای توام با تعلق و تعهد رو خواستار نیست یا اصولا توانایی اداره چنین رابطه ای رو نداره. رابطه های بد رابطه هایی هستند که یک یا هردو طرف رابطه به طور مزمن از دستیابی به خواسته هایشان محرومند. چنین رابطه هایی به شدت با اعتماد به نفس شخص ضربه وارد میکنند و طرفین رابطه رو از پیشرفت در زندگی شخصی و حرفه ای باز میدارند.این رابطه ها معمولا بستر مساعدی برای به وجود آمدن احساسات شدید تنهایی و خشم هستند چنان که طرفین مجالی برای ارتباط مشخص و لذت از وجود یکدیگر نمیابند. ادامه دادن یک رابطه بد نه تنها باعث به وجود آمدن استرس مداوم است بلکه میتواند از نظر فیزیکی هم مضر باشد. یکی از واضح ترین مضرات سو استفاده فیزیکیست که معمولا بخشی از چنین رابطه هاییست. ضررهای پنهان تر میتواند شامل پایین آمدن انرژی و مقاومت بدن بر اثر استرس مداوم باشد. ادامه دادن چنین رابطه هایی میتواند به مفر های ناسالمی مانند الکل یا مواد مخدر منجر شود و میتواند به خودکشی فرد بینجامد.در چنین رابطه هایی افراد از بسیاری از آزادی ها محرومند: آزادی بهترین خود را در رابطه بودن، آزادی دوست داشتن شخص از روی انتخاب و نه وابستگی و آزادی ترک یک موقعیت مخرب. علی رغم درد و رنج چنین رابطه هایی، بسیاری از افراد منطقی و اهل عمل خود را درگیر رابطه هایی میبینند که در عین مضر بودن قادر به ترک آن نیستند. بخشی از وجودشان تمایل به ترک رابطه دارد اما بخش دیگری که ظاهرا قوی تر هم هست مقاومت میکند یا منفعلانه نظاره گر ماجراست. به خاطر این خصوصیت ،چنین رابطه هایی اعتیاد آور نامیده میشوند
Wednesday, December 29, 2004
Addictive Relationships - رابطه های مخدر2
بعضی نشانه ها به قرار زیرند:
الف- با وجود اینکه میدانید رابطه بیمار است و احتمالا دیگران هم بد بودن رابطه را به شما گوشزد کرده اند عملا هیچ قدم موثری برای پایان دادن با رابطه برنمیدارید.
ب- دلایلی که برای خودتان میتراشید تا در رابطه بمانید واضح نیستند یا انقدر قوی نیستند که مضرات رابطه را خنثی کنند.
پ- زمانی که به تمام کردن رابطه فکر میکنید احساس نگرانی یا ترس آنچنان در شما قوت میگیرد که بیش از پیش به طرف رابطه هل داده میشوید
ت- زمانی که اقدامی برای پایان دادن به رابطه میکنید به شدت از عوارض این اقدام رنج میبرید. این عوارض شامل عوارض فیزیکی میشوند که تنها با برقرار کردن مجدد رابطه بهتر میشوند.
استراتژی های مفید برای فرار از اعتیاد به رابطه ناسالم
این استراتژی ها هم برای مردان و هم برای زنان مفید هستند.
الف- بهبودیتان را در راس کارها و اولویت ها قرار دهید.
ب- خودخواه شوید. سعی کنید به طور موثر به دنبال برآورده شدن نیازهای شخص خودتان باشید.
پ- شجاعانه با نقصها و مسائل خودتان روبرو شوید.
ت- آنچه را که باعث شده تا شما احساس بی لیاقت بودن و شایسته نبودن پیدا کنید را شناسایی کنید و در بهبود آن بکوشید.
ث – یاد بگیرید که به جای اینکه با تلاش برای عوض کردن دیگران به دنبال امنیت باشید بر احتیاجات خودتان تمرکز کنید. از مدیریت و کنترل کردن بقیه دست بردارید.
ج- پیدا کنید که از جهت روحی چه فعالیتهایی برای شما آرام بخش هستند. حد اقل روزی نیم ساعت را به روح و روانتان اختصاص دهید.
چ – یاد بگیریدکه به دام بازیها در رابطه ها نیفتید. از نقشهای خطرناک این بازیها مثل منجی، غرغرو و یا ضعیف بیچاره به شدت بپرهیزید.
ح – سعی کنید از گروهی از دوستان یا افراد که حرف شما را میفهمند کمک روحی بگیرید.
خ – درباره آنچه که تجربه کردید و یاد گرفته اید حرف بزنید.
د – درباره کمک گرفتن از یک متخصص حتما به طور جدی فکر کنید.
چه زمانی باید از متخصص کمک بگیریم؟
اگر هرکدام از این شرایط وجود دارند حتما به مشاور متخصص رجوع کنید:
الف – زمانی که از رابطه ای که دارید بسیار ناراحتید اما مطمئن نیستید که باید وضع موجود را بپذیرید یا تلاش برای بهتر شدن داشته باشید یا رابطه را ختم کنید.
ب- زمانی که به نتیجه رسیده اید که رابطه باید تمام شود، تلاش کرده اید اما کماکان درگیر رابطه هستید.
پ- زمانی که فکر میکنید به دلایل غلطی و نا موجه رابطه را ادامه داده ای. دلایلی مانند احساس گناه یا ترس از تنهایی و خودتان را قادر به رویارویی با عواقب ترسناک چنین احساساتی نمیبینید( و به این دلیل رابطه را تمام نمیکنید)
ت- زمانی که میبینید یک الگوی بیمار و واحد در رابطه های متعدد تکرار میشود و شما به تنهایی قادر به تغییر این الگو نبوده اید.
Friday, December 24, 2004
Wednesday, December 22, 2004
زندگی کوتاهه
Tuesday, December 14, 2004
Sunday, December 12, 2004
پ.ن. همه عنکبوتهای خونه من از دست ژوژ از زمین به سقف خونه مهاجرت کردن.
Tuesday, December 07, 2004
گل خونه رو میبندم
شاد باشین
پانته آ
Tuesday, November 16, 2004
Thursday, November 11, 2004
یک وبلاگ ارزشی
چه جوریاس؟
بعد هم چه جوریاست که من وقتی راجع به ژوژ مینویسم شماها بیشتر نظر میدین تا وقتی راجع به خودم مینویسم؟
پ.ن. خواهرم! برادرم! اگه سرچ کردی خود ارضایی و سر از این پست در آوردی و حالا میخوایی بدونی من کی راجع به خود ارضایی نوشته بودم منظورم همون پست با تیتر اجازه؟ هست. خدا رو خوش نمیاد وقتت تلف بشه عزیز!
Monday, November 08, 2004
Sunday, November 07, 2004
وقتي به زندگي افراد موفق و خاص نگاه مي کنم ، مي بينم که کلمه اي به نام شانس چقدر بي اهميت و فاقد ماهيت است . آدم فقط وقتي از اين کلمه استفاده مي کند که دچار ضعف مي شود و خودش را در مقابله با مسائل ناتوان مي يابد .آدمهاي سرشاخه ، بي شک آدمهايي با ويژگي هاي منحصر به فردند . اين افراد لزوما داراي خانواده خاص و يا کودکي شاهکار نبوده اند . آنچه باعث تمايز اين افراد شده است ، مربوط به نحوه زندگي خود آنهاست .به نظر من اين گروه ، داراي چند خاصيت بارزند :
Saturday, November 06, 2004
هذیان نیمه شب
Thursday, November 04, 2004
Tuesday, November 02, 2004
آخرین ساعات مردی یک گربه چهار ماه و نیمه
Sunday, October 31, 2004
Wednesday, October 27, 2004
سئوال کردن
Tuesday, October 26, 2004
انعکاس یک اعتراض
اینو من دیروز از طریق یک ایمیل دریافت کردم. متاسفانه اسم نویسنده مشخص نبود. من همجنسگرا نیستم بنا بر این امضاش شامل من نمیشه. اما تنها به دلیل اینکه خودم قبلا خواننده وبلاگ به دختر همجنسگرا بودم که پرشین بلاگ وبلاگش رو مسدود کرد تصمیم گرفتم این اعتراض رو منعکس کنم. من طبیعتا ممکنه با همه چیزهایی که یک همجنسگرا تو وبلاگش مینویسه موافق نباشم اما اعتقاد دارم که تعطیل کردن یک وبلاگ به صرف همجنسگرا بودن نویسنده وبلاگ کار غلطیه و اگر پرشین بلاگ واقعا این کار رو کرده باشه جای اعتراض داره اگرچه که فکر نکنم نتیجه ای داشته باشه. در ضمن اگر دوست فرستنده اینجا رو میخونن به نظر من متن این اعتراض باید شیوا تر و رسمی تر از این باشه. این همه علامت تعجب کمکی به موثر بودن اعتراضتون نمیکنه.
پ.ن.1. الان نگاه کردم و دیدم وبلاگ هموارتیسم رو (لینکش اون بغله) تعطیل کرده اند. احتمالا مرتبط با همین اعتراضه.
پ.ن.2. برخلاف بند 6 این نامه مجازات لواط اعدام در اولین دفعه است و مجازات مساحقه 100 ضربه شلاق در سه دفعه اول و بعد اعدامه.
«وبلاگ نويسان آزاديخواه ايرانی در دفاع از حق آزادی بيان و اعتراض به نقض اين حق مسلم از طرف سايت پرشين بلاگ ، و مقابله با رفتار کودتا گونه ی سايت مذکور در بستن دهها وبلاگ متعلق به همجنسگرايان ايرانی ، فارغ از گرايش ها و سليقه ها همه و همه در دفاع از حقوق ديگری با هم هم پيمان شويد و نامه ی ذيل را در پست روز سه شنبه ۵ آبان خود قرار دهيد .
سه شنبه ۵ آبان ۱۳۸۳ روز اعتراض سراسری وبلاگ نويسان به مسدود شدن فله ای وبلاگ های هموطنان همجنسگرای ايرانی توسط پرشين بلاگ
.خدمت اعضای هيئت مديره سايت پرشين بلاگ
سلام
پيرو حرکت اخير و تاسف آور آن سايت مبنی بر مسدود کردن تعدادی از وبلاگ های متعلق به هموطنان همجنسگرا بدون اعلام دليل و با عنوان کلی عدم رعايت توافقنامه پرشين بلاگ مايليم نکاتی را با شما در ميان بگذاريم ، اميد است که جوابی منطقی برای سئوال ها و اعتراضاتمان داشته باشيد
1-آيا در توافقنامه پرشين بلاگ محدوديتی برای عضو شدن در رابطه با خصوصيات انسانی وجود دارد ، مثلا آيا عضو پرشين بلاگ بايد از رنگ ، نژاد ، زبان ، دين و گرايش خاصی باشد و آيا برای عضويت ، گرايش جنسی مد نظر قرار می گيرد ؟ !
۲ - آیا حق داریم بپرسیم که کجای مطالبمان با توافقنامه ی مذکور تعارض دارد و آیا بهتر نبود که به خودتان این زحمت را می دادید و دلایل مسدود کردن وبلاگ ها را به ایمیل اعضایتان که اینقدر از آنها دم می زنید می فرستادید ؟ ! ! ( توجه داشته باشید که شما ادعای اداره ی یک سايت فرهنگی را دارید ! نه اداره ی یک تجارتخانه ! )
۳- بستن وبلاگ شخصی یک فرد به مثابه از بین بردن موجودیت دیجیتال آن فرد است حتی در کشورهایی که اعدام دسته جمعی هم وجود دارد اعدامی ها را محاکمه می کنند ! آیا ما فرصت دفاع از خود را در برابر اتهام هایی که نمی دانیم چیست داشته ایم ؟ ! ! !
۴ - به فرض وجود جرم خیالی چرا قبل از مسدود شدن ، هیچ تذکر و نامه ای به پست الکترونیکی اعضا فرستاده نشده ؟ شما با مسدود کردن شناسه کاربری افراد علاوه بر وبلاگ ، نویسندگان وبلاگ ها را از حق دسترسی به نوشته های خود نیز محروم کردید و نوشته های آنها را توقیف کردید ! برای این کار کودتا گونه اتان چه جوابی دارید ؟ شناسه کاربری یک عضو مگر یک سایت آشکار است که دیگران نیز به آن دسترسی داشته باشند ؟ مگر اینکه شما دسترسی داشته باشید ! ! ! !
۵ - مسدود کردن فله ای وبلاگ هایی که نه عکس دارند و نه خاطرات پرنوگرافی و اکثر آنها حاوی مطالب ادبی نویسنده و شکوائیه هایی از جامعه ی ساخته شده به سبک و سطح فکری شماست چه دلیل قانونی دارد و آیا گردانندگان پرشین بلاگ کوچکترین انتقادها را نسبت به جامعه خود پذیرا نیستند ؟ بهتر نیست که نسبت به ظرفیت و سطح فکری خودتان تجدید نظر کنید ؟ ! ! ! ! !
6 - خوشبختانه با توجه به رشد اندیشه های انسانی و شناخت منطقی واقعیت های اجتماعی امروزه حتی در ایران هم کسی به جرم همجنسگرایی محاکمه نمی شود آیا شما در دنیای مدرن و الکترونیک خود حتی از قانون های دنیای غیر مدرن و متمدن هم عقب ترید ؟ ! ! ! ! ! !
در پایان با اعتقاد اینکه ما وبلاگ نویسان همجنسگرا حرکت خود را حرکتی فکری ، اندیشمندانه ، تحلیلگرانه ، قانونی ، آزادیخواهانه و حق مسلم و حیاتی خود می دانیم ، ضمن اعتراض شديد به کودتای ضد فکری پرشين بلاگ اعلام می کنيم که از راه خويش دلسرد نمی شويم و مايليم هرچه سريعتر نسبت به رفع اين توقيف اقدام و جواب شما را به همراه اصل نامه ( اگر به گفتمان اعتقاد داريد ) در سايت پرشين بلاگ مشاهده کنيم .
وبلاگ نويسان همجنسگرای ايرانی»
Monday, October 25, 2004
برنامه ریزی برای زندگی
اما نکته اینجاست که وقتی 23 سال بهت یاد داده اند که نقش دوم باشی خیلی سخت میتونی مثل یه آدم نرمال رفتار کنی. مثل آدمی میمونی که یک عالمه امکانات داره اما بلد نیست ازشون استفاده کنه. بهت حق انتخاب میدن اما تو 23 سال تمرین انتخاب کردن رو نداری. بهت میگن که باید بلند پرواز باشی اما تو بلد نیستی چه جوری باید فکر کنی. بهت بال میدن اما تو بلد نیستی برای پروازت هدف معلوم کنی. بهت میگن میتونی رهبر باشی اما تو همیشه عادت کردی که دستور بشنوی. عادت کردی که هر آدم غریبه ای حق داره بهت ایراد بگیره. همیشه عکس العمل نشون داده ای. هیچ وقت خودت شروع کننده نبودی. بهت میگن باید شغل انتخاب کنی اما تو بلد نیستی که چه جوری بزنی به دل کار. نا خود آکاه میگردی دنبال یه کاری که امنیتش زیاد باشه. بشه راحت با مسئولیتهای خونه آینده جور در بیاد. به جای اینکه تو ذهنت بگذره که این خونه اینده است که به عنوان بخشی از تو باید با بقیه زندگیت هماهنگ بشه. یاد نگرفتی که هیچ بخشی از تو نباید فدای بخش دیگه ات بشه. وقتی اینطوریه من درست حس یه آدم معلول رو میکنم. یه آدمی که آرزوهای بزرگ داره اما ناتوانی ذهنیش اسیرش کرده. دلش میخواد به جاهای بزرگ برسه اما در فرستادن یه ایمیل ساده تعلل میکنه. خیلی کار سختیه این من جاه طلب بلند پرواز رو سرکوب نکردن. خیلی سخته از ارزوهاش نترسیدن. خیلی خیلی سخته وقتی که تا مغز استخونت حس میکنی که قوانین رقابت تو این دنیای کار رو اصلا اصلا یاد نگرفتی اما با واقعا دلت میخواد برای خودت کسی بشی. خیلی سخته که ذهنا یاد بگیری و ایمان بیاری که تو هم میتونی برای خودت آدمی بشی. یاد بگیری که خیال بافی کنی. هدف بچینی. برای رسیدن به هدفات برنامه ریزی کنی و یاد بگیری که اگر هم شکست خوردی مال این نبوده که زنی. مال اینه که آدمی و آدمها اشتباه میکنند.
Sunday, October 24, 2004
من از زمان دیدن این لیست یه پام تو اتاقه یه پام تو دستشویی. همون مگه از پشت اینترنت این وصله ها به ما بخواد بچسبه وگرنه با این اوصاف مثلا همه میرن تظاهرات من باید در به در دنبال توالت بگردم.
Thursday, October 21, 2004
نصیحت پدر
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
بعد هم نتیجه میگرفت که باید درس بخونیم چون تنها سرمایه ایه که هیچ وقت نمیتونن ازمون بگیرن. راست میگفت..راست میگه. و منم در راستای اجرای نصایح پدری فردا امتحان دارم و سر کلاس هم باید راجع به موضوع تحقیقم حرف بزنم. ساعت رو هم که دارید.
Monday, October 18, 2004
بازدهی و انار
Sunday, October 17, 2004
- جایزه برای خودم گذاشته بودم که این تکلیفم که تموم شد اینجا رو آپدیت کنم. خوب تموم شد.
- هیچ کدومتون کسی رو میشناسید که برای سازمان ملل داوطلبانه کار کرده باشه؟ اگه میشناسید میشه منو بهش معرفی کنید؟ میخوام اطلاعات بگیرم ببینم چه جوریه. تو وب سایتشون که نوشته حد اقل 5 سال سابقه مفید کاری باید داشته باشم. اما نمیدونم آیا در مدت سرویس هزینه زندگی با کیه. بعد هم مشکل اینه که من اگه 28 سالگی فارغ التحصیل بشم و 5 سال هم کار کنم و یکی دو سال هم برم تو یه کشور در حال توسعه اونوقت کی وقت میکنم به رشد جمعیت کمک کنم؟ اگه یه مرد از جان گذشته با قابلیت های باروری و آشپزی دیدین منو حتما خبر کنین.
- یه دفعه یکی حرف خوبی به من زد: گفت تو میدون زندگی آدمها سه دسته اند. اولین دسته با اولین زمینی که میخورن همونجا میمونند و دیگه تکون نمیخورن. دسته دوم سینه خیز از میدون کنار میکشن. اما دسته سوم، که زیاد هم نیستن، بلند میشن، پشتشونو میتکونن و دوباره شروع میکنن. به دویدن...تا زمین خوردن بعدی.
Saturday, October 16, 2004
پ.ن. خسته شدم از این بی حواسیم و از اون بیشتر خسته شدم از این صدا هه که هر اتفاق هر چقدر کم اهمیت رو غنیمت میشمره تا آیه یاس بخونه و منو سرزنش و نا امید کنه. خسته شدم از این که کاری انجام نمیدم اما ذهنا اتقدر درگیرم که وقتی روز تموم میشه انگار کوه کنده ام. برای اینکه همه انرژی و ظرفیتم داره صرف این میشه که به این غر غروی پس ذهنم توضیح بدم که به چه درد میخورم. و تازه هیچ وقتم نمیتونم قاتعش کنم. خسته ام از اینکه شبا دیر بخوابم و صبحا دیر پاشم. خسته ام از اینکه افسردگی خیلی طول میکشه تا خوب بشه. میترسم آخرش هیچی نشم و این همه آرزوهای من همش بشه حرف مفت. از این آخری خیلی میترسم.
Friday, October 15, 2004
Wednesday, October 13, 2004
جمع بندی من از مناظرات انتخاباتی آمریکا
Thursday, October 07, 2004
Monday, October 04, 2004
Monday, September 27, 2004
Thursday, September 23, 2004
من
Wednesday, September 22, 2004
Tuesday, September 21, 2004
پیام قدردانی "امروز" از وبلاگنویسان
رنج و لذت
Monday, September 20, 2004
دانشگاه امام حسين از دانشجويان انگشت نگاری ميکند
دانشگاه امام حسين از دانشجويان انگشت نگاری ميکند
بنا به اطلاعيه اي که از سوي تعدادي از دانشجويان صادر شده از تمام دانشجويان معترض دعوت مي گرديده تا در تاريخ شنبه 4 مهر ماه ساعت 5 بعد از ظهر در ميدان نوبنياد حضور يافته و اعتراض خود را به گوش مردم برسانند .
Sunday, September 19, 2004
به شما مربوط نیست
لینک دادن کمترین کاریه که میتونیم بکنیم
او میخواهد صدای وبسایتهای اصلاحطلب به گوش کسی در داخل ایران نرسد و اگر از پس این کار برنیاید شکست خورده است. پس بهترین راه کمک به این موضوع پخش کردن خبرهای وبسایتهای امروز و بامداد، به هر شکل ممکن، است. سادهترین راه آن کپی و پیست کردن عین مطالب آنها یا برگزیدهشان در وبلاگ خود است که میدانم ممکن است برای وبلاگنویسان شناختهی شدهی ساکن ایران سخت باشد، ولی کسانی که ناشناسند یا در ایران زندگی نمیکنند میتوانند نقش بزرگی بازی کنند.
شبکهی چند ده هزارتایی وبلاگهای فارسی، در مجموع از تمام روزنامههای فارسی زبان، خوانندهی بیشتری دارد و اگر از آن برای شکستدادن دشمنان آزادی بیان در ایران استفاده نکنیم، فرصتی تاریخی را از دست دادهایم.
بنابراین پیشنهاد میکنم روز دوشنبهی آینده، هر کس که امکانش را دارد، چند خبر را به انتخاب خودش از وبسایتهای امروز و بامداد بردارد وبه همراه لینکهایی مشخص به منبع آنها، در وبلاگش بگذارد.
من البته یک کار دیگر هم میکنم که اگر شما هم دوست داشتید بکنید. کار سمبولیک جالب خواهد بود: اسم وبلاگمان را برای یک روز به «امروز» تغییر دهیم.
تعدادی از حمایتها
مسعود بهنود: «کسانی که تصور می کنند با گرفتن حنيف مزروعی و شهرام رفيع زاده غفاری آذر – و يکی دو نفر ديگر از وب لاگ نويسان که چون خانواده شان نمی خواهند از بردن نامشان معذورم – توانسته اند سايت ها و اصولا اطلاع رسانی اينترنتی را در داخل کشور مهار کرده اند، بايد متوجه شوند که اين کار ممکن نيست. اگر نتوانيم از سايت های متعلق به گروه های داخل نظام و قانونی که با خشگ مغزی جناح اقتدارگرا مشکل دارند دفاع کنيم به طور طبيعی از ديگر سايت ها و روند آزادی بيان در انينترنت نخواهيم توانست حرف بزنيم.»
مهدی خلجی، کتابچه: «به هيچ رو، سازگاری فکری و سياسی با گردانندگان سايت امروز ندارم. با اين همه، به شکل نمادين همراه او و شماری ديگر روز دوشنبه، با امروز خواهم بود.»
کیوان حسینی، ایگناسیو: «اين کار حتي راي به اصلاح طلب و راي به جمهوري اسلامي هم نيست . ما براي مبارزه اي مشخص براي شکست دادن تفکري به ميدان آمده ايم تا ثابت کنيم اينترنت چون روزنامه قابل کنترل نيست و هيچ کس نمي تواند صداي ايرانيان را در اينترنت خفه کند.»
ف. م. سخن: «از شما مي خواهم تا به اين ابتکار پاسخ مثبت دهيد به رغم مخالفتي که با اصلاح طلبان و سايت هاي "امروز" و "بامداد" داريد،»
Saturday, September 18, 2004
Thursday, September 16, 2004
Tuesday, September 14, 2004
Saturday, September 11, 2004
Friday, September 10, 2004
Thursday, September 09, 2004
Sunday, September 05, 2004
برای خودم که یادم بمونه
_ من از فردا با یکی از دوستها میخوایم رژیم south beach diet بگیریم.
_ چهارشنبه 8 سپتامبر ژوژ سه ماهش میشه. تولدش مبارک
_ امروز صبح با گلو درد بیدار شدم. دعا کنین زود خوب بشه.
_ به خدا یادم هست که قول دادم یه پست راجع به افسردگی بنویسم. مینویسم حتما.
- من میترسم برم ایران و ببینم اونقدر که باید دوسش ندارم. باورتون بشه یا نه الان چند وقته که فکر رفتن میکنم تنها احساسی که دارم وحشته. وحشت از شناختن یه بخشی از خودم که تا حالا فرصت ابراز وجود نداشته و یک عالمه از تبعیضها و فشارهای ایران عصبانیه. کاش بشه زودتر برم یه سر. آخه تا نرم هرچی هم بشینم اینجا تئوری ببافم فایده نداره.
Wednesday, September 01, 2004
Tuesday, August 31, 2004
مدیریت ترس
در روانشناسی یک مساله ای هست که میگن عموم آدمهایی که در بچگی مورد سو استفاده جنسی قرار میگیرن در سنین بزرگسالی به طور ناخود آگاه تمایل دارند که طوری رفتار و زندگی کنند که جذابیت جنسی کمی داشته باشند. علتش هم اینه که سکسی بودن مساوی با جلب توجه اطرافیانه و جلب توجه مفهومش خطره. خطر سو استفاده جنسی. به همین خاطر هم خیلی از این آدمها علی رغم رنجی که به طور خود آگاه میکشند(از جذاب نبودنشون) عملا نمیتونند به اون جذابیت دلخواهشون برسند. چون ضمیر ناخود آگاهشون این مکانیزم دفاعی رو براشون فعال کرده که با حربه این ترس ناشناخته(برای فرد) ازشون محافظت کنه. زمانی چنین فردی میتونه بر مشکل اضافه وزنش (مثال)غلبه کنه که اولا این ترس رو شناسایی کنه دوما وجودش رو بپذیره و نهایتا سعی کنه با علم به وجود این ترس به دنبال خواسته اش بره.
من تصور میکنم که در مورد زندگی اجتماعی هم کم و بیش این مورد صدق میکنه. هر تفاوتی که میخواهیم ایجاد کنیم ترس به همراه داره. تصور من اینه که عمده این ترس به این علت به وجود میاد که متفاوت بودن باعث جلب توجه میشه و جلب توجه یعنی خطر نقد رو به جون خریدن (که الزاما نقد سازنده هم نیست) و به مبارزه دعوت شدن. حتی فکر میکنم که ترس ناشی از عدم اعتماد به نفس و ترس از شکست یا ترس از بهترین نبودن یا به ااندازه کافی خوب نبودن هم زیر مجموعه های همین ترس هستند. همه اینها مفاهیمی هستند که با توجه به زندگی اجتماعی شکل میگیرن و در رابطه با کنش و واکنش با آدمهای اطرافمون هستند. نکته ای که به ذهن من میرسه اینه که این ترس میتونه در هر مرحله ای وجود داشته باشه. برای هرکدوم ماها هرجایی که هستیم یک روالی به عنوان روال نرمال زندگی تعریف شده. مثلا من الان روال نرمالم اینه که فارغ التحصیل بشم، یه کار خوب مرتبط با رشته ام بگیرم . یه شوهر شبیه خودم هم بکنم و زندگی تشکیل بدم. حالا اگه من تصمیم بگیرم در هرکدوم این موارد اندکی خرق عادت کنم بلافاصله به موضوع صحبت تبدیل میشم. اگر به اندازه کافی ندونم که چرا میخوام متفاوت باشم ممکنه خیلی زود جا بزنم.
نکته ای که میخوام بگم اینه: متفاوت بودن باعث پیشرفته. چه در سطح فردی و چه اجتماعی. اما متفاوت بودن ترس به همراه داره. این ترس رو نمیشه کشت یا انکار کرد. این ترس رو باید قبول کرد. سئوال من اینه که چگونه میشه این ترس رو مدیریت کرد؟ چگونه میتونیم ترس رو به انگیزه مثبت تبدیل کنیم؟
Summary: Being different causes fear. I think being different puts one in the spotlight and exposes him/her to criticism which might not necessarily be a constructive one. Although person might have a real desire to make a difference,in any scale, this fear might be greater than the desire and thus act as a break in one's progress path. My question is how to manage this natural fear? Moreover, how can we change it to positive energy and motivation?
Tuesday, August 24, 2004
داستانی، راهی، بیراهه ای
طرح افکندن این راز، راز من و راز تو
راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پرحاصل است
شاملو
-------------------
فردا کلاسها شروع میشه. الان 21امین سالیه که دارم میرم مدرسه!جالبه که وقتی تو دانشگاه شهرستان(قزوین، میدونم خنده تون گرفته...اشکال نداره! عادت دارم) میرفتم فکر میکردم خیلی بارمه. الان که تو آمریکا و دانشگاه به چه خوبی دارم دکترا میگیرم همش فکر میکنم خدا بی معلومات تر و معمولی تر از من خلق نکرده. فکر کنم اما اینطوری بهتره. این آمریکایی ها یه اصطلاحی دارن که میگن طرف یه ماهی گنده است تو یه تنگ کوچیک. برای مدت کم و ساختن اعتماد به نفس خوبه اما بعدش دل به دریا زدن بیشتر مزه میده. حتی اگه مثل الان اینهمه آدم باهوش و سخت کوش و مصمم دورت باشن.سال پیش خیلی سخت بود و نتایج دلخواهم رو اصلا نگرفتم. میخوام برای خودم جبرانش کنم. اینو میدونم که خودم سخت گیرترین منتقد خودم هستم. فقط باید دقت کنم که نقد سازنده بکنم نه قرقر الکی.
--------------------
من میخوام یه پست نسبتا جامع تهیه کنم درباره بیماری افسردگی(depression). اگر هرکدوم منبع خوبی به فارسی یا انگلیسی سراغ دارین ممنون میشم بهم ایمیل بزنین.
Thursday, August 19, 2004
ما دو روزه اینجا یه فیلم مستند زنده داریم از یه پروانه سفید باهوش و یه بچه گربه بیدست و پا که هرکاری میکنه نمیتونه پروانه رو بگیره و عوضش خیطیش رو سر موی من در میاره.{اگه دنیا رو از چشم یه بچه گربه نگاه کنین حرکت موهای آدمها موقع حرف زدن خیلی هیجان انگیزه. طوری که میخواهین چنگ بندازین همش رو شکار کنین:)}
Tuesday, August 17, 2004
فرهنگ سکس
---------------------------------------
مهشيد جان
خوشحالم كه بالاخره فرصت شد منم بشينم و نظرم رو بگم. ببينيد من فكر كنم حرف شما درسته. اينطوري نيست كه بخواهيم جامعه رو به دو بخش زن و مرد تفسيم كنيم وبگيم كدوم بخش كمتر بلده. مساله اينه كه جامعه به طور كل مشكل داره. مساله اينه كه افراد ممكنه سكس (صرف عمل دخول)رو به طور غريزي بدونند اما فرهنگ اين كار وجود نداره. يعني اون بخشي از عمل كه اكتسابيه و آگاهي لازم داره غايبه. منظور من اين نيست كه هركسي سكس داره و عاشق طرفش نيست بيفرهنگه. اين اتفاق ميافته و به نظر من اگر هردو طرف موافق باشند و كسي ديگري رو مجبور به كاري نكنه ايرادي هم نداره. مساله اينه كه فرهنگ سكس يعني فرد اولا به خودش و بدنش احترام بگذاره و دوما همونقدر كه براي خودش حق قائله و دوست داره كه لذت ببره براي طرفش و بدنش احترام قائل باشه و براي اونم نه در حرف كه واقعا حق قائل باشه. يه همچين مسائل ريز رواني هستند كه فرهنگ سكس رو معلوم ميكنند. و همين ها هستند كه از اساس آموزش داده نميشند نه تنها توسط جامعه بلكه حتي توسط خانواده ها. من تو بهترين نقاط تهران بزرگ شده ام. خانواده ام تحصيل كرده اند اما يادم نمياد حتي يك بار كسي منو نشونده باشه و برام از رابطه با جنس مخالف حرف زده باشه. نه فقط سكس بلكه حتي رابطه شخصي و فردي. هرچي بوده يادگيري تجربي بوده. من وقتي رفتم دانشگاه بودند دخترهاي 18 ساله اي كه هنوز نميدونستند بچه چطور درست ميشه...اين خيلي فاجعه است. و تازه اين ادمها اهل همين كرج خودمون بودند. دخترهاي تهراني و غير مذهبي بودند كه فكر ميكردند زنهاي با كلاس بايد از سكس بدشون بياد. دوستان مذهبي داشتم كه سعي ميكردند سكس رو از روي كتابهاي شبيه رساله آقايون مذهبي ياد بگيرند و همنطور كه دوستمون گفت اين كتابها تنها كاري كه ميكردند از مرد تصوير يك موجود بيچاره اسير شهوت ميساختند و از زن موجودي كه زندگيش بايد وقف همچين مردي باشه....
اما طرف ديگه داستان رو هم بايد ديد. پسري كه تو اين جامعه بار مياد ممكنه به خاطر مساله بكارت و مسائل عرفي ظاهرا آزاد تر باشه اما عملا اونهم اسيره. پسري كه از داشتن يك رابطه سالم و كامل با كسي كه دوستش داره محرومه اونم اسيره. پسري كه حق انتخابي به جز روسپيان نداره اونم از ازادي بهره اي نبرده. زندانش بزرگتره اما همچنان اسيره. مساله اينه كه در جامعه ايران ميزان آگاهي براي هر دو طرف خيلي كمه.
ببينيد من تصور ميكنم كه تفاوت اساسي بين ايران و جوامع باز تر در دو مساله است: اول اينكه چه زن و چه مرد به دليل اينكه جامعه قبول كرده كه آموزش اين مسائل لازمه راه براي كسب آگاهي دارند. مثل ماها نيستند كه سال اول دانشگاه با چه ترس و لرزي رفتيم يه دونه كتاب آموزش مسائل زناشويي خريديم كه يواشكي با بچه ها تو دانشگا ه بخونيم و قدرت خدا يه دونه آناتومي ساده هم تو اين كتاب به تصوير كشيده نشده بود. پس اگر بخواهي ميتوني آگاه بشي و چون جامعه نسبتا بازه ميتوني آگاهانه تجربه كني . نكته دوم اينه كه اين آگاهي قدرت تشخيص ميده. اينطوري نيست كه مردا و زناي غير ايراني از مادر كاماسوترا زاده بشن. اينجام ممكنه آدم به تور يه آدم بيفرهنگ بخوره. اينجام ممكنه با فردي برخورد كني كه فرهنگش sexistهست اما نكته اينه كه تو ديگه حقتو بلدي و ميدوني كه داره باهات بد رفتاري ميشه. بنا بر اين حقتو طلب ميكني و اگر نشد جدا ميشي. مشكل اينه كه همونطور كه تو كامنت پايين هم مثال زدم نه تنها آگاهي داده نميشه بلكه كليشه هاي غلطي جاي حقايق ملكه ذهن زنها و مردهاي ما شده كه باعث ميشه خيلي وقتها حتي نميدونن كه حقي داره ازشون ضايع ميشه چه برسه به اينكه طلبش كنند.
پ.ن. اینجا یه سر بزنین. من که هوس عاشق شدن به سرم زد!
پ.ن. این اولین نوشته منصفانه و واقع گرایانه ایست که یعد از نمیدونم چند وقت خونده ام. هی رفيق! شنيده ای؟ زن بودن درست مثل ِ مرد بودن است.
Monday, August 16, 2004
اینم از مرد جدید زندگی ما. از سه شنبه پیش تا حالا تمام زندگی من وقف حضور ایشون بوده. ژوژ الان 7 هفته اش هست. یه سری واکسن خورده. غذای بچه گربه میخوره و بلده که تو ظرف خاکش باید خرابکاری کنه. فکر کنم با اومدن ژوژ من رسما به خیل عظیم فرد گراهای آمریکایی پیوستم. تنها با حیوونشون. اما راستش من رفته بودم مرکز خرید که شلوار جین بخرم. از بقل مغازه داشتم رد میشدم که دیدم ژوژ و یه بچه گربه دیگه تو قفس دارند بازی میکنند. تا منو دید اول با یه نگاه دل منو برد بعد هم حسابی گرفت اون یکی گربه هرو زد که نشون بده کی قوی تره...و خوب من چی کار میتونستم بکنم به جز اینکه بخرمش؟بقیه عکسهاش روهم میتونین اینجا ببینین.
Sunday, August 15, 2004
Monday, August 09, 2004
Sunday, August 08, 2004
فعل شریف دیدن
امروز کوزه اومده بود پیشم. بحث بر سر این بود که وبلاگ هرکسی چقدر شبیه خودشه و آیا وبلاگ هرکسی چقدر نشون دهنده اون آدمیه که پشتشه. کوزه اعتقاد داره وبلاگ من از خودم جدی تره. خوب من با دو دسته آدمها خیلی شوخم اونایی که خیلی باهاشون صمیمی هستم و اونایی که هم تازه دیدمشون وهم/یا نظرشون اصلا برام مهم نیست. با بقیه مخلوقات خدا بیشتر جدیم با رگه شوخی. اینجام همینجوریه. خوب البته این طوریه که من خودم رو میبینم و کوزه منو اصلا اینطوری ندیده. یه مثال دیگه، من چه اون موقعی که خیلی لاغر بودم چه اون موقع که متوسط بودم و چه الان که از برکت غذاهای شیطان بزرگ و خر زدن تپل شده ام همیشه خودم رو چاق میدیدم. دیگه الان خیلی به چیزی که از خودم میبینم تو این مورد اطمینان ندارم. اما واقعیت میدونین چیه؟ که من همیشه مثل یه آدم چاق زندگی کرده ام. مهم نیست چه وزنی داشته ام...مهم اینه که تو فکرم چاق بوده ام برای همین هم همیشه لباس گشاد پوشیده ام. از بدنم خجالت کشیده ام. همه کارهایی رو کرده ام که یه آدم 70 کیلویی میکنه.چون تصویرم از خودم 70 کیلویی بوده. من زجر چاقی رو کشیده ام مستقل از واقعیت فیزیکی بدنم. کلا مساله ای که هست اینه که آدمها همیشه تو دنیای ذهنشون زندگی میکنند. برای همین هم مهمه که خودمون از خودمون چی میبینیم. اما حالا فرض کنین که تصویر من به غلط از خودم زیادی خوب بود...اینو خیلی سخت تر میتونم راجع بهش نظر بدم. شاید از اولی بهتر باشه اما فکر کنم بازم بده. حد اقلش اینه که خنده داره. آدم تو این توهمی زندگی کنه که همه دنیا پوچ بودنش رو میدونن. عین آدمی میشه که همسرش داره بهش خیانت میکنه و همه میدونن جز خودش! پس اینجا بحث سوم پیش میاد: دیگران منو چی میبینن؟ و چقدر این مساله مهمه؟
Friday, August 06, 2004
عشق مثلثی
Thursday, August 05, 2004
؟!!#@%&
Monday, August 02, 2004
Sunday, August 01, 2004
از واژه ها شروع کنیم
پ.ن. خلاصه پستهای پایین اینه اگه حوصله خوندنش رو ندارید: علم امروز اعتقاد داره که گرایش جنسی آدمها چه به جنس موافق و چه مخالف بر اثر ترکیبی از هر دو عامل1- محیط و2- عوامل بیولوژیک و ژنتیک بوجود میاد اما هنوز اینکه هرکدوم چقدر موثر هستند معلوم نیست. بنا بر یافته های علم همجنسگرایی بیماری روانی نیست. .
Saturday, July 31, 2004
آیا همجنسگرایی بیماری روانیست؟
گرایش جنسی 2
اثر ژن بر گرايش جنسی:به طور عموم تحقيقا ت بر اين متمرکز بوده که آيا اصلا ژنها به طور کلی بر گرايش جنسی اثر دارند يا نه فارغ از پيدا کردن ژن به خصوص . نتاج نشون داده که ژنها تاثير ميگذارند: هم جنسگرايی در خانواده ها ادامه داره. اگر شما مرد هستيد و برادر هم جنسگرا داريد احتمال اينکه خودتون هم همجنسگرا باشد ۵ برابر ميشه( مرجع برای اين جمله دو تا مقاله معرفی شده چاپ سالهای ۹۵ و ۲۰۰۰ ميلادی-پانته آ) حتی نمونه هايی مشاهده شده که دو قلو های همسان(که ۱۰۰٪ ژنهاشون مشترکه-monozygotic twins) در بدو تولد جدا شدند ٬ در محيط های جدا از هم پرورش پيدا کرده اند و بعد هردو هم جنسگرا شده اند. به طور کلی مطالعاتی که روی دو قلو های همسان انجام شده نشون داده که وابستگی ( آماری) بين ژنها و گرايش جنسی هست. واضح است که دو قلو های هم سانی هم هستند که گرايشات جنسی متفاوت دارند و بنا بر اين ژن نميتونه تنها عامل باشه. هيچ کدام از دو تئوری به تنهايی قانع کننده نيستند. با تمام آ زمايشهايی که انجام شده بسيار دور از ذهن است که محيط تنها عامل تعيين کننده باشد. اما پروسه های مختلف روی افراد مختلف اثر متفاوتی ميگذاره و کنش و واکنش زيادی بين عوامل محيطی و بيو لوژيکی ميتونه اتفاق بيفته.
همجنسگرایی
Friday, July 30, 2004
معرفی
Thursday, July 29, 2004
Wednesday, July 28, 2004
Tuesday, July 27, 2004
نصیحت
اراده سیری چند؟*
Monday, July 26, 2004
ایشالا به پای هم پیر بشن
Sunday, July 25, 2004
Wednesday, July 14, 2004
از خیام
وز عالم شک تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش میدار
چون حاصل عمر ما همین یک نفس است
-------------------------------------------
من تا 23 جولای خونه اینترنت ندارم. سعی میکنم بیشتر بنویسم اما منظم نمیتونم به روز کنم. من معمولا آخر شب که روز تموم میشه مینویسم. سر کار سختمه بعلاوه اینکه کیبورد فارسی هم ندارم. لطفا گل خونه رو همینجوری تحمل کنید تا من اینترنت دار بشم.
Wednesday, July 07, 2004
عادت
اما یه چیزی در مورد مطلب قبلی: خیلی از دوستهای خوبم گفته بودند که بهتره که کلا عادت نکنیم. من این حرفو قبول دارم اما تا حدودی. یعنی اگه واقعا بخواهیم فکر کنیم تصور نمیکنم آدمی پیدا بشه که بگه من هیچ عادتی تو زندگیم ندارم. اما پس یعنی چی که همه بزرگان گفتن که نباید به چیزی عادت کرد؟ اینجا یه اصطلاحی دارن که میگن هرکسی یه comfort zone داره. یعنی با چیزها و آدمهایی که اطرافش هستند و آشنایی و روابطی که باهاشون داره باعث میشه که محیط اطراف فرد هرچند هم به ظاهر بد و غیر قابل تحمل براش فضای امن و راحتی باشه. علتش هم خیلی ساده اینه فرد بازیهای محیط اطرافش (هرچند بیمار و نا سالم باشند)رو یاد میگیره و در نتیجه بر محیط و روابطش مسلط میشه. درست در همین جاست که فرق آدمها با هم معلوم میشه. آدمهایی که قوی هستند و عادت نمیکنند اونهایی هستند که نمیترسن که از این محیط امنشون بیرون بیان و این کار هرکسی نیست. همه ماها پیش میاد که به دلیل شرایط زندگی گاهی مجبور بشیم از محیط امنمون خارج بشیم. مثلا ممکنه مدرسه یا شهرمون عوض بشه یا آدمهای جدید ببینیم یا سر کار جدید بریم. اما حتی اون موقع هم سریع تلاش میکنیم تا با محیط و آدمها و هر چیزی که جدیده آشنا بشیم و دوباره اون محیط امن رو برای خودمون فراهم کنیم. ( توجه داشته باشیم که این محیط امن یک مساله کاملا روانیه)اما در بین ماها آدمهایی هستند که داوطلبانه از این محیط امن خارج میشن. اینا همون آدمهایی هستند که به دنبال معیارهای نو میرن و عادت دارن که زندگی رو به مبارزه بطلبن به جای اینکه منتظر بشن زندگی درس یادشون بده. اینها آدمهایی هستن که اگرچه مثل همه ماها عادت میکنند اما اسیر عادتهاشون نمیشن. در واقع مهم ترین عادت این آدمها عادت به تغییرکردن هست. این آدمها همیشه مترصد و هوشیارن تا چیزهای جدید یاد بگیرن و خودشون رو نقد کنن و خصوصیات جدید کسب کنن. این آدمها همون هایی هستن که همیشه میتونن بگن چرا اینی هستن که هستن چون خصوصیاتشون رو انتخاب میکنن. اما نکته ای که من نوشتم دقیقا ابزار همین آدمهاست. اگر تصمیم گرفتیم که یکی از عادتهامون به درد نمیخوره و تاریخ انقضاش رسیده تنها زمانی میتونیم از گیرش راحت بشیم که اونو با یه عادت دیگه جایگزین کنیم. مثلا عادت سالم غذا خوردن رو جایگزین پرخوری میکنیم. عادت مثبت فکر کردن رو جایگزین منفی فکر کردن میکنیم. من فکر میکنم آدم همیشه عادت میکنه اما باید عادت کنه که خودش رو به مبارزه بطلبه و تغییر کنه. این شاید بهترین عادتی باشه که کسی بتونه داشته باشه. عادت به تغییر.
Sunday, July 04, 2004
Saturday, July 03, 2004
از هر دری
* من نمیدونم این بچه، زیتون چه میکشه واقعا از دست این فیلترینگ. من بعضی وقتها که بلاگر بازی در میاره و نمیتونم بنویسم کلی میره رو اعصابم. چه برسه به اینکه فیلتر بشم. خودمم نتونم بنویسم، خواننده هام هم نتونن بخونن!
* دوتا اسم خوب لازم دارم. یکی برای دوچرخه ام یکی برای موبایلم که تازه به خانواده مون اومده. دوچرخه ام پسره، خیلی خوش تیپه، قیافه اش غلط اندازه، زینش خیلی راحته از خانواده خوبیه اما خوب خیلی هم سطح بالا نیست. رنگش هم نقره ایه. موبایلم LG،صفحه رنگیه، دوربین نداره، زنگاش یکی از یکی جوادی تر و آبرو ریزی تره. پسره. از این مدل تاشو هاست. ژست خوش تیپی میگیره اما من فهمیده ام که اعتماد به نفسش کمه. از هر جور اسم ایرانی، ترکی ، آلمانی و ایتالیایی و مغولی استقبال میشه.
* این آخر هفته اساس کشی دارم. برای اولین بار دارم میرم یه خونه ای که همش مال خودمه(نه بابا، اجاره است. منظورم اینه که هم خونه ندارم)
پ.ن. اینجا اکثر دانشجو ها فقط تلفن موبایل دارن. رقابت زیاده و شرکت ها قرارداد هایی پیشنهاد میکنن که قابل تقبل حتی برای دانشجو ها هم هست. خیلی وقتها گوشی تلفن مجانی یا خیلی ارزون تموم میشه. برای همین هم چون دانشجو ها هم بی پولن و هم خانه به دوش براشون داشتن فقط یه موبایل از همه چی به صرفه تره.