با یکی حرف میزدم، موضوع جالبی پیش اومد. تا حالا فکر کردین که برای به وجود آمدن این آدمی که هستین چه قدر خودتون تصمیم گرفتین، چه قدر مستقیم بهتون آموزش داده شده و چه قدر از شخصیتتون عکس العمل نا خود آگاهتون در مقابل دنیای خارجه؟
فکر میکنم اکثر آدمها در خدود سن 18 سالگی شروع یه ارزشیابی هنجار ها و نا هنجارهایی میکنند که بهشون مستقیم آموزش داده شده. مثل مذهب، آداب اجتماعی، ارزش تحصیل...اما کمتر آدمهایی پیدا میشن که حواسشون به اون بخش عظیمی از خصوصیاتشون باشه که به صورت عکس العمل مثبت یا منفی نسبت به دنیای خارج شکل میگیره. مثلا آدمی که یه بابای زورگو داره ممکنه همیشه بره و با مردهایی رابطه برقرار کنه که عین رفتار باباش رو دارند.(چون تنها نوغ بازی هست که با جنس مخالف بلده) همین آدم تو خود آگاهش ممکنه دائم غر بزنه که همه مردها بدن اما در واقع این خودشه که دلش میخواد زور بشنوه. همین آدم ممکته زیادی ادم با محبتی بشه و خوشحال کردن دیگران براش زیادی مهم بشه. البته اجتماع اطراف میتونه اثر خوب هم روی آدم بگذاره. اما نکته اینه که چه این اثر خوب باشه، چه بد شما روش کنترلی ندارین. چون شما برای وجود یا عدم وجودش تصمیم نگرفتین. معمولا آدمها زمانی به فکر تغییر این دسته از خصوصیات می افتن(اگه تازه بیافتن!) که یه جایی گیر کردن. به قول معروف با سیلی اجتماع حالیشون شده که یه جای کار میلنگه. اما اگه آدم حواسش به این مساله باشه...فیلترهای مغزش رو دائم چک کنه، سلسله ارزشهاش رو مرتب ارزیابی کنه و نقد(سازنده نه اون صدا کوچولو ایراد گیره) رو از خودش شروع کنه اونوقت اولا خودشه که تصمیم میگیره اجتماع اطراف چه اثری روش بزاره، دوما چون با فکر و خود آگاه ارزشها و رفتارهاش رو انتخاب مبکنه فدرت داره که در زمان لازم اونها رو به راحتی جایگزین کنه و سوما اینکه برای این تغییرات هزینه خیلی خیلی کمتری میپردازه. نکته اصلی اینه که این نوع فکر کردن باید به صورت عادت دربیاد. فردی که اینطوری فکر میکنه دائما هشیاره و از تغییر نمیترسه. باید به خودمون یاد بدیم که پشت ارزشهامون فکر باشه. که بتونیم همیشه بگیم که چرا ما اینیم که هستیم.
No comments:
Post a Comment