Thursday, June 24, 2004

هر کجا هستم باشم

جند روز پیش یه چیزی نوشتم راجع به وطن. از نظرات معلوم بود که نتونستم منظورم رو برسونم. من هیچ وقت نخواستم تمدن دو هزار و پونصد ساله ایران رو نفی کنم. حتی اعتقاد دارم که همین پویایی اندیشه و نسل متفاوتی که در ایران هست کاملا کافی هست که آدم بخواد به ایران افتخار کنه. حرف من چیز دیگه ای بود.در واقع دو تا نکته هست. یکی اینکه چیه که یه تیکه خاک رو برای آدم انقدر مهم میکنه؟ چرا خاک ایران با خاک امریکا فرق میکنه؟ چرا این خطهای تو نقشه انقدر مهمه؟ چرا وطن انقدر مهمه؟ چرا با همه خوبیهای آمریکا و بدیهای ایران بازم برای من(و اکثر مهاجرین)وطن همون ایرانه؟اصلا این وطن یعنی چی؟

نکته دوم اینه که برای آدمی مثل من که کاملا از زندگیش در ایران کنده و آمده آمریکا آیا واقعا وطن مهمه؟ چرا باید من وطن داشته باشم؟ اصلا اگر بخوام هم میتونم داشته باشم؟ آیا جز اینه که بعد از 10-15 سال زندگی تو آمریکا دیگه ایران برام غریبه میشه و در عین حال هیچ وقت هم آمریکایی نخواهم بود؟ آیا جز اینه که روزی که از ایران کندیم و اومدیم نشون دادیم که ایران موندن برامون کافی نیست؟

من هیچ وقت نخواستم و نمیخوام ایرانی بودنم رو نفی کنم. جایی که به دنیا اومدم و درش رشد کردم بخشی از منه. انکارش انکار خود منه. اما من دارم به این نتیجه میرسم که خونه آدم مهاجر تو دلشه. وطن جاییست که آرامش داشته باشیم. که خوشجال باشیم. که خودمون باشیم. روزی که پامون رو از خاک ایران بیرون گذاشتیم همون روز یه برگی از زندگیمون رو برای همیشه ورق زدیم. من هیچ وقت دیگه اون آدم سابق نخواهم بود.دوتا انتخاب دارم: یادائما به پشت سر نگاه کنم و تا ابد با این سئوال که من مال کجا هستم دست و پنجه نرم کنم و همیشه غمگین و سرگشته باشم یا اینکه تصمیم بگیرم که خودم وطن خودم باشم. مهم نیست که کجا زندگی میکنم. مهم اینه که درونم آرامش داشته باشم.مهم اینه که تو زندگی آدمهای اطرافم تاثیر مثبت بگذارم. که دینم رو نسبت به آدم بودنم ادا کنم. من دیگه هیچ وقت نمیتونم واقعا به جایی تعلق داشته باشم. پس بهتر نیست که جرات به خرج بدم، رشد کنم، از نظر مادی و معنوی به قدرت برسم و هرجا میخوام باشم؟ آیا اگه به خودم تعلق داشته باشم بهتر نیست؟ بهتر نیست به وطن درونم بپردازم؟

1 comment:

Anonymous said...

وقتی جرات به خرج می دهیم و وطن را ترک می کنیم آن زمان است که جنگ شروع میشه جنگ اینکه من کجاییم؟ چون با بقیه ی آدمهایی که برخورد می کنیم همه به ملیتشون افتخار میکنن و خلاصه از اونجایی که خیلی هم ما رو دوست دارن!!!
مجبور می شیم که از خودمون و ملیتمون دفاع کنیم کاری که نوشتی خوبه درسته اما واقعا طاقت فرساست
عادت می کنی به اینکه جای دیگه ایی باشی بوهای دیگری رو استشمام کنی با یک زبان دیگر با تو حرف بزنند اما ته وجودت میخواهی همانی باشی که هستی و بودی در جایی که به آن تعلق داری هرچند که اگر جهنمی باشد