Saturday, July 31, 2004

آیا همجنسگرایی بیماری روانیست؟

این متن ترجمه و خلاصه این متن است. لطفا قبل از خوندن این متن حد اقل اون جهار خط توضیحی که قبل از گرایش جنسی 1 نوشته ام مطالعه کنین.( دو تاپست قبل از این) ممنون!.
-----------------------------------------------
گذشته تاریخی ديدگاههای امروز درباره هم جنسگرايی ريشه مذهبی قا نونی و پزشکی دارند. در اروپا تا قبل از قرون وسطا هم جنسگرايی به طور عمده توسط مسيحيت تحمل و يا به کل ناديده گرفته می شد. اما پس از قرن ۱۲ميلادی موضع گيری منفی و تنفر از هم جنسگرايی در اروپا ريشه گرفت و در سر تا سر موسسات مذهبی و سکولار اروپا گسترش پيدا کرد. محکوم کردن هم جنسگرايی به عنوان عملی « غير طبيعي» مقبوليتی عمومی يافت که تا به امروز ادامه دارد.تعليمات مذهبی بزودی وجاهت قانونی يافت. بسياری از مستعمرات آ مريکايی همجنسگرايی را به عنوان جرم جنايی شناختند تا جايی که در نقاطی مجازات اعدام در پی داشت.در پايان قرن ۱۹ ميلادی علم پزشکی و روانپزشکی مقابله زيادی در برابر اين پيش داوری های مذهبی و قانونی کردند. در نتيجه اين تلاشها تعبير از هم جنسگرايی از جنايت و گناه فراتر رفته و به بيماری هم شمول پيدا کرد. اين تغيير تاريخی به طور کل به عنوان يک پيشرفت شمرده ميشد چرا که يک بيمار کمتر از يک جانی يا گناهکار (مذهبی) قابل سرزنش است. با وجود اين حتی در بين پزشکان و روانپزشکان نيز ديدگاه واحدی در مورد هم جنسگرايی وجود نداشت.
Richard von Kraft-Ebing هم جنسگرايی را بيماريی حاصل از تغيير کارکردی سلولها( مانند سرطان) دانست. اما دانشمندانی مانند قرويد و اليس(Havelock Ellis ) ديدگاههای متعادلتری داشتند. در اوائل قرن ۲۰(۱۹۰۱ ميلادی) اليس مطرح کرد که هم جنسگرايی امری مادر زادی بوده و در نتيجه غير اخلاقی نيست. او هم چنين عقيده داشت که هم جنسگرايی بیماری نیست و بسياری هم جنس گرايان بوده اند که تاثيرات بسيار مثبتی در جامعه داشته اند.
ديد گاه فرويد :اساس ديدگاه فرويد با ديدگاه اليس تفاوتی بنیادی داشت. او معتقد بود که انسان اساسا موجودی دو جنس گراست (bisexual) و بنا بر شرايطی که تجربه می کندو تربيت والدين و عوامل ديگر به جنس موافق يا مخالف تمايل پيدا ميکند. با وجود اين فرويد بر سر اين مساله که هم جنس گرايی نبايد به عنوان بيماری تلقی شودبا الیس توافق داشت.روانشناسان بعدیروانشناسان بعدی اين ديدگاه را رد کردند.Rado مطرح کرد که تمايل ذاتی انسان به جنس مخالف بوده و هم جنسگرايی بر اثر ترس از جنس مخالف(phobic response) به وجود می آيد. ديگر روانشناسان مطرح کردند که هم جنسگرايی بر اثر رفتار بيمار خانواده در سنين ۴-۵ سال در کودک شکل ميگيرد و ادعا کردند که چنين نمونه هايی در بين بيماران مشاهده کرده اند.
خطا های موجود: با وجود تاثير چشمگير اين نظريات بر علم روان درمانی اين نظريات مبتنی بر نتايج آ زمايشها و نمونه گيری های دقيق نبودند. اکثر اين نظريات بر اساس مشاهده نظريه پرداز از بيمارانی بود که به کلينيک ها مراجعه کرده و به عنوان هم جنسگرا شناخته شده بودند. دو اشکال اساسی بر اين پروسه وارد بود. اولا چون نمونه گيری و جمع آ وری اطلاعات توسط نظريه پرداز انجام ميشد قضاوت و انتظارات او بر اطلاعات جمع شده اثر منفی گذاشته و خطای آماری به وجود می آ ورد. ثانيا نمونه آماری ايشان محدود به کسانی بوده که به عنوان مريض تحت درمان بوده اند و قطعا نمی توانسته اند نماينده کل جمعيت هم جنسگرايان باشند.
Evelyn Hookerمطالعات انجام شده توسط Hooker در جنبه های مختلف نو آ وری داشتند. اولا او به جای پذيرفتن ديد گاه غالب که هم جنسگرايی را بيماری طلقی ميکرد به طرح اين سئوال پرداخت که آ يا هم جنسگرايان در تطا بق با محيط با افرادی که به جنس مخالف تمايل دارند متفاوتند؟ ثانيا نمونه آماری او از مردان هم جنسگرايی بود که دارای زندگی عادی اجتماعی بودند و نه از بيماران کلينيک. ثالثا کسانی که به آنالیز این داده های آماری پرداختند در اين امر متخصص بوده و اطلاعی هم از تمايل جنسی افراد نداشتند. به اين دليل احتمال خطا ی ناشی از پيش ذهن در آنالیز چگونگی تطابق نمونه ها با محيط بسيار کم شد. نتايج مطالعات Hooker نشان داد که تطابق هم جنسگرايان با محيط از افراد عادی متفاوت نيست و هم جنسگرايی نمی تواند به عنوان بيماری روانی طلقی شود. مطالعات Hooker توسط دانشمندان بسياری ادامه يافت و نتايج مبتنی بر روشهای دقيق تجربی درستی يافته های او را تاييد کرد. در نتيجه اين تحقيقات و نیز تغییرات فرهنگی ایجاد شده انجمن روانشناسان آمریکا ( American Psychiatric Association ) در سال۱۹۸۶ میلادی هم جنسگرایي را از ليست بيماری های روانی حذف کرد. تا به امروز اين انجمن تلاش پی گير در ريشه کن کردن برداشتهای غلط به وجود آمده در طول تارخ داشته است و دارد. اگرچه پاره ای از روانشناسان ممکن است شخصا هم جنسگرايی را يک بيماری روانی طلقی کنند اما نتايج علمی هيچ گونه ارتبا طی بين هم جنس گرايی و بيماری روانی را تاييد نمی کنند..

گرایش جنسی 2

<...عوامل بيولوژيک:مهمترين نظريه ای که در مورد عوامل بيو لو ژيکی صحبت ميکنه اعتقاد دار ه که: گرايش جنسی ٬مانند بقيه ابعاد جنسيت آ دمها٬ منعکس کننده اختلافات جنسيتی مغز بر اثر تاثير هورمونهای جنسی قبل از تولده (prenatal sex hormones) به بيان ساده همه چيز بستگی داره به ميزان اندروژن در دوران حساسی از تکامل قبل از تولد. جنين هايی که مغزشون در معرض ميزان زيادی از هورمون اندروژن در اين دوران قرار بگيره (اکثرا مردها و تعدادی از زنها) در دوران بزرگسالی از نظر جنسی به زنها گرايش پيدا ميکنند و جنین هایی در معرض میزان پایینی از این هورمون بوده اند به مردها گرایش خواهند داشت. یه نظریه دیگه هم میگه که ممکنه میزان هورمون مهم نباشه بلکه حساسیت مغز به این هورمونها تعیین کننده باشه. این نظریه روی حیوانات به طور گسترده تایید شده. گرایش جنسی حیوانات رو میشه با تغییر دادن تجربه های هورمونیشون در مراحل خیلی زود عوض کرد. صحت این نتایج به دلایل اخلاقی روی جنین انسان آزمایش نشده. این نظریه محدودیت هایی داره...اول اینکه اکثر نتایجی که این نظر رو تایید میکنند نقش هورمونها رو محیا کننده(predispoing) و نه تعيين کننده(determining)می دونند. دوم اينکه بعضی از يافته های موجود با پيش بينی های حاصل از اين تئوری تطا بق نداره و سوم اينکه بعضی از يافته هايی که با ين تئوری هم خوانی داره ميتونه از روش ديگه ای هم توجيه بشه.
اثر ژن بر گرايش جنسی:به طور عموم تحقيقا ت بر اين متمرکز بوده که آيا اصلا ژنها به طور کلی بر گرايش جنسی اثر دارند يا نه فارغ از پيدا کردن ژن به خصوص . نتاج نشون داده که ژنها تاثير ميگذارند: هم جنسگرايی در خانواده ها ادامه داره. اگر شما مرد هستيد و برادر هم جنسگرا داريد احتمال اينکه خودتون هم همجنسگرا باشد ۵ برابر ميشه( مرجع برای اين جمله دو تا مقاله معرفی شده چاپ سالهای ۹۵ و ۲۰۰۰ ميلادی-پانته آ) حتی نمونه هايی مشاهده شده که دو قلو های همسان(که ۱۰۰٪ ژنهاشون مشترکه-monozygotic twins) در بدو تولد جدا شدند ٬ در محيط های جدا از هم پرورش پيدا کرده اند و بعد هردو هم جنسگرا شده اند. به طور کلی مطالعاتی که روی دو قلو های همسان انجام شده نشون داده که وابستگی ( آماری) بين ژنها و گرايش جنسی هست. واضح است که دو قلو های هم سانی هم هستند که گرايشات جنسی متفاوت دارند و بنا بر اين ژن نميتونه تنها عامل باشه. هيچ کدام از دو تئوری به تنهايی قانع کننده نيستند. با تمام آ زمايشهايی که انجام شده بسيار دور از ذهن است که محيط تنها عامل تعيين کننده باشد. اما پروسه های مختلف روی افراد مختلف اثر متفاوتی ميگذاره و کنش و واکنش زيادی بين عوامل محيطی و بيو لوژيکی ميتونه اتفاق بيفته.

همجنسگرایی

این چند روز در وبلاگهای دوستان مطالبی رو در مورد همجنسگرایی دیدم. با اینکه من معمولا از تکرار کردن پرهیز میکنم فکر کردم شاید بد نباشه اموخته های خودم رو اینجا به صورت خلاصه تکرار کنم. مطلب رو به سه بخش تقسیم کرده ام که شامل گرایش جنسی 1 و 2 و "آیا همجنسگرایی بیماری روانیست؟" اصل بحث چند وقت پیش اینجا مطرح شد که اگر حوصله خوندن داشته باشد دیدن به عقیده من پدیده هموفوبیک که مهشید مطرح کرده به خوبی به تصویر میکشه. اینا چیزاییه که من تا حالا یاد گرفته ام و خوشحال میشم اگه شما هم کاملش کنید و نظرتون رو بهم بگید. به هرجهت من فکر میکنم با توجه به موانع سنگین دینی و عرفی در ایران، اگر هر زمانی هم حرکتی در دفاع از حقوق همجنسگرایان بخواد صورت بگیره برنده ترین سلاح همون علمه.
------------------------------------------------------------------
گرایش جنسی 1
اصولا سئوال اينکه چرا بعضی افراد هم جنسگرا ميشند زير مجموعه سئوال جامع تريه که اصولا عوامل به وجود آورنده گرايش جنسی در آدمها چيه؟ چه چيزی باعث ميشه که بعضی از ما به جنس مخالف و بعضی به جنس موافق گرايش پيدا ميکنيم؟ جواب خلاصه اين مطلب اينه که هنوز علم به يک اتفاق نظر صد در صد نرسيده...من بقيه مطالبی رو که در پايين ميارم ترجمه و خلاصه از اين کتابه:
تیتر: Human Sexuality
سال انتشار: 2003
نویسندگان: Simon Levay, Sharon M.Valente
به طور کلی دو دسته نظریات در مورد علل گرایش جنسی در آ دمها بیان شده
1. عوامل محیطی(socialization)
۲. عوامل بیولوژیکی
۱. عوامل محیطی:
1.1نقش تربیتی والدین: یکی از نظریات در این باره از طرف John Moneyدر دهه ۶۰ ارائه شد. او اعتقاد داشت که والدین میتونند گرایش جنسی فرزندانشون رو به وسیله پاداش و تنبیه تغییر بدن. مهمترین تاییدش برای تئوریش وجود پسری بود که سالها تحت نظر ش بود. این پسر در دوران نوزادی بر اثر بیاحتیاطی پزشکان آلت تناسلیش تقریبا نابود میشه به طرزی که قابل در مان نبوده. پدر و مادر این پسر اونو پیش این دکتر میارند و اون نظر میده که آلت تناسلی نوزاد رو عمل کنند و براش واژن بزارن و به مرور با تزریق هورمون اون رو از نظر بدنی به صورت یه دختر در بیارند. در عین حال هم به والدین توصیه میکنه که با کودک عین یه دختر رفتار کنند...عملیات تغییر جنسیت کودک نا دو سالگیش تکمیل میشه و والدین هم کاملا طوری باهاش رفتار میکردند که انگار دختره...اما وفتی که این کودک بزرگ میشه سینه هاش رو که بر اثر تزریق هورمون رشد کرده بوده عمل میکنه دوباره تغییر جنسیت میده بجه قبول میکنه و الان یه شوهر و پدره. 2. 1سو استفاده جنسی در کودکی: یکی دیگه از نظریاتی است که بسیار روش تاکید شده...که بسیاری از افرادی که گرایش های هم جنسگرایانه دارند افرادی هستند که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته اند...یا بهشون تجاوز شده و از این قبیل...بعضی ا ز مطالعات انجام شده هم این نظریه رو تایید کردن...اما این نظریه هم عمومیت نداره اولا به دلیل اینکه تابیر افراد از لمس شدن در دوران کودکی ممکنه متفا وت باشه و در ضمن بسیاری از هم جنسگراها هستند که گرایش جنسیشون رو فبل از هرگونه تماس جنسی کشف کرده اند3. 1عوامل دیگر: همونطور که گفته شد آدمها به دلایل مختلف ممکنه انتخاب کنند که با جنس موافق رابطه برقرار کنند مثلا در اوج حرکتهای فمینیستی دهه ۷۰ بعضی زنها ( چند تایی a few) همبستگیشون رو با وارد شدن در رابطه با جنس موافق نشون دادند و بعدا دوباره به رابطه با مردها برگشتن. خیلی هم دیده شده که افراد اول با جنس مخالف رابطه داشتن ٬ حتی ازدواج کردن و بعد رابطشون رو شروع کردن اما اکثر این آ دمها گزارش دادن که در همون زمان هم از کشش جنس موافق روی خودشون آگاه بوده اند.

Friday, July 30, 2004

معرفی

اون کنار دوتا لینک جدید اضافه شده. الیزه وبلاگ زهراست که از ایران مینویسه و نثر شیرین و ساده اش به دل میشینه. همواروتیسم رو دوست همجنسگرایی تازه شروع کرده و به نظرم شجاع و صریح میاد. به هردو سر بزنین. ارزش وقتتون رو دارند.

Thursday, July 29, 2004

*ببینم، شما ها میتونین وبلاگ نوشی رو ببینید؟ برای من صفحه پیدا نمیشه:(
 
* من الان میتونم برای یه پلو و خورشت کرفس خوشمزه گریه کنم. امان از غربت و بی هنری...

Wednesday, July 28, 2004

آخیش! خیالم راحت شد. همه چی داره برق میزنه از تمیزی...خونه ظاهرش تمیز بود اما باطنش داشت کپک میزد. اینجا این صاحب خونه ها چون میدونن هر کاری بکنن بازم این دانشجو ها مجبورن خونه ها رو اجاره کنن از هرجا که بتونن کم میزارن. کرکره های خونه رو فکر کنم از بدو خلقتشون یکی حتی یه دستمال نمدار هم روشون نکشیده بود. یه لایه کلفتی از خاک و کثافت روش بود. دونه دونه رو بردم تو حموم و پره به پره شستم. تازه معلوم شد نصفشون که من فکر میکردم زرده در واقع سفید بوده! خرابکاری هم کردم البته. بعد از شستن کرکره ها اومدم وایتکس ریختم که وان رو دو قبضه تمییز کنم نمیدونم جای وایتکس ها چرا به جای اینکه سفید بشه زرد شد...فکر کنم با وان حموم واکنش داد.  و خوب طبیعتا من یادم رفته بود پرده حموم رو بزنم بالا و گوشه اش وایتکسی شده..حیف! اما اصل تراژدی موقعی بود که اومدم ظرف بشورم آب سینک پایین نمیرفت...با لوله باز کن پمپ زدم که باز بشه...اون باز شد اما دیدم از زیر گاز آبشار راه افتاد کف آشپزخونه  و پیش به سوی کف چوبی سالن! قیافه  منو باید میدیدین وسط اون بلبشو. حالا فردا به صاحب خونه زنگ بزنم بگم بابا ملکت رو آب برد! بیا درستش کن...اما خونه خیلی خوب شد...تشریف بیارین هندونه در خدمت باشیم.

Tuesday, July 27, 2004

نصیحت

یکی از بهترین نصیحتایی که به من شد میدونین چی بود؟ 
 
"چرا انقدر کار هارو نصفه ول میکنی که بعد دوباره بیایی سراغش؟ یه کار روکامل تموم کن بعد برو سراغ  بعدیش!"

اراده سیری چند؟*

بدیش اینه که نمیشه رفت مغازه و یه دو کیلو اراده خرید خورد که زندگی بیفته رو روال اگرچه که فکر کنم نوع مرغوبش که یه مدتی دوام بیاره حتما انقدر گرون میشه که باید عین زعفرون مثقالی بخریم. با اینکه خودمون پولمون نرسه هی سفارش بدیم مامان اینا سوغاتی بیارن. مشکل اینه که اراده یه محصول جانبیه زندگیه که آدم باید خط تولید مخصوص براش راه بندازه که همه این تجربه ها و فکر ها و سختی ها و خوشی ها از یه طرف خط تولید بره تو بعد با دقت نسبتاش تنظیم بشه بعد همش از چند تا فیلتر خیلی مخصوص با مش ریز رد بشه بعد حالا شاید آخرش یه چیکه اراده از توش در بیاد که معلومم نیست چقدر عمر کنه و به زخم کار ادم اصلا بخوره یا  نه! و از همه بد تر اینه که مهندس خط تولید ما همون بوده  که تو جهنم برای سوزوندن ایروونی ها برنامه میریخته...یه روز قیفش هست آتیش نیست...یه روز اتیش هست قیفش نیست...مال ما هم  یه روز حالش نیست..یه روز خوشی اش کمه انرژیش نیست...یه روز سختیاش کمه..همه اش هم که هست میبینیم فیلتر های شعورمون رو یادمون رفته بوده عوض کنیم همش رفته قاطی آشغالا!

* الهام گرفته از شعر سهراب...دل خوش سیری چند؟
 
------------------------------------------------------------
پ.ن.1 با الهام از نظر ستاره خانوم من از امروز رسما اسم دوچرخه ام رو آقا صفدر اعلام میکنم. ما چون تازه به دوران رسیده ایم و اینجا هم خارجه جلوی مردم سیا صداش میکنیم اما عزیز اینا (مادر بزرگش که از ایران زنگ میزنه) بش میگن صفدر. اسم آمریکاییش هم هست تونی. حالا کسی برای تلفنم پیشنهاد نداره؟.
 
پ.ن.2. میخواستم به علیرضا که از خواننده های خوب گل خونه است بگم که اون شعر خیام رو به یاد شما نوشتم. مطمئنم آدمهای زیادی با معنیش میتونن ارتباط برقرار کنند و نتیجه ای هست که خودم هم بهش معتقدم اما اینکه نوشتمش به یاد شما بود  و بحثامون.

Monday, July 26, 2004

ایشالا به پای هم پیر بشن

من اینو ده دفعه از دیشب تا حالا خوند ه ام از بس که با صداقتش و صفاش حال کردم. برای اولین بار واقعا نه برای اینکه پیش کسوته و برای اینکه واقعا به دلم نشست به وبلاگش برگشتم.  آرزو میکنم زندگیشون همیشه آفتابی باشه با این دل روشنی که داره.
------------------------

اینترنت خونه رو آقای پستچی آورد. فکر کنم کمتر آدم بزرگی از رسیدنش انقدر ابراز احساسات کنه براش. حالا میتونم با یه لیوان نسکافه داغ  لم بدم رو کاناپه و افاضات کنم بدون اینکه هی اینترنت دزدیمون قطع بشه! خانومی هم خیلی خوشحاله
-------------------------
آتش بدون دود نمیشود، جوان بدون گناه...
(نادر ابراهیمی_آتش بدون دود)

Sunday, July 25, 2004


1_ در باره من
خیلی وقته که ننوشتم. وقتی آدم بعد از دو هفته میخواد بنویسه اونوقت خیلی هم نمیدونی چی بنویسی. پس بیایین خیال کنیم که تازه این وبلاگ رو شروع کرده ام .  من پانته آ هستم. برای اونایی که نمیدونن پانته آ اسم دختره. اسم منو عموی بزرگم گذاشته. راستش رو بخواهید نمیدونم معنی لغویش چیه. میدونم که زن یکی از سردارهای کوروش بوده و خیلی هم زن زیبایی بوده. به دلایل قابل حدس بابای من خیلی علاقه داشت روی این نکته تاکید کنه. هروقت ازش معنی اسمم رو پرسیدم داستان عشق پادشاه رو به پانته آ گفت و اینکه در نهایت پانته آ به شوهرش وفادار موند. 24 مرداد 1357 به دنیا اومدم. همه میگن من به مادر  مامانم رفته ام. من که خوشحال میشم چون مامانی خیلی خوشگل بود. یکی از چیزهایی که از بچگیم یادم میاد اینه که خیلی گریه میکردم. گریه معمولی هم نه...انقدرکه به هق هق می افتادم. سر چیزهای خیلی معمولی حتی. یه دفعه یادمه مامان نگذاشت من با بابا برم از تو ماشین پایین پیش عمه ام و من یه ربع گریه ام بند نمیامد. حتی یادمه که گریه نمیکردم برای اینکه بزاره برم فقط نمیدونم چرا هر کار میکردم گریه ام بند نمیامد.  الکی دلم کوچیک بود.  یادمه تا مدتها تو کلاس اول تو خودم خرابکاری میکردم. اونم از نوع ناجورش. درست نشد تا روزی که مامان مجبورم کرد خودم لباس زیر کثیفم رو بشورم.  قشنگ یادمه که در حین شستن دلم برای مامان سوخت که مجبور بوده این گند کاری رو بشوره و خوب تموم شد. اما هنوزم که هنوزه وقتی خیلی عصبی میشم باید دم توالت بسط بشینم. اون زمونها ایران جنگ بود. آژیر قرمز و سفید. یادمه بابا و مامان میخواستن به فامیلها تو آمریکا زنگ بزنن  چه قدر باید شماره میگرفتن. مثل الان نبود که با یه کارت تلفن راحت یشه گرفت. یادمه یه دفعه  داشتن ضد هوایی میزدن و من محو زیبایی اون نورها تو آسمون شده بودم که مامان از دم پنجره کشیدم کنار. اما همیشه اینطوری نبود. شبهای زیادی هم بود که از بلندی صدای بمبها و لرزیدن شیشه ها تو بغل بابا گریه میکردم.  خونه بابا بزرگ پنجره های بزرگ قدی داشت و همش رو چسب زده بودند. ضربدری. یه مشخصه دیگه هم این بود  که پول نبود. یادمه بابا و مامان کوپن تمام فامیلهایی که اول انقلاب رفته بودند رو هم میگرفتن. هم خودمون میخوردیم و هم یه فامیل دیگه که با ما خیلی نزدیک بودن. تمام لباسهای من ارثیه خواهر بزرگترم بود. خیالی هم نبود. همه بچه ها اینطوری بودن و تازه ماها رو مامان و بابا طوری بار  آوردن که مال من و تو نمیکردیم. هنوزشم همینطوریه. حرف خواهرام شد. ما سه تا خواهریم. من وسطیم. با بزرگه دو سال و با کوچیکه 5  سال اختلاف دارم. اما  من و خواهر کوچیکم همیشه به جز یه سال که من کنکور داشتم هم اتاقی بودیم. برای همین هم زیاد کتک کاری و قهر و آشتی و بازی کردیم. اینجور کتک کاری ها اگه با تحقیر و زخم زبون نباشه و والدین هم اشتباهی دخالت بیجا نکنن فکر کنم بعدن خاطره میشه و آدمها رو بیشترنزدیک میکنه. ..

Wednesday, July 14, 2004

از خیام

از منزل کفر تا بدین یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین یک نفس است

این یک نفس عزیز را خوش میدار
چون حاصل عمر ما همین یک نفس است

-------------------------------------------
من تا 23 جولای خونه اینترنت ندارم. سعی میکنم بیشتر بنویسم اما منظم نمیتونم به روز کنم. من معمولا آخر شب که روز تموم میشه مینویسم. سر کار سختمه بعلاوه اینکه کیبورد فارسی هم ندارم. لطفا گل خونه رو همینجوری تحمل کنید تا من اینترنت دار بشم.

Wednesday, July 07, 2004

عادت

من الان خانومی(کامپیوترم) رو آورده ام دم پنجره و طفلک داره کلی تلاش میکنه تا یه سو سو اینترنت بی سیم همسایه رو بگیره. امیدوارم تا آخر این پست طاقت بیاره بچه. به برقم نمیتونم وصلش کنم چون سیمش سه شاخه است(توآمریکا سیمهای جدید اینطوریه) و این خونه پریزهاش دو تا سوراخ داره حالا تا فردا که برم براش مبدل بگیرم. خونه ام هم عین هیروشیما بعد از بمبارانه. فکر کنم فردا که گاز هم وصل بشه بچینمش. اینجا برق و گاز رو عین تلفن تو تهران باید زنگ بزنیم و بیان دوباره وصلش کنن.

اما یه چیزی در مورد مطلب قبلی: خیلی از دوستهای خوبم گفته بودند که بهتره که کلا عادت نکنیم. من این حرفو قبول دارم اما تا حدودی. یعنی اگه واقعا بخواهیم فکر کنیم تصور نمیکنم آدمی پیدا بشه که بگه من هیچ عادتی تو زندگیم ندارم. اما پس یعنی چی که همه بزرگان گفتن که نباید به چیزی عادت کرد؟ اینجا یه اصطلاحی دارن که میگن هرکسی یه comfort zone داره. یعنی با چیزها و آدمهایی که اطرافش هستند و آشنایی و روابطی که باهاشون داره باعث میشه که محیط اطراف فرد هرچند هم به ظاهر بد و غیر قابل تحمل براش فضای امن و راحتی باشه. علتش هم خیلی ساده اینه فرد بازیهای محیط اطرافش (هرچند بیمار و نا سالم باشند)رو یاد میگیره و در نتیجه بر محیط و روابطش مسلط میشه. درست در همین جاست که فرق آدمها با هم معلوم میشه. آدمهایی که قوی هستند و عادت نمیکنند اونهایی هستند که نمیترسن که از این محیط امنشون بیرون بیان و این کار هرکسی نیست. همه ماها پیش میاد که به دلیل شرایط زندگی گاهی مجبور بشیم از محیط امنمون خارج بشیم. مثلا ممکنه مدرسه یا شهرمون عوض بشه یا آدمهای جدید ببینیم یا سر کار جدید بریم. اما حتی اون موقع هم سریع تلاش میکنیم تا با محیط و آدمها و هر چیزی که جدیده آشنا بشیم و دوباره اون محیط امن رو برای خودمون فراهم کنیم. ( توجه داشته باشیم که این محیط امن یک مساله کاملا روانیه)اما در بین ماها آدمهایی هستند که داوطلبانه از این محیط امن خارج میشن. اینا همون آدمهایی هستند که به دنبال معیارهای نو میرن و عادت دارن که زندگی رو به مبارزه بطلبن به جای اینکه منتظر بشن زندگی درس یادشون بده. اینها آدمهایی هستن که اگرچه مثل همه ماها عادت میکنند اما اسیر عادتهاشون نمیشن. در واقع مهم ترین عادت این آدمها عادت به تغییرکردن هست. این آدمها همیشه مترصد و هوشیارن تا چیزهای جدید یاد بگیرن و خودشون رو نقد کنن و خصوصیات جدید کسب کنن. این آدمها همون هایی هستن که همیشه میتونن بگن چرا اینی هستن که هستن چون خصوصیاتشون رو انتخاب میکنن. اما نکته ای که من نوشتم دقیقا ابزار همین آدمهاست. اگر تصمیم گرفتیم که یکی از عادتهامون به درد نمیخوره و تاریخ انقضاش رسیده تنها زمانی میتونیم از گیرش راحت بشیم که اونو با یه عادت دیگه جایگزین کنیم. مثلا عادت سالم غذا خوردن رو جایگزین پرخوری میکنیم. عادت مثبت فکر کردن رو جایگزین منفی فکر کردن میکنیم. من فکر میکنم آدم همیشه عادت میکنه اما باید عادت کنه که خودش رو به مبارزه بطلبه و تغییر کنه. این شاید بهترین عادتی باشه که کسی بتونه داشته باشه. عادت به تغییر.

Sunday, July 04, 2004

یه نکته خوب

هیچ عادتی رو نمیشه ترک کرد مگر اینکه اونو با یه عادت جدید جایگزین کنیم.

Saturday, July 03, 2004

از هر دری

* دیدین گل خونه من طرفدار پیدا کرده؟:)...چی؟ بابا لیست خواندنیهاش رو میگم! آقا شرمنده کردید.


* من نمیدونم این بچه، زیتون چه میکشه واقعا از دست این فیلترینگ. من بعضی وقتها که بلاگر بازی در میاره و نمیتونم بنویسم کلی میره رو اعصابم. چه برسه به اینکه فیلتر بشم. خودمم نتونم بنویسم، خواننده هام هم نتونن بخونن!

* دوتا اسم خوب لازم دارم. یکی برای دوچرخه ام یکی برای موبایلم که تازه به خانواده مون اومده. دوچرخه ام پسره، خیلی خوش تیپه، قیافه اش غلط اندازه، زینش خیلی راحته از خانواده خوبیه اما خوب خیلی هم سطح بالا نیست. رنگش هم نقره ایه. موبایلم LG،صفحه رنگیه، دوربین نداره، زنگاش یکی از یکی جوادی تر و آبرو ریزی تره. پسره. از این مدل تاشو هاست. ژست خوش تیپی میگیره اما من فهمیده ام که اعتماد به نفسش کمه. از هر جور اسم ایرانی، ترکی ، آلمانی و ایتالیایی و مغولی استقبال میشه.

* این آخر هفته اساس کشی دارم. برای اولین بار دارم میرم یه خونه ای که همش مال خودمه(نه بابا، اجاره است. منظورم اینه که هم خونه ندارم)

پ.ن. اینجا اکثر دانشجو ها فقط تلفن موبایل دارن. رقابت زیاده و شرکت ها قرارداد هایی پیشنهاد میکنن که قابل تقبل حتی برای دانشجو ها هم هست. خیلی وقتها گوشی تلفن مجانی یا خیلی ارزون تموم میشه. برای همین هم چون دانشجو ها هم بی پولن و هم خانه به دوش براشون داشتن فقط یه موبایل از همه چی به صرفه تره.

Friday, July 02, 2004

یه آدم جدید

یه چیزی بگم و برم. سری کتابهای بسوی کامیابی نوشته آنتونی رابینز رو خوندین؟ اگه نه که حتما بخونین. اما مطلبی که میخوام بگم اینه. توی یکی از کتابها(3 جلده) داستان جوونی بود که دنبال کار میگشت و دلش میخواست در یکی از شعب یه فروشگاه زنجیره ای مهم استخدام بشه. کاری که میکنه این بوده که میشینه و برای هر صد و خورده ای شعبه اون فروشگاه تک تک نامه میده. غافل از اینکه تمام این نامه ها به دست یک نفر میرسیده. مدتی میگذره و چون جوابی دریافت نمیکنه شخصا مراجعه میکنه و طبیعتا به همون شخص هدایت میشه. میدونین اون شخص مسئول چی بهش جواب میده؟ در حالیکه همه اون صد وخورده ای نامه جلوش بوده بهش پیشنهاد کار میده و میگه منتظرت بودم و میدونستم با پشتکاری که تو داری حتما سر و کله خودت هم بزودی به دنبال نامه ها پیدا میشه. حالا چی شد که یاد این ماجرا افتادم؟ دیشب نشسته بودم که دیدم از یه آدم ناشناسی برام IM اومد که فلان جا آپدیت شد! من نه اون آدم رو میشناختم و نه تا به حال اون وبلاگ رو دیده بودم. بعد از پرس وجو معلوم شد که صاحب وبلاگ داره به تک تک افراد وبلاگستان توی اورکات جدا جدا پیغام میده. من راستش برای کارش از دو جهت احترام قائل شدم: اول به خاطر احترامی که به دریافت کننده های پیغام گذاشته بود و به جای یه ایمیل بی معنی دست جمعی پیغامهای شخصی میفرستاد و دوم برای ارزشی که برای وبلاگ خودش قائل بود که حاضر بود برای جلب خواننده انقدر مودبانه خلاق باشه و وقت صرف کنه. این صبح صادق اول کارشه و چند روزیه که شروع کرده. من از همتون دعوت میکنم یه سری بهش بزنین و ببینینش.