Wednesday, June 22, 2005

اونایی که منو از نزدیک میشناسن میدونن که من هر حسنی داشته باشم آشپزی جزوشون نیست. نه اینکه بخوام سوسول بازی در بیارم ها! حوصله ام رو سر میبره. خوابگاه که بودیم هفته اول بچه ها یه برنامه عربض و طویل ریختند و زدند به دیوار که توی اتاق هفت نفره ما این هفته ظرفها نوبت کیه، ناهار نوبت کیه، صبحانه و الی آخر......هفته اول من بیدار شدم و دیدم یه سفره صبحانه چیده اند از این ور تا اونور..حتی نیمرو هم سرش بود! ما هم تشکر کردیم و ته سفره رو بالا آوردیم...هفته دوم یا سوم بود که نوبتش به من افتاد، بعد از یه هفته بی صبحانه سر کلاس رفتن دوستان به این نتیجه رسیدند که باید برنامه رو به کل عوض کرد. نشون به اون نشون که نا آخر فارغ التحصیل شدن هر وقت نوبت آشپزی به من میفتاد یا با نوبت ظرف شستن تاخت میزدم یا با اتاق تمیز کردن...هم من خوشحال بودم و هم بقیه گشنه نمی موندن.

اینجا هم که اومده ام تقریبا تمام پولم صرف خوردن میشه. اول ماه با غذای وعده ای 10 دلار شروع میکنم و آخر ماه به ساندویچ 4-5 دلاری ختم. اگر هم پول کم بیاد رژیم میگیریم و یه وعده کمتر میخوریم. خیلی باید بهم فشار مالی بیاد که برم سر گاز.از سر اجبار تنها زندگی کردن انقدر چیزی بلدم که از گشنگی نمیرم اما با هنر من مهمون نمیشه دعوت کرد. کته بلدم(که خوب میتونی توش رب یا شوید یا از اینا بریزی که تنوع داشته باشه) و نیمرو و املت(انواع و اقسام) و استیک(اگه دستگاهش باشه که خوب البته هنری نیست) و رست بیف و مرغ هم بلدم بپزم. تازگی ها هم کوزه جون برنج دم کردن یادم داده...اهان پاستا هم بلدم(ماکارونی دم کردنی نه ها!) ...کلا شانسی که آورده ام اینه که هر دوست پسری اینجا داشتم خودش کلی اهل پخت و پز و خانه داری بود و توقعی از من نداشت. منم اون گوشه یه غذایی میخوردم و ظرفاش رو میشستم و همه شادیم.

حالا چرا یاد همه اینا افتادم؟ امروز موندم خونه که از خونه کار کنم و پیش ژوژ هم باشم. ظهریه گشنه شدم...اون رستورانه که غذاش خوبه تابستونا ظهرها میبنده و نمیتونستم غذا سفارش بدم...حوصله بیرون رفتن هم نداشتم. گفتم یه کته با نیمرو نباید خیلی کار سختی باشه. یه ذره هم با رب درستش میکنم که مزه بگیره و بشه پلو قرمز با نیمرو. کلی هم نقشه ریختم که نیمرو رو با کره درست میکنم که خوشمزه بشه...سرتون رو درد نیارم...برنجش با اینکه کلی شسته بودمش هنوز مزه گونی میداد، تخم مرغها همه خراب شده بود و ماست هم کپک زده بود. نتیجه این شد که پلوقرمز خورم با تن ماهی. وحشتناک نشد اما به جز خودم هم به کس دیگه روم نمیشه این آشغالهایی که درست میکنم رو بدم بخوره.

No comments: