Friday, April 29, 2005



" .رقص به هیچ کس محدود نیست
رقص به هر شرکت کننده و نظاره گری شادی و سرافرازی می بخشد.
زبان رقص هیچ مرزی نمیشناسد.
پیام رقص از ورای طبقات اجتماعی تحصیلات ملیت و باورها به گوش میرسد.
لغات رقص نا محدود است چرا که پیام بشر در حرکاتش طنین انداز است.
جان را غنی میسازد و روح را نشاط میبخشد.
رقص در هر آنچه که زنده است زندگی میکند.
بگذارید کودکانمان برقصند و بدون شک صلح به دنبالش از راه خواهد رسید
."
Miyako YOSHIDA

امروز ۲۹ آوریل روز جهانی رقصه. این روز در سال ۱۹۸۲ توسط کمیته بین المللی رقص که زیر نظر سازمان یونسکو اداره میشه به مناسبت زاد روز Jean-Georges Noverre (1727 - 1810) خالق باله مدرن تاسیس شد. هر ساله به مناسبت این روز پیامی از شخصیتی که در عرصه این هنر شناخته شده است صادر میشه. امسال این پیام از Miyako YOSHIDA هنرمند ژاپنی است. هدف از این روز و این پیام " گرد هم آوردن "رقص" گرامیداشت این هنر و جشن گرفتن در جهانی بودن آن است. گذشتن از مرزهای سیاسی فرهنگی و قومی و گرد هم آوردن انسانها در صلح و دوستی با زبان مشترک- رقص"

من به مناسبت این روز دارم میرم اجرای سالانه گروه رقص عربی دانشگاه. ( بیشتر حالت رقص شکم که اینجا خیلی طرفدار داره). شما ها هم اگه از رقصیدن خوشتون میاد یا تماشا کردن رقص رو دوست دارید حد اقل یک نوار شاد بگذارید و به افتخار خودتون یه قری بدین. ایشالا سال دیگه همه تو نیویورک داریم باله تماشا میکنیم. روز رقص مبارک.

Thursday, April 28, 2005

اینجا امروز یک سالش شد. تو این یک سال عاشق شدم. فارغ شدم. افسردگیم رو تقریبا کامل و در ضمن بدون یک دونه قرص خودم تنهایی خوب کردم(صد البته که هر هفته پیش مشاور رفتم). فهمیدم از زندگی شغلیم چی میخوام...خیلی روزها از تنهایی کف کردم. ژوژ به جمعمون اضافه شد. اومدم برای اولین بار یه خونه تکی برای خودم.دوتا مهمونی خوب دادم. خیلی روزها حالم از خودم بهم خورد. هنوز وزنم همونقدره که بود. اسکی روی آب و اسکی برف شروع کردم. الان تنهام. خیلی روزها احساس تنهایی میکنم. خوب کار میکنم. زبان اسپانیایی شروع کرده ام...یه سال پر باری بود. سخت بود اما خوب بود. از شماهایی که با من این یکسال قدم به قدم راه اومدین ممنونم. خیلی ممنونم. بخش بزرگی از دستاوردهام رو مدیون لحظه هایی هستم که این وبلاگ جای درد دل هام بود و شماهام گوش شنوا. ممنونم.

پ.ن. خوب شد که یاد آوری شد. اولین لینک این وبلاگ رو من به کوزه دادم. اولین کسی که تو دنیای وبلاگستان منو آدم حساب کرد و بهم لینک داد پژمان بود که لینکش به اسم پژمان وب هنوز اون بغله اما کار نمیکنه. اگه اینجا رو نگه داشتم خیلیش به خاطر دل گرمی هایی بود که اون اولا این دوست خوب بهم داد. اینم گفتم بگم که در تاریخ این وبلاگ ثبت بشه.

Friday, April 22, 2005

طبق قوانین ایران تابعیت فقط از پدر به ارث میرسه. تمام دختر خانومهای جوان و واجد شرایط ایرونی باید بدونن که اگه برن و زن اجنبی بشن بچه شون ایرونی نخواهد بود. خوب حالا برای این جانبه این جمعه شبی یه سئوال تخصصی پبش اومده: من اگه برم یه بانک اسپرم و دونه بخرم و با لقاح مصنوعی اسپرم یه فضا نورد خوش تیپ و با هوش و سبزه و خوش مشرب رو تو خودم بکارم اونوقت ملیت کودک چیه؟ توجه بفرمایید که مادر مربوطه تصمیم داره به محض فارغ التحصیل شدن عین مارکو پولو تو کشورهای مختلف کار و مسافرت کنه در نتیجه این دونه اجنبی میتونه مال هرجایی باشه.(اصولا فقط مشخصات فیزیکی رو به آدم میدن و هیچی که بشه باهاش رد اون بابای بیولوژیکی رو پیدا کرد به آدم نمیدن. خوب منطقی هم هست. از اسپزم یارو 5 تا بچه ام تولید شده باشه برای بد بخت کردنش کافیه!) تازه اونوقت آیا بچه حرامزاده است؟ حلال زاده است؟ یا اصلا بچه ای که با سکس نطفه اش بسته نشده این احکام بهش تعلق نمیگیره....

پ.ن. استثتا این مطلب رو تو وبلاگ انگلیسیم هم( البته طولانی تر) پست کردم. اگه تکراری شد شما ببخشین.
من رسما تو خماری مونده ام. داشتم فیلم " من ترانه 15 سال دارم " رو از ویدویو سی دی می دیدم...رسیدم به اونجا که بچه اش به دنیا اومد(هنوز به باباش نگفته و اونم اصرار داره ترانه بره اهواز) و اون دوتا دختر فراری(همونایی که یکیشون کیفشو دزدید و اون یکی بچه اش رو داده بهزیستی) یه شب اومدن خونه اش بمونن...حالا لامصب گیر کرده و جلو نمیره. تو رو به خدا یکی بقیه فیلم رو برای من بگه. من همینجوریشم فعلا دپ زده ام انقدر این فیلم غمگین بود.

پ.ن. میشه اهل فن برای من توضیح بدن چرا فیلم های ایران رو رو این ویدیو سی دی های پیزوری میذارن؟ مگه دی وی دی درست کردن چقدر کار مشکلیه؟
برایمان تعیین تکلیف نکنید

Wednesday, April 20, 2005

تو ایران زنها میتونن درس بخونن؟ -
-اوهوم
-میتونن دکتر بشن، حقوق دان بشن؟
- والا من مهندسم، مامانم هم که شما اون دفعه دیدی کارگزار بورسه. میتونن
-بزرگترین شهرتون چیه؟ اتوبوس دارین توش؟-
- ببینم تو ایران همه پسرها طوری تربیت میشن که بعدا از آمریک متنفر باشن و برن جهاد کنن؟
- شماها تئاتر میتونین برین؟ ارکستر موسیقی دارین؟ رستوران دارین؟
-...
- آهااااان! ایران همون پرشیاست که شاه توش بود و الان ملکه اش تو پاریسه و ولیعهد خوش تیپش تو کالیفرنیا ؟
- ؟!!!؟؟!

این خانومه خیلی خیلی پیره و من هر روز تو اتوبوس میبینمش. مونده بود حالا که یه زن ایرونی نرمال جلوش میبینه چه جوری اینو با چیزهایی که از ایران شنیده مطابق کنه. آخرش هم به این نتیجه رسید که شاید من پرنسس مخفی هستم...داشتم پیاده میشدم فکر کنم ترسید از سئوالهاش عصبانی شده باشم و دفعه بعد بزنم اتوبوس رو بترکونم...برگشت گفت: Please love America بابا آی دو . مشکل این نیست که مادر من!

Monday, April 18, 2005

رفتم بعد از سه قرن و نیم لباس بشورم...دوتا ماشین لباس رو انداخته بودم که این دستگاهی که پودر تاید میده(سکه میندازی یه دونه بسته کوچیک میده) از کار افتاد. هوله ها رو مجبور شدم فقط با آب داغ بشورم.

اتاق خوابم رو باید مرتب کنم. اینجا دوتا اتاق داره. من لباس ها رو بالا گذاشته ام و خودم پایین میخوابم. الان یه چند وقته هرچی دم دستم اومده که نمیدونستم چه بلایی سرش بیارم گذاشته ام گوشه و کنار اتاق پایین...آدم خیال میکنه وسط انباری خوابیده...بلا نسبت به همه چیز شبیه الا اتاق خواب یه خانوم!

Monday, April 11, 2005

ویروس عزیز و دوست داشتنی،

خیلی ممنونم که هم استاد راهنمای تپلی من رو مریض کردی و هم استاد اسپانیایی رو. در نتیجه نه من امروز با اولی کلاس و ملاقات دارم و نه با دومی کلاس. من برای تشکر الان شال و کلاه میکنم و میرم ورزش. از این سورپریز خوب بازم ممنون!

Sunday, April 10, 2005

چه کسانی از فمینیسم می هراسند؟ چرا؟

من نظر خودم رو نوشتم...اگر شما هم جزو اونایی هستید که وقتی از حقوق زنان دفاع میکنید حتما تاکید میکنید:" البته من نمیگم فمینیستم ها!" یا مثل من وقتی دارید حرف میزنید و بهتون میگن " یه پا فمینیستی!" مجبورید دفاع کنید که حرفاتون ربطی به فمینیست بودن یا نبودن نداره ...حتما برید و دلایل تون رو بنویسید. اگر هم فمینیست دو آتیشه هستید برید و بگین که چرا فکر میکنید بقیه راحت نیستن که بگن فمینیستن...فکر میکنم این بحثیه که خیلی وقت بود که باید مطرح میشد...من از فرناز به خاطر شروعش ممنونم.

Wednesday, April 06, 2005

Tuesday, April 05, 2005

خودش وبلاگ نمینویسه برای همین من ازش اینجا نقل قول میکنم: " اگه پرچم سفید صلح دستت بگیری میرینند روش" ...من یکی که پدرم داره در میاد تا این عادت مدارا کردن و ملاحظه کردن و خوشحال و راضی نگه داشتن دیگران رو ترک کنم...شما ها تا حالا چند دفعه مجبور شده اید پرچم سفید گهی تون رو بشورید و دوباره با لبخند تکونش بدید؟ فکر نمیکنین دیگه کافیه؟

Monday, April 04, 2005

نوشته زیر رو یکی از خواننده های خوبم درخواست کرده اینجا بگذارم تا بقیه نظرشون رو بگند. خواهش میکنم اگه نظری دارید دریغ نکنید. ممنون.


دانشجوی 22 ساله هستم. از 5 سال پیش با خانومی که 3 سال از من بزرگتر هستند آشنا شده ام. در طی 3 سال اخیر به بررسی و مطالعه مقالات کتاب هاو...در زمینه ازدواج پرداخته ام و مسائلی را که باید در ازدواج مورد توجه قرار داد به همراه ایشان بررسی کرده ام ( معیارهای اصلی مثل داشتن باورهای متناسب، اعتقادات دینی یکسان، ...و معیارهای فرعی مثل سطح تحصیلات و...)اما در هیچ کدام از این بررسی هاهیچ وقت به طور مستقیم و صریح به این موضوع که اختلاف سن من از ایشان چه اثراتی میتواند داشته باشد برخورد نکرده ام. با مشاوران مختلفی مشورت کرده ام و ایشان گفته اند که این موشوع سن جزو تناسب ازدواج -معیارهای فرعی - است.(مرد از زن بزرگتر، بلند قد تر و و از نظر مالی و تحصیلی دارای مقام بالاتر باشد.) با افراد معمولی هم که مشورت کرده اماکثرا این موضوع را مطرح کرده اند که این نوع اختلاف سن باعث میشود که در آینده در ارتباط های جنسی خود دچار مشکل شویم- یک نوع دل زدگی من از خانم را مطرح کردند که به وجود خواهد آمد-.....

پ.ن. این لینک احتمالا کمک خوبی به این دوستمونه.