Tuesday, August 31, 2004

مدیریت ترس

اینی که دارم مطرح میکنم خودم هم جوابش رو نمیدونم. نکته اینه که ترس جز لاینفک زندگی آدمهاست. در زندگی قدیم ترس مایه بقای بشر بوده. ترس از خطرات طبیعی و سوانح آدمها رو محافظت میکنه. این ترس ترس خوبیه مگر حالت وسواس پیدا کنه. اما نوع دیگه ای از ترس هم هست که الزاما مفید نیست. این ترس رو من ترس از متفاوت بودن نامگذاری میکنم. این متفاوت بودن ممکنه تفاوت با اونچه که تا به حال بود ه ایم باشه. مثل اینکه تصمیم میگیریم عادتی رو ترک کنیم. ممکنه فکر کنیم که واکنش اطرافیان به این من جدید چیه و ممکنه این واکنش انقدر ترسناک باشه(از دید ما)که از انجام تصمیممون صرف نظر کنیم. این انصراف ممکنه نا خود آگاه باشه. در ظاهر ممکنه دلایل دیگه ای بیاریم اما در باطن این ترسه است که ترمز اصلی ماجراست. این ترس ممکنه به این علت به وجود بیاد که از مسئولیتهای ناشی از تغییر میترسیم. در واقع از اینکه نتونیم از پسش بر بیاییم بترسیم. و در حقیقت از اینکه در معرض انتقاد خودمون یا اطرافیان قرار بگیریم بترسیم.

در روانشناسی یک مساله ای هست که میگن عموم آدمهایی که در بچگی مورد سو استفاده جنسی قرار میگیرن در سنین بزرگسالی به طور ناخود آگاه تمایل دارند که طوری رفتار و زندگی کنند که جذابیت جنسی کمی داشته باشند. علتش هم اینه که سکسی بودن مساوی با جلب توجه اطرافیانه و جلب توجه مفهومش خطره. خطر سو استفاده جنسی. به همین خاطر هم خیلی از این آدمها علی رغم رنجی که به طور خود آگاه میکشند(از جذاب نبودنشون) عملا نمیتونند به اون جذابیت دلخواهشون برسند. چون ضمیر ناخود آگاهشون این مکانیزم دفاعی رو براشون فعال کرده که با حربه این ترس ناشناخته(برای فرد) ازشون محافظت کنه. زمانی چنین فردی میتونه بر مشکل اضافه وزنش (مثال)غلبه کنه که اولا این ترس رو شناسایی کنه دوما وجودش رو بپذیره و نهایتا سعی کنه با علم به وجود این ترس به دنبال خواسته اش بره.

من تصور میکنم که در مورد زندگی اجتماعی هم کم و بیش این مورد صدق میکنه. هر تفاوتی که میخواهیم ایجاد کنیم ترس به همراه داره. تصور من اینه که عمده این ترس به این علت به وجود میاد که متفاوت بودن باعث جلب توجه میشه و جلب توجه یعنی خطر نقد رو به جون خریدن (که الزاما نقد سازنده هم نیست) و به مبارزه دعوت شدن. حتی فکر میکنم که ترس ناشی از عدم اعتماد به نفس و ترس از شکست یا ترس از بهترین نبودن یا به ااندازه کافی خوب نبودن هم زیر مجموعه های همین ترس هستند. همه اینها مفاهیمی هستند که با توجه به زندگی اجتماعی شکل میگیرن و در رابطه با کنش و واکنش با آدمهای اطرافمون هستند. نکته ای که به ذهن من میرسه اینه که این ترس میتونه در هر مرحله ای وجود داشته باشه. برای هرکدوم ماها هرجایی که هستیم یک روالی به عنوان روال نرمال زندگی تعریف شده. مثلا من الان روال نرمالم اینه که فارغ التحصیل بشم، یه کار خوب مرتبط با رشته ام بگیرم . یه شوهر شبیه خودم هم بکنم و زندگی تشکیل بدم. حالا اگه من تصمیم بگیرم در هرکدوم این موارد اندکی خرق عادت کنم بلافاصله به موضوع صحبت تبدیل میشم. اگر به اندازه کافی ندونم که چرا میخوام متفاوت باشم ممکنه خیلی زود جا بزنم.

نکته ای که میخوام بگم اینه: متفاوت بودن باعث پیشرفته. چه در سطح فردی و چه اجتماعی. اما متفاوت بودن ترس به همراه داره. این ترس رو نمیشه کشت یا انکار کرد. این ترس رو باید قبول کرد. سئوال من اینه که چگونه میشه این ترس رو مدیریت کرد؟ چگونه میتونیم ترس رو به انگیزه مثبت تبدیل کنیم؟


Summary: Being different causes fear. I think being different puts one in the spotlight and exposes him/her to criticism which might not necessarily be a constructive one. Although person might have a real desire to make a difference,in any scale, this fear might be greater than the desire and thus act as a break in one's progress path. My question is how to manage this natural fear? Moreover, how can we change it to positive energy and motivation?

Tuesday, August 24, 2004

در زندگی هرکس، رازی بزرگ پنهان است
داستانی، راهی، بیراهه ای
طرح افکندن این راز، راز من و راز تو
راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پرحاصل است

شاملو

-------------------
فردا کلاسها شروع میشه. الان 21امین سالیه که دارم میرم مدرسه!جالبه که وقتی تو دانشگاه شهرستان(قزوین، میدونم خنده تون گرفته...اشکال نداره! عادت دارم) میرفتم فکر میکردم خیلی بارمه. الان که تو آمریکا و دانشگاه به چه خوبی دارم دکترا میگیرم همش فکر میکنم خدا بی معلومات تر و معمولی تر از من خلق نکرده. فکر کنم اما اینطوری بهتره. این آمریکایی ها یه اصطلاحی دارن که میگن طرف یه ماهی گنده است تو یه تنگ کوچیک. برای مدت کم و ساختن اعتماد به نفس خوبه اما بعدش دل به دریا زدن بیشتر مزه میده. حتی اگه مثل الان اینهمه آدم باهوش و سخت کوش و مصمم دورت باشن.سال پیش خیلی سخت بود و نتایج دلخواهم رو اصلا نگرفتم. میخوام برای خودم جبرانش کنم. اینو میدونم که خودم سخت گیرترین منتقد خودم هستم. فقط باید دقت کنم که نقد سازنده بکنم نه قرقر الکی.

--------------------
من میخوام یه پست نسبتا جامع تهیه کنم درباره بیماری افسردگی(depression). اگر هرکدوم منبع خوبی به فارسی یا انگلیسی سراغ دارین ممنون میشم بهم ایمیل بزنین.

Monday, August 23, 2004

ببينم، اين نرمال هست که من راحت نيستم جلوی گربه ام لباس عوض کنم؟

Thursday, August 19, 2004

اگه بدونین چقدر ترسناکه که شب تو خواب ناز غلت بزنین طرف پنجره و منظره جلوی روتون سایه بچه گربتون باشه که ساعت 3 نصفه شب خودشو آماده کرده با یه جهش شما رو(در واقع کله شما رو) شکار کنه...ادم یه حالی میشه که قابل وصف نیست!

ما دو روزه اینجا یه فیلم مستند زنده داریم از یه پروانه سفید باهوش و یه بچه گربه بیدست و پا که هرکاری میکنه نمیتونه پروانه رو بگیره و عوضش خیطیش رو سر موی من در میاره.{اگه دنیا رو از چشم یه بچه گربه نگاه کنین حرکت موهای آدمها موقع حرف زدن خیلی هیجان انگیزه. طوری که میخواهین چنگ بندازین همش رو شکار کنین:)}
مجلس "برقراري عدالت جنسيتي" را از برنامه چهارم توسعه حذف کرد

Tuesday, August 17, 2004

فرهنگ سکس

من اینو تو وبلاگ مهشید در جواب این پست گذاشتم. گفتم اینجا هم بزارم ببینم نظر شماچیه. واضحا اونجا هم برین نظرتون رو بگین بازم من میخونمش. ممنون.

---------------------------------------
مهشيد جان

خوشحالم كه بالاخره فرصت شد منم بشينم و نظرم رو بگم. ببينيد من فكر كنم حرف شما درسته. اينطوري نيست كه بخواهيم جامعه رو به دو بخش زن و مرد تفسيم كنيم وبگيم كدوم بخش كمتر بلده. مساله اينه كه جامعه به طور كل مشكل داره. مساله اينه كه افراد ممكنه سكس (صرف عمل دخول)رو به طور غريزي بدونند اما فرهنگ اين كار وجود نداره. يعني اون بخشي از عمل كه اكتسابيه و آگاهي لازم داره غايبه. منظور من اين نيست كه هركسي سكس داره و عاشق طرفش نيست بيفرهنگه. اين اتفاق ميافته و به نظر من اگر هردو طرف موافق باشند و كسي ديگري رو مجبور به كاري نكنه ايرادي هم نداره. مساله اينه كه فرهنگ سكس يعني فرد اولا به خودش و بدنش احترام بگذاره و دوما همونقدر كه براي خودش حق قائله و دوست داره كه لذت ببره براي طرفش و بدنش احترام قائل باشه و براي اونم نه در حرف كه واقعا حق قائل باشه. يه همچين مسائل ريز رواني هستند كه فرهنگ سكس رو معلوم ميكنند. و همين ها هستند كه از اساس آموزش داده نميشند نه تنها توسط جامعه بلكه حتي توسط خانواده ها. من تو بهترين نقاط تهران بزرگ شده ام. خانواده ام تحصيل كرده اند اما يادم نمياد حتي يك بار كسي منو نشونده باشه و برام از رابطه با جنس مخالف حرف زده باشه. نه فقط سكس بلكه حتي رابطه شخصي و فردي. هرچي بوده يادگيري تجربي بوده. من وقتي رفتم دانشگاه بودند دخترهاي 18 ساله اي كه هنوز نميدونستند بچه چطور درست ميشه...اين خيلي فاجعه است. و تازه اين ادمها اهل همين كرج خودمون بودند. دخترهاي تهراني و غير مذهبي بودند كه فكر ميكردند زنهاي با كلاس بايد از سكس بدشون بياد. دوستان مذهبي داشتم كه سعي ميكردند سكس رو از روي كتابهاي شبيه رساله آقايون مذهبي ياد بگيرند و همنطور كه دوستمون گفت اين كتابها تنها كاري كه ميكردند از مرد تصوير يك موجود بيچاره اسير شهوت ميساختند و از زن موجودي كه زندگيش بايد وقف همچين مردي باشه....

اما طرف ديگه داستان رو هم بايد ديد. پسري كه تو اين جامعه بار مياد ممكنه به خاطر مساله بكارت و مسائل عرفي ظاهرا آزاد تر باشه اما عملا اونهم اسيره. پسري كه از داشتن يك رابطه سالم و كامل با كسي كه دوستش داره محرومه اونم اسيره. پسري كه حق انتخابي به جز روسپيان نداره اونم از ازادي بهره اي نبرده. زندانش بزرگتره اما همچنان اسيره. مساله اينه كه در جامعه ايران ميزان آگاهي براي هر دو طرف خيلي كمه.
ببينيد من تصور ميكنم كه تفاوت اساسي بين ايران و جوامع باز تر در دو مساله است: اول اينكه چه زن و چه مرد به دليل اينكه جامعه قبول كرده كه آموزش اين مسائل لازمه راه براي كسب آگاهي دارند. مثل ماها نيستند كه سال اول دانشگاه با چه ترس و لرزي رفتيم يه دونه كتاب آموزش مسائل زناشويي خريديم كه يواشكي با بچه ها تو دانشگا ه بخونيم و قدرت خدا يه دونه آناتومي ساده هم تو اين كتاب به تصوير كشيده نشده بود. پس اگر بخواهي ميتوني آگاه بشي و چون جامعه نسبتا بازه ميتوني آگاهانه تجربه كني . نكته دوم اينه كه اين آگاهي قدرت تشخيص ميده. اينطوري نيست كه مردا و زناي غير ايراني از مادر كاماسوترا زاده بشن. اينجام ممكنه آدم به تور يه آدم بيفرهنگ بخوره. اينجام ممكنه با فردي برخورد كني كه فرهنگش sexistهست اما نكته اينه كه تو ديگه حقتو بلدي و ميدوني كه داره باهات بد رفتاري ميشه. بنا بر اين حقتو طلب ميكني و اگر نشد جدا ميشي. مشكل اينه كه همونطور كه تو كامنت پايين هم مثال زدم نه تنها آگاهي داده نميشه بلكه كليشه هاي غلطي جاي حقايق ملكه ذهن زنها و مردهاي ما شده كه باعث ميشه خيلي وقتها حتي نميدونن كه حقي داره ازشون ضايع ميشه چه برسه به اينكه طلبش كنند.

پ.ن. اینجا یه سر بزنین. من که هوس عاشق شدن به سرم زد!
پ.ن. این اولین نوشته منصفانه و واقع گرایانه ایست که یعد از نمیدونم چند وقت خونده ام. هی رفيق! شنيده ای؟ زن بودن درست مثل ِ مرد بودن است.

Monday, August 16, 2004





اینم از مرد جدید زندگی ما. از سه شنبه پیش تا حالا تمام زندگی من وقف حضور ایشون بوده. ژوژ الان 7 هفته اش هست. یه سری واکسن خورده. غذای بچه گربه میخوره و بلده که تو ظرف خاکش باید خرابکاری کنه. فکر کنم با اومدن ژوژ من رسما به خیل عظیم فرد گراهای آمریکایی پیوستم. تنها با حیوونشون. اما راستش من رفته بودم مرکز خرید که شلوار جین بخرم. از بقل مغازه داشتم رد میشدم که دیدم ژوژ و یه بچه گربه دیگه تو قفس دارند بازی میکنند. تا منو دید اول با یه نگاه دل منو برد بعد هم حسابی گرفت اون یکی گربه هرو زد که نشون بده کی قوی تره...و خوب من چی کار میتونستم بکنم به جز اینکه بخرمش؟بقیه عکسهاش روهم میتونین اینجا ببینین.

Sunday, August 15, 2004

به کل یادم رفته بود. 24 مرداد تولدمه. 15 آگوست.امروز. 26 سالم تموم شد. کسی خمره اضافه برای ترشی نداره؟:) یه مرد جدید تو زندگیم اومده. به همین خاطر نمیتونستم ینویسم. به محض اینکه عکسش حاضر بشه مفصل توضیح میدم.

Thursday, August 12, 2004

آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود...سکوت سرشار ازناگفته هاست،احمد شاملو

Sunday, August 08, 2004

فعل شریف دیدن

خودتون رو تو آینه نگاه میکنید؟ وقتی راجع به خودتون فکر میکنید چی میبینید؟ فکر میکنید آدمهای دیگه شما رو چه جوری میبینند؟ از کجا مطمئنید؟ اصلا فکر میکنید مهمه که بدونید اونا چی فکر میکنند؟ چرا؟ فکر میکنید چقدر اونیکه خودتون رو میبینید با اونیکه واقعا هستید یکی هست؟ مهمه اصلا؟

امروز کوزه اومده بود پیشم. بحث بر سر این بود که وبلاگ هرکسی چقدر شبیه خودشه و آیا وبلاگ هرکسی چقدر نشون دهنده اون آدمیه که پشتشه. کوزه اعتقاد داره وبلاگ من از خودم جدی تره. خوب من با دو دسته آدمها خیلی شوخم اونایی که خیلی باهاشون صمیمی هستم و اونایی که هم تازه دیدمشون وهم/یا نظرشون اصلا برام مهم نیست. با بقیه مخلوقات خدا بیشتر جدیم با رگه شوخی. اینجام همینجوریه. خوب البته این طوریه که من خودم رو میبینم و کوزه منو اصلا اینطوری ندیده. یه مثال دیگه، من چه اون موقعی که خیلی لاغر بودم چه اون موقع که متوسط بودم و چه الان که از برکت غذاهای شیطان بزرگ و خر زدن تپل شده ام همیشه خودم رو چاق میدیدم. دیگه الان خیلی به چیزی که از خودم میبینم تو این مورد اطمینان ندارم. اما واقعیت میدونین چیه؟ که من همیشه مثل یه آدم چاق زندگی کرده ام. مهم نیست چه وزنی داشته ام...مهم اینه که تو فکرم چاق بوده ام برای همین هم همیشه لباس گشاد پوشیده ام. از بدنم خجالت کشیده ام. همه کارهایی رو کرده ام که یه آدم 70 کیلویی میکنه.چون تصویرم از خودم 70 کیلویی بوده. من زجر چاقی رو کشیده ام مستقل از واقعیت فیزیکی بدنم. کلا مساله ای که هست اینه که آدمها همیشه تو دنیای ذهنشون زندگی میکنند. برای همین هم مهمه که خودمون از خودمون چی میبینیم. اما حالا فرض کنین که تصویر من به غلط از خودم زیادی خوب بود...اینو خیلی سخت تر میتونم راجع بهش نظر بدم. شاید از اولی بهتر باشه اما فکر کنم بازم بده. حد اقلش اینه که خنده داره. آدم تو این توهمی زندگی کنه که همه دنیا پوچ بودنش رو میدونن. عین آدمی میشه که همسرش داره بهش خیانت میکنه و همه میدونن جز خودش! پس اینجا بحث سوم پیش میاد: دیگران منو چی میبینن؟ و چقدر این مساله مهمه؟

من جواب این سئوال رو نمیدونم. سئوال حل نشده ذهنمه.میدونم که تو فرهنگ ایرانی ما خیلی زیادی برای حرف مردم و فکر مردم زندگی میکنیم. جمله مردم چی میگن جزو فرهنگمون شده. خود من توی دانشگاه (ایران)کم کم پانته آی واقعی رو داشت یادم میرفت از بس که به خاطر حرف دیگران صدام رو یواش کرده بودم، نمیخندیدم، اخم میکردم...اما بالاخره هرچی باشه آدمها تو اجتماع زندگی میکنند. اگر براورد غلطی از خودت داشته باشی اجتماع تو رو سر جات میذاره و ممکنه حسابی شکه بشی. اما طرف دیگه ماجرا هم اینه که ادمها به جایی نمیرسند مگر اینکه اول تو فکرشون به اونجا رسیده باشند.سئوال اینه: چه جوری میتونیم خود واقعیمون رو بشناسیم؟ معیار برای این تشخیص چیه؟ چیزی که من از خودم میبینم؟ چیزی که دیگران میبینند؟ ترکیب هردو؟کدوم" دیگران" مهمند؟
شما چی فکر میکنید؟
-------------------------------------------------------------------------------------
اینو بعدا دارم اضافه میکنم. اون مثال چاق یا لاغر بودن و تصویر ذهنی من از خودم اگرچه تماما حقیقت بوده اما بازم یه مثال هست. خواستم موضوعی باشه که همه باهاش اشنا باشیم که بتونم منظورم رو برسونم. سوال اصلی برام اینه: هرکسی از خودش یه تصویر ذهنی داره. راجع به قابلیتهاش و ظاهرش و در مجموع چیزی که هست. در عین حال هم اجتماع از آدم تصویری داره. این تصویر همیشه مهمه چون انسان در اجتماع زندگی میکنه. ما برای دیگران زندگی نمیکنیم اما با دیگران زندگی میکنیم و باهاشون تبادل انرژی داریم. اگه تصویری که از خودمون داریم با اون چیزی که اجتماع از آدم میبینه متفاوت باشه(چه مثبت چه منفی) اجتماع آدم رو هل میده سر جاش. در عین حال هم فرد باید به درجه ای از خودشناسی رسیده باشه که بتونه تغییر کنه و از کلیشه هاش بیرون بزنه و پیشرفت کنه و خیلی وقتها با همین تغییرات وارد اجتماع جدیدی بشه که فید بکهای متفاوتی هم ممکنه بهش بدن. ممکنه چیزی که به نظر جامعه اول مصیبت بوده در جامعه جدید فضیلت باشه. میخوام بدونم برخورد شما نسبت به این مساله چطوره؟ تا چه حد به قضاوت اجتماع اطمینان میکنید و تا چه حد به قضاوت خودتون؟ اون اجتماعی که برای شما مهمه کیه؟ رو چه مبنایی انتخابشون میکنید؟


* نترسین! 70 کیلو نیستم. میبینین؟ الان هم برام مهمه شماها منو چه جوری میبینین...در صورتیکه حتی قرار نیست منو واقعا ببینین!

Friday, August 06, 2004

عشق مثلثی

این جوابیه به این پست کیوان. امیدوارم خودشم بیاد و بخونه.
----------------------------------------------
کیوان جون، من فکر میکنم بعضی آدمها ذاتا مسافرند. من اعتقاد ندارم که هرکسی میتونه تا آخر عمرش فقط دل به یک نفر ببنده. خیلی وقتا فکر میکنم که شاید در واقع بعد از یه مدت اون عشقه دیگه تبدیل به عادت میشه. شایدم خیلی وقتا خیالمون راحت میشه که این وظیفه رو هم انجام دادیم و یکی رو پیدا کردیم و تموم شد و رفت. از طرفی این وفاداری و خیانت اصلا چه معنی میده معلوم نیست. دقیقا همینطور که گفتی با آدمها فرق میکنه. اخلاق کاملا نسبیه. همین خود من، اگه چهار سال پیش ازم میپرسیدی ممکن بود حتی از اینکه دوست پسرم یه دختر دیگه رو نگاه کنه ناراحت بشم. یعنی اون نگاه برام ملاک بود که طرف منو دوست داره یا نه. الان بعد از سه سال تو آمریکا میدونم که اگه با کسی که دوستش دارم برم توی استریپ کلاب و اون یه لپ دنس از استریپره بگیره ناراحت نمیشم که هیچی حتی ممکنه برام جالب هم باشه. همینجا الان پسرهایی هستن(البته نه ایرانی)که باهاشون حرف میزنی و اعتقاد دارن که خیلی باحاله اگه با زنشون دوتایی یه زن سومی رو پیدا کنند. همون پسر ممکنه قبول نکنه با یه مرد دیگه با زنش بره تو تختخواب. ممکن هم هست همین ماها ده سال دیگه به این نتیجه برسیم که سکس نشانه وفاداری نیست و با هم با اون ادمی که هستیم و لابد مثل ما فکر میکنه بخواهیم چیزهای جدید رو تجربه کنیم. اما با هم. شاید اونوقت همین با هم بودنش بخواد فرق ازدواج رو با رابطه های دیگه ات معلوم کنه. که با کسی باشی که بتونی خودت باشی و صادق باشی. من بعضی وقتا اما فکر میکنم که نمیدونم که چقدر سکس و عشق به هم ربط دارن. شخصا مطمئن نیستم تا به حال عاشق شده باشم اما مطمئن هم نیستم که اصلا این عشق که میگن چیه؟ به نظرم میاد که خیلی وقتها ماها یه تیکه ای از رابطه رو دوست داریم و بقیه اش رو فدای اون تیکه میکنیم. برای همین هم شاید باشه که این عشق مثلثی ممکنه پیش بیاد . یه آدم دیگه میاد و یکی از اون تیکه های فدا شده رو پر میکنه. گاهی وقتها خیلی خوبم پر میکنه و اونوقت تو میبینی که دو نفر رو دوست داری. اینجاست که اونوقت بحث خیانت پیش میاد. اینکه اگه با دومی هم بری به اولی خیانت کردی. اما من بعضی وقتها فکر میکنم اگه تیکه های وجودت رو بخواهی قربانی بقیه کنی داری به خودت خیانت میکنی و شاید این از همه بد تر باشه. به هر حال این بحثیه که فکر کنم به عدد آدمهای دنیا جواب داره و هر آدمی هم تو زمانهای مختلف زندگیش ممکنه جوابهای مختلف بدن. اما من وقتی خودم رو نگاه میکنم فکر میکنم الان خیلی بیش تر از قدیم میفهمم که چرا ممکنه این اتفاق بیفته و فکر میکنم دردش برای طرف بازنده رابطه(خودم این برداشت رو دوست ندارم اما کلمه دیگه هم پیدا نکردم به جاش)بیشتر از اینکه غم از دست دادن عشقش باشه درد و سوختن توهینی هست که پیام این بی وفایی میرسونه: اینکه تو به اندازه کافی برای من خوب و کامل نبودی.

یه آدم تازه

همون حقته که پرده رفو شده بهت بفروشن به 1360 سکه تمام بهار آزاااااااااااادی

Thursday, August 05, 2004

؟!!#@%&

خیلی چیزها بود که فکر کردم میشه راجع بهش نوشت اما هرچی به مانیتور خیره شدم فایده نکرد. نصفه ول کردم. دلم برای نوشتن تو وبلاگم تنگ شده اما. شاید چون وقتی مینویسم مفهموش اینه که یه فکرهایی داره به یه نتیجه هایی میرسه یا حد اقل یه سئوال واضح جلوی روم دارم. الان فقط چند تا موضوعه...اضافه وزن، تصویرم از خودم، بقیه چی میبینن؟افسردگی...کار، تحقیق دکترا، اوضاع پولی، مسافرت تو زمستون، کلاس تنیس یا اسکواش؟(میخوام شروع کنم)، شروع زبان سوم(اسپانیایی یا فرانسه یا عربی یا چینی؟) یه مهمونی بگیرم ودل تنگی برای یه دوستهایی که ندار م. از اونا که بشینی و اون حرف بزنه و تو گوش کنی و گاهی وقتها هم تو حرف بزنی و بدونی اون واقعا گوش میده. اینجا زندگی خیلی جدیه بعضی وقتا...

Monday, August 02, 2004

ببینم، کسی میدونه این مجله هنوز چاپ میشه یا نه؟ من الان مدت خیلی زیادیه که منتظرم شماره اخرش آنلاین بشه و کم کم با توجه به موضوعاتش دارم نگران میشم شاید به جای مجله مبتذل جمعش کرده باشن.

Sunday, August 01, 2004

نوشی فعلا داره اینجا مینویسه.

ما زنها هرچی می کشیم از دست خودمونه

از واژه ها شروع کنیم

استفاده از واژه همجنسبازی نه تنها توهین آمیزه بلکه بیانگر کیفیت رابطه بین دو همجنسگرا هم نیست. همجنسبازی بر وزن بچه بازی ، زن بازی و امثال اینها واژه ایست که از یک فرهنگ یک سویه نگر جنسی حکایت میکنه و بیشتر هم اصطلاحی است اخوندی. اگر ازدواج شما با همسرتون و رابطه تون با دوست دخترتون براتون "بازی" محسوب میشه همجنسگرا ها رو همجنسباز خطاب کنید. و گرنه بیایید با هر نظری که داریم حد اقل از واژه های صحیح استفاده کنیم.

پ.ن. خلاصه پستهای پایین اینه اگه حوصله خوندنش رو ندارید: علم امروز اعتقاد داره که گرایش جنسی آدمها چه به جنس موافق و چه مخالف بر اثر ترکیبی از هر دو عامل1- محیط و2- عوامل بیولوژیک و ژنتیک بوجود میاد اما هنوز اینکه هرکدوم چقدر موثر هستند معلوم نیست. بنا بر یافته های علم همجنسگرایی بیماری روانی نیست. .